#احترام_به_سادات
هیچ کس ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ سر یه ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ ، امـا ﻃﯿﺐ می نشست . ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ، ﺷﺎﻩ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ، ﻣﯿﮕﻔﺖ #ﻃﯿﺐ
یک ﺭﻭﺯ ﺷـﺎﻩ به طیب گفت ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿـﺪﻡ ، ﺑﺮﻭ یه ﻣﺠﻠس ﺭﻭ ﺧـﺮﺍﺏ ﮐﻦ . ﮔﻔﺖ کجـاست؟ ﻃـﺮﻑ ﮐﯿـﻪ؟ ﺷـﺎﻩ ﻫـﻢ ﮔﻔﺖ ﻓﻼﻥ ﺟـﺎ، #ﺳﯿﺪ_ﺭﻭﺡ_ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ. ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ ، گفت ﮐﯽ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ
طیب ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻣـﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿـﻢ ، ﻣـﺎ ﺑﺎ ﻓـﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀـﺮﺕ ﺯﻫـﺮﺍ سـلام الله علیها ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ! ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑـﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣـﺎﻡ ﻫﻨـﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ.
ﺷـﺎﻩ ﮔـﻔﺖ شکنجه ات میکنـم ، میکشمت . ﮔﻔﺖ ﻫـﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﮑﻦ ، ﻣـﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺍﻓﺘﻢ. آنقدر #شکنجه اش کردند که ﻃﯿﺐ هیکلی ، ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ . ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﻃﯿﺐ ﭘﯿـﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍی ﺍﻣـﺎﻡ ﺧـﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﮔﻔﺖ ﻣـﻦ ایـن سیـد روح الله رو ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻬـﺶ ﺑﮕﯿـﻦ ، ﻃﯿﺐ ﮔـﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿـﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘـﻢ ﮐـﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎم طیب رو ﭘﯿﺶ ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣـﺎﻡ ﮔﻔﺖ طیب ﻧﯿـﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣـﻦ ﻭ امثـال ﻣـﻦ ﻧـﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻥ ﺩﺭ #ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ
ﺍﯾﻦ ﺷـﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳـﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤـﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔـﺮﻓﺖ ، ﻓﻘـﻂ ﺍﺩﺏ ﮐـﺮﺩ ﺩﺭ ﻣـﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀـﺮﺕ ﺯﻫـﺮﺍ سلام الله علیها و ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ لیاقت پیدا کرد و #ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎی ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ۶۰ ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ
سیر و سلوک تاخدا
@shoraostantehran
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
🍂#همرزم_شهید
😔نحوه اسارت شهید محسن حججی😔
⚡﷽⚡
👈داعش جلو و جلو تر آمد. بالاخره پایگاه را گرفت و به آتش کشید.🔥
خشاب های محسن تمام شده بود. نفس هایش هم به شماره افتاده بود.😔
تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد.به حالت نیمه بیهوش.
🍂داعشی ها او را دیدند. به طرفش رفتند. رسیدند بالای سرش.😥
دست هایش را از پشت، با #بند_پوتین هایش بستند.
او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند.
خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد.😭
تشنگی فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد.
محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند.😔
♦️چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود…😭😭💝
🍂محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق.
تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.😥😥
به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
⭐محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده ی تانک هستم و یک فرزند دارم."💪🏻
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.😭
شکنجه هایی که دیدنش ،مو را بر تن انسان سیخ میکرد…😞
⚡خوب که زجر کشش کردند، او را پایین آوردند.
سرش را بریدند و دست هایش را جدا کردند.
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند.
🖤 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده
@shoraostantehran