از یِکی پرسیدم:
ان شاالله اگه بخوام #اربعین برم کربلا باید چه کارهای اداری رو انجام بدم؟؟؟؟
گفت:اول میری پاسپورتتو از اِمام رِضا(ع) میگیری،
+بعد میدی به حضرت #معصومه(س) پاراف میکنه...
+بعد ميدی به حضرت #عباس (ع) امضاء ميکنه
+بعد از اون میبری دبیرخونه حضرت #زینب(س) ثبت میڪنه
وآخرین مرحله ممهور به مهر حضرت #مادر(س) میشه و تمام . . .
گفتم راهی نداره که زودتر انجام بشه؟!!
گفت چرا یه راه وجود داره اونم اینه که
بری در خونه حضرت #رقیه (س) رو بزنی و با ايشون صحبت کنی....😭
گَر دُخترکی پیشِ پِدر ناز کند
گره ی کَربُ و بَلای همه را باز کند ...🖤😔😔😔
@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍 آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل
💥قسمت یازدهم💥
.
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
💝ادامه دارد💝
@shohda_shadat
پیکرِ یار حسین بن علی در راه است. ..
یک جمله آن هم در بیست وهفتمین روز از ماه رمضان با دلم بازی کرد..
ارباب و لب های تشنه اش ، #روضهای شد تا با اشک چشمانم #افطار کنم.
تا به امروز خانطومان و شهدایش برایم غربتی را تداعی می کرد که در آن صدای #هل_من_ناصر_ینصرنیِ حسین شنیده می شد و #لبیک_یا_زینب رزمنده ها ، برای بانوی حرم دلگرمی بود.
خانطومان قصه ی اشک های رزمنده هایی بود که پیکر دوستان شهیدشان را در آن سرزمین، جا گذاشته بودند.
#خانطومان، حال مادران چشم انتظار، #همسران دلسوخته و کودکان دلتنگ بود.
اما امروز خانطومان از #پیکر تفحص شده #شهید_جواد_الله_کرم می گوید که چهار سال پیش زمین و اهلش را وداع گفت.
ای شهید....
آنقدر در دنیا و مشکلاتش غرق شده ام که حتی از شناخت شهیدی همچون تو غافل بودم اما خبر آمدنت بدجوری دلم را لرزاند، شیشه #بغضم شکست و چشمانم بارید..
مدافع حرم شدی و بعد #جانباز .آخر هم جان و دلت را با پیکرت در خانطومان جا گذاشتی.
خبر شهادتت و پیکری که نیامدنش همه را چشم انتظار گذاشت تو را شهید #جاوید_الاثر کرد..
میدانم مهمان #حضرت_زینب بودی و حضرت مادر برایت مادری می کرد..
اما شاید دلتنگی های دخترت کار دستت داد. میدانی در خرابه های شام هم ناله های #رقیه کار خودش را کرد و حسین را با #سر_بریده به دیدارش آمد...
شاید هم در #شب_قدر، دعا ها و نجواهای خانواده ات سبب شد تقدیر به #برگشتن_پیکرت رقم بخورد و چشم های منتظرشان منور به پیکرت شود...
فرمانده خوش اخلاق ، برایمان بگو چطور سرباز خوبی باشیم.....
از قوانین دل ، سرپیچی کرده و #اسیر روز های بلاتکلیفی شده ایم...
برایمان #دعا کن....
خوشبحال آنان که مهمان مراسم #تشییعات هستند..
نمی دانم چند #دل_شکسته ی عاشق ، #شهادت را از تو هدیه می گیرند....
شاید هم پسرت دلتنگی هایش را بغل بگیرد و برای تو با سوز دل بخواند...
#از_شام_بلا_شهید_آوردند.....
#با_شور_و_نوا_شهید_آوردند....
راستی از دوستانت چخبر
#بلباسی و #اینانلو ....
آنان قصد #بازگشت ندارند؟...
به مناسبت بازگشت پیکر #شهید #جواد_الله_کرم
تولد : ۲ تیر ماه ۱۳۶۰ - تهران
شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ خانطومان
@shohda_shadat💞