🌸🍃🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🌸
🌸
#برای_تو_ازتو_هم_گذشتم
#پست_دویست_و_چهل_و_سوم_و_چهل_و_چهارم
کلاه حصیری رنگم را کج کردم و نگاهی به آراد که میان نی زار ها ایستاده بود ، پاورچین پاورچین نزدیکش شدم ، همین که قصد کردم ، دست روی چشمانش بگذارم ، برگشت بدون آنکه اجازه حرکتی به منِ مات شده بدهد بغلم کرد ..خندیدم ..بلند ...بدون هیچ دل نگرانی ....با عمه و مادرم اینا آمده بودیم طبیعت و ما دو نفر چند ساعتی از آنها فاصله گرفته بودیم : عه ، آراد بزار زمین ، من سنگینم
_ دستت درد نکنه ، داره به زور مردونم بر می خوره ، بعد هم مگه تو وزنی داری آهو کوچولو
چپ چپ نگاهش کردم و دلیلش همان لقب تازه بود : آقای شیر ...قدرتمند....حالا چرا آهو ؟!
به چشمانم زل می زند : واسه خاطر این چشای درشت و عسلیت ...انصافا خدا چی آفریده ؟!
لبم را به دندان می گیرم ، روزی نیست که از چشمانم نگوید ، تمام خانه چیده شده ، خرید ها انجام شده فقط دو روز مانده به روز وصال و یکی شدن خانه مان
از استرس و هیجان رو به قبله ام این روز ها ....
اتاقمان را طبق فرمایشات آقای خانه آبی چیده ایم البته در طیف آبی و بیشتر از رنگ های آسمانی و کمرنگ استفاده کردیم ، آراد است دیگر ...
سرویس خوابمان را هم شیری گرفتیم ...
عوضش من هم زرنگی کردم و تمام سرویس آشپز خانه را یاسی و بنفش خریدم ...
راستش حالا پی بردم که ازدواج قبلی هیچ شبیه ازدواج نبود ، تمام وسایل های آن خانه را همان روز بابا فروخته بود و حالا تمام وسیله ها را کاملا متفاوت خریده بودم ...نمی خواستم حتی نشانه کوچیکی از آن خانه مانده باشد ...
میان نی زار ها قدم زدیم و آن باد کمی تند مهر ماه را به جان خریدیم و کلی برنامه ریختیم برای آینده ای که قرار بود کنار هم رقم بخورد ....
روی زمین نشستم، آراد ایستاد پشتم آرام گفت :
ببین لیلی ...کنار تو ...چه آرومه ...دل مجنون ...
برگشتم و نگاهش کردم و ادامه اش را من خواندم :
حالا من عاشقم یا تو ؟
پرنده هم در آن قسمت پر نمی زند ...آخر کدام دیوانه ای جز ما در این هوا ، به نی زار میآید؟ کلاهم را بر می دارد ، موهایم را خودش می بافد و کلاه را به همان حالت قبل می گذارد بلند می شوم و کمی از او فاصله می گیرم ، با تعجب نگاهم می کند :
آراد جان ، پایه مسابقه ای ؟
دوباره همان ژست دلربای همیشگیش را گرفته : آراد وایسا ..وایسا ..
_ چرا ؟
دوربینم را بالا می آورم و لنزش را روی چشمان مشکی اش تنظیم می کنم : حالا ، بگو سیب ...
_ دوستت دارم ، این قشنگ تر نیست ؟
با خنده چند عکس می گیرم و من را به طرف خودش می کشد و دستش را دور کمرم حلقه می کند ، گوشیش را در می آورد و دوربین جلویش را روشن می کند ، دوربینش روی ثانیه شمار است ، آرام با همان صدای محشرش زمزمه می کند : تکون نخور ...پلک نزن ...بهم نریزه ترکیب ...یه خورده عاشقونه تر ..آهان حالا بگو سیب ...
خندیدم و همان لحظه گوشیش ثبت کرد ، این لحظه را و بعد من شروع کردم به دویدن ...مانند همان آهویی که خودش به من چسبانده بود ..
او هم مانند همان شیری که به دنبال شکارش افتاده ، به دنبالم می دود ...از پشت کمرم را می گیرد ، به دلیل اینکه دویدم ، کمی از موهایم از زیر کلاهی که سفت گذاشته بودم بیرون زده و اسیر باد شده است : این موها مال منه ...قلب من اسیر تار به تار این خرمن مشکیه ...چشمانم را می بندم و آراد ادامه آن شعر اول را می خواند : می بندی چشات..میگم فقط با تو قشنگه دنیا .. به این عوض کردن ماهرانه شعرش می خندم ......
بعد آن همه روز های سخت ، این نامزدی با همین کار های ساده زیادی شیرین می شود ......
به قلم #سنا_لطفی
برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید :
🆔 @BanoyDameshgh
@shohda_shadat
🌸
🌸🌸
🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