·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_نود_و_ششم زهرا پیش از اینها منتظر این همکالسی همیشه همراه بود با خوشحالی در
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_نود_و_هفتم
ابوذر باز هم لبخند زد.دوست داشت این رفیقش را با تمام تلخی های گذشته دلش نمی آمد اذیت
شدنش را ببیند.خواست حرفی بزند که زهرا با لبخند محوی سنی به دست نزدشان آمد
***
امیرحیدر خود جواب آزمایش را گرفته بود و با لبخند و شیرینی به خانه برگشته بود. خدا را هزار
باره شکر میکرد برای این همه اتفاق خوب در زندگی اش .... شیرینی به دست وارد خانه شد و با
صدای پرنشاطی گفت:
سلام اهل خونه! میرحیدرتون اومد با دست پر...
طاهره خانم لبخند زنان از آشپز خانه بیرون آمد.
_چی شده کبکت خروس میخونه؟
امیرحیدر پاکت آزمایش را نشان میدهد و میگوید:
خدا رو شکر مشکلی نیست
طاهره خان الحمداللهی میگوید و بعد دستی به سرش میکشد و میگوید:
فکر کنم باید برم دنبال
نشون برای مراسم فردا شب...
فردا شبی که قرار بود بین پسرش و آیه محرمیت بخوانند و راستی راستی امیرحیدرش داشت مرد
زن و زندگی میشد....
عقیله کمک کرد تا آیه زیپ لباسش را ببندد و بعد بوسه ای روی گونه ی عزیز دردانه اش
نواخت.باورش برای همه سخت بود که آیه داشت عروس میشد. این دختر دوست داشتنی و توی
دل برو. اشک شوقی بر چشمان پریناز نشست و آیه در حالی که اشکهایش را پاک میکرد
سرزنش وار گفت:
گریه واسه چیه مامان پری؟
پریناز دستپاچه لبخندی زد و گفت: دخترمی عزیزم.... داری عروس میشی ...اشک شوقه...
آیه هم او را تنگ در آغوش گرفت. حس عجیبی بود... خیلی عجیب...
زنگ در فشرده شد و همگی بیرون رفتند برای استقبال از میهمانان جز آیه... شب عجیبی بود...او
امشب همسر کسی مثل امیرحیدر میشد و حس کردن چنین تغییری ورای تصورش بود. تقه ای به
در خورد و پشت بندش حورا به داخل آمد. خود پریناز علی رقم میل باطنی اش دعوتش کرده بود.
گفته بود حق مادر آیه است که امشب را حضور داشته باشد. هرچند که عدم حضور آیین به بهانه
سفر کاری قدری آیه را ناراحت کرده بود....
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_نود_و_هشتم
حورا آرام او را در آغوش گرفت و تنها گفت:
میدونم اونجور که باید برات مادری نکردم.میدونم حق
پریناز خانم بیشتر از من به گردنته ولی امشب و هر وقت دیگه روی من به عنوان یه مادر و یه
دوست حساب باز کن.
آیه هم لبخندی زد و گفت:
شما منو به دنیا آوردی...من حیاتمو مدیون شمام...خودت رو دست کم
نگیر مامانی...
حورا خواست چیزی بگوید که عقیله به در نواخت و در را باز کرد و خطاب به آن دو گفت:
میشه
بیرون تشریف بیارد؟مهمونا خیلی وقته رسیدن...
آیه کمی با استرس روی مبلی نزدیک امیرحیدر نشست و گویا محرم کردن نامحرمان این خانواده
کار حاج رضا علی بودو شمیم نفس گرمش همیشه در آن خانه پیچیده بود و حضور مقدسش سبز
میکرد اول راه زندگی را.....
صیغه که خوانده شد همگی نفس راحتی کشیدندو دوماهی فرصت بود برای آماده شدن و زندگی
مشترک.. از فردا تشریفات و خرید های معمولی آغاز میشد و از فردا آیه باید یاد میگرفت چطور
باید همسر بود... شب عجیبی بود برای هر دو آنها....
***
زنگ در فشرده شد و آیه روسری روی سرش را مرتب کرد...
با لبخند نگاهی به چادر مشکی اهدایی نرجس جان کرد. سوغات را با عشق برداشت و ماهرانه
سرش کرد... همانطوری که همیشه آرزو میکرد. روسری رنگی رنگی زیر چادر و چادری که لبه اش
از لبه ی روسری جلو تر آمده بود.
