eitaa logo
شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان تهران
3.4هزار دنبال‌کننده
25.6هزار عکس
12.7هزار ویدیو
261 فایل
انعکاس اخبار مراسم و برنامه های ملی و انقلابی ارتباط با خادم کانال @Osvenews
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌺 🚫بیزحمت فقط خانمها بخوانند 👇👇👇👇👇👇👇 یه درد دل خودمونی : چی شد خانومای زیبای ایرانی یک دفعه انقدر آرایش غلیظ انجام دادن؟ چرا سلیقه مردها رو نسبت به خودمون و نسلهای بعدی داریم عوض می کنیم که بعدش همین آقایون برامون جک قبل و بعد آرایش درست کنن؟ چرا آرایش غلیظ در جامعه رو نمیگذاریم برای زنان معلوم الحال که در تمام دنیا مشخصه چه کاره هستن...🙁 زن زیبای ایرانی چرا باید فقط به فکر خوشگل شدن باشه؟ یعنی هیچ امتیاز دیگری در ما نیست؟😢 اصلاً صحبت اسلام و دین نیست... حرف، حرفِ عزت نفس زن و دختر ایرانیه😭 خواهرهاى خوبم چارلی چاپلین (سوپر استار برتر قرن و غیر مسلمان) میگه: هیچ چیز و هیچکس در این جهان شایستگی آن را ندارد که دختری حتی ناخن پایش را بخاطرش عریان کند.👏👏 بگذار جسم تو مال کسی باشد که حاضر است روحش را برای تو عریان کند 🌹 خانوما به خودتون برسید، به پوستتون، به دندونا، به اندامتون و به همه چی، ولی نذارید بخاطر هوسهای زودگذر بعضی از آقایون، نسلهای بعدیِ مارو فقط عروسک زیبا بخوانند. 😔😔😔😔 اینو مطمئن باشید که اگه خیلی از ما نسل سوخته بودیم، دخترای فردای ایران، نسل برباد رفته و بی هویتی خواهد شد که فقط تحسین زیبایی رو در چشمهای گرسنه ا جستجو میکنه که روزبروز نسبت به زن بی احترام تر خواهد شد.😔 لطفا برای تمام خانومایی که میشناسید به اشتراک بگذارید که اگر حتی تفکر یک نفر درست بشه، یک نسل نجات پیدا میکنه. 🌹مادر با دستی گهواره را تکان می دهد و با دست دیگر دنیا را.... 🦋 🧕 سیر و سلوک تاخدا @shoraostantehran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 چشماتو ببند، خیال کن یه زائری ... 🔘 مداحی مجتبی رمضانی در حرم مطهر با حال و هوای اربعین @shoraostantehran
🔅 ✍️ بیشتر هوای همدیگر را داشته باشیم 🔹آثار گچ روی ناخن‌های مرد کارگر مشخص بود و دخترکش از اینکه مادرش پسری حامله است، خوشحال بود، ولی پدر در اعماق نگاهش غمی پنهان بود و لبخندی دروغین بر لب داشت. 🔸مادر دختر چند تکه لباس پسرانه ارزان برداشته بود و دخترک تندتند اجناس گران‌قیمت را روی پیشخوان مغازه می‌گذاشت. 🔹مادر دوباره آن‌ها را سر جای خود می‌گذاشت و می‌گفت: دخترم این‌ها را آقای فروشنده برای بچه‌های خودش آورده است. 🔸دختر در جواب مادرش گفت: پس چرا به خانه‌اش نمی‌برد؟ 🔹من هم به‌عنوان فروشنده از اینکه اجناسم را می‌فروشم باید خوشحال می‌بودم ولی ناراحت بودم و پدرومادر نگران و دخترک خوشحال را یکی‌یکی نگاه می‌کردم. این وسط فقط آن دخترک خوشحال بود. 🔸چه کسی یا چه چیزی باعث نگرانی این پدرومادر شده بود؟ آیا باید این پدرومادری که خدا داشت به آن‌ها فرزندی دیگر می‌داد، نباید خوشحال می‌بودند؟ 🔹یک نایلون روی میز گذاشتم تا مادر زودتر سروته کار را جمع کند. چند تکه لباس را در نایلون گذاشتم. 🔸مرد رو به من گفت: چقدر شد عمو؟ 🔹گفتم: قابل شما را ندارد. ۱۵٠هزار تومان. 🔸مرد کارت بانکی‌اش را داد و گفت: ان‌شاءالله که داخلش چیزی مانده باشد. 🔹کارت را کشیدم و ۱۵۰هزار ریال وارد کردم و دکمه سبز را زدم. هنوز دستگاه کاغذش بیرون نیامده بود، مرد گوشی قدیمی شکسته خود را درآورد و نگاه به پیامک بانک کرد. 🔸من تند کاغذ را از دستگاه درآوردم و با کارت در دست مرد گذاشتم. 🔹تا خواست بگوید اشتباه کشیدی و به ریال کشیدی، دست او را فشار دادم و به او چشمک زدم و گفتم: خدا برکت بدهد. 🔸زن و دخترک نایلون را برداشتند و تشکر کردند و به‌راه افتادند. مرد خود را مشغول کرد تا کارت را داخل کیف کهنه‌اش جا بدهد. پشت‌سرش را نگاه کرد دید دخترومادر از مغازه بیرون رفتند. 🔹سپس گفت: ان شاءالله هر چه از خدا می‌خواهی به شما بدهد. یک هفته است بیکارم. 🔸تازه متوجه علت ناراحتی او شدم. بهش گفتم: مبارک شما باشد، کاری نکردم. کمی بیشتر به شما تخفیف دادم. 🔹مرد رفت و من ماندم و احساس کردم صدای خدا را شنیدم که گفت: دمت گرم. 💢 آن روز اولین روزی بود که زیانی پر از سود کردم، چون هوای بنده خدا را داشتم. @shoraostantehran