دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
#حامد_عسکری🌱
@shokoohsher✨
وقتی بهشت عزَّوَجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود … #غزل اختراع شد!
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فَعَل اختراع شد
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها…! که #بغل اختراع شد!
@shokoohsher✨
#حامد_عسکری🌱
#عاشقانه
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است...
@shokoohsher✨
#حامد_عسکری🍃
✨شکوهِ شعر✨
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است... @shokoohsher✨ #حامد_عسکری🍃
محرمی نیست وگرنه كه خبر بسیار است
رمق ناله كم و كوه و كمر بسیار است
ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید كه اندوه بشر بسیار است
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شُكر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است
سفره دار توام ای عشق، بفرما بنشین!
نان ِجو، زخم و نمک، خون ِجگر بسیار است
هر كجا مینگرم، مجلس سهراب كُشی ست
آه از این خاک، بر آن نعش پسر، بسیار است
پشت لبخند من آیا و چرائی نرسید؟
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است
اشک، آبادی چشم است، بر آن شاكر باش
هر كجا جوی روانی ست، كپر بسیار است
سالها رفت و نشد موی تو را شانه كنم
چه كنم دور و برت شانه به سر بسیار است
@shokoohsher✨
#حامد_عسکری🍃
با منِ برنو به دوشِ یاغیِ مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
با منِ تنها تر از ستارخان بی سپاه
موی من مانند یال اسبٕ مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کُنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه
سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
“دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه”
@shokoohsher✨
#حامد_عسکری🍃