لبخندی زد و با خداحافظی کوتاهی از خانه بیرون زد. امیرحیدرش را دید که کمی بالا تر از در خانه
شان توی همان پراید سفید رنگ نشسته و منتظر اوست. اولین باری بود که داشت با چادر مشکی
و رسمی در نظر شوهرش ظاهر میشد و برایش هیجان انگیز بود عکس العمل او...
در را باز کرد و با سلامی سوار ماشین شد.
امیرحیدر برای چند لحظه مات فرشته ی زیبای کنارش نشسته بود ....
آیه دستی برایش تکان داد:
چی شدی آقا سید؟
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#حرفناب
حتے اون لحظہ ڪه فکر میڪنے
بدترین بنده ۍِ خدا هستۍ
ناامید نباش
خدا موسۍ را برا فرعون فرستاد
تو ڪه هنوز فرعون نشدۍ..!
#گرفتۍچۍمیگمرفیـق..؟
@shohda_shadat 🍃🌸
هدایت شده از ‹‴مَمْلوءازنوڕ🌿›
هر دل♡که شکست ره به جایی دارد°
هر اهل دلی قبله نمایی دارد°🌼
با انکه بود قبله ی ما کعبه ولی °🍃
ایوان نجف عجب صفایی دارد°🍂
↻∞🍊░
.
•
شرکت کننده:🚴♀{16}🎪
^-^دلبرمـ سین بزن برنده شارژمون بشی✨🍓{به مناسبت عید بزرگ غدیر }
|🌊🌱|
〖 بھ سبزۍ همین ڪتاب قسم؛
وقٺ فڪر بھ تو ، من متعلق بھ آسمونم !☁️🌿
#خدا_جـــانمـ💚✨
^-^در چنل کیوتمون:🍓🎲🤹♀
@Happy_grils🚌💧☁️🎨💕
هدایت شده از ‹‴مَمْلوءازنوڕ🌿›
ای شاه نجف فدای لطف و کرمت🍃🌺
جانم به فدای چار گوش حرمت🍃🌼
کِی میشود از لطف بگویی یک بار🍃🌸
بعد از نجفم کربوبلا می برمت🍃🌹
↻∞🍊░
.
•
شرکت کننده:🚴♀{13}🌻
^-^دلبرمـ سین بزن برنده شارژمون بشی✨🍓{به مناسبت عید بزرگ غدیر }
|🌊🌱|
〖 بھ سبزۍ همین ڪتاب قسم؛
وقٺ فڪر بھ تو ، من متعلق بھ آسمونم !☁️🌿
#خدا_جـــانمـ💚✨
^-^در چنل کیوتمون:🍓🎲🤹♀
@Happy_grils🚌💧☁️🎨💕
📢کانال تخصصی ترک خودارضایی🔞
🔰مشاوره رایگان😍
⌚️تا دیر نشده شروع کن🧗♂
💯خیلی ها ترک کردن تو هم میتونی💪
✅ با ما در راه پاکی قدم بردار
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2408710178C1aa150fb5b
#در_راه_پاکی
🌹 #بسم_رب_الشهدا_والصدیقین 🌹
ما سینه زدیم، بیصدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
🌹این زمان زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🌹
#شهدا_منتظرن
#یا_زینب_سلام_الله_علیها
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی...🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#بایــد_تــڪان_خــورد‼️✋🏻⚡️
~{ اگـر بـہ #سبڪ_شهـدا عَمـل نَکنیمـ نمیتونیمـ راه رو پیـدا کـنیـم..!😟🌿
خب🤔⏳
•[چجورۍ بہ سبـک شهدا عَـمـل کنیم؟!😃✌️🏻
•[مگہ مـا #شـهدایگُمـنـام رو اونطور ڪه باید میشناسیـم؟!😢😅🔍
💟خب پس بـیا سریـع بِـزن عضویت😉^^!
با مـا هَمـراه باشـید:😍👇🏻
#نـور_مـهـدوی•🌸🌙•
#قـرار_عاشقے•😌♥️🎶•
#مـنبـر_بزرگان•📿🕰•
#فرشتہ_زمینے•🤩🌍•
#جایزه_مسابقہ•🎀🎁•
#دلـنـوشـتـہ•🙃🌹•
#شهید_گمنـام•🥀🕊•
#تازه_تاسیس•😎🤞🏻•
💌بـہ مـا بپیوندید😇✔️
https://eitaa.com/joinchat/185729077Cf07d507bb1
کـانـال☺️⇦﴿شھــیدگمنــامـ♡﴾🌱