🧚♂قسمت نهم
امید بقدری عصبانی و بد اخلاق شده بود که منو بچه ها جرأت نداشتیم بهش نزدیک بشیم آخه سر هیچ وپوچ دعوا راه می انداخت و حتی یک بار برای اولین بار کتکم زد.کتک خوردنمو از خانواده ام مخفی کردم اما یه روز که مامان خونمون بود شقایق بهش گفت.اون لحظه مامان یهو به من خیره شد تا حرفی بزنم که بغضم ترکید و زار زار گریه کردم و همه چی رو به مامان تعریف کردم مامان گفت:شک نکن که امید جای دیگه سرش گرمه و بهت خ یانت میکنه…با این حرف مامان دنیا دور سرم چرخید،اصلا فکرم به این موضوع نمیرسید و به امید اعتماد کامل داشتم و از طرفی هیچ وقت دور و اطرافم ندیده و نشنیده بودم و تصور میکردم این چیزا فقط تو فیلمها و داستانهاست…بعداز حرف مامان توی رفتار امید بیشتر دقت کردم.یه شب که دیروقت اومد خونه و خوابید با ترس و لرز و استرس شدید ،انگشتشو گذاشتم روی گوشیش و رمزش باز شد.سریع رفتم سمت سرویس بهداشتی و محتویات گوشی رو بررسی کردم..هیچ پیامی داخل گوشی نبود حتی تماسی هم از فرزاد نداشت..یه نفس راحتی کشیدم و خواستم برگردم داخل اتاق که به ذهنم رسید تا گالری شو هم چک کنم.دقیقا آخرین عکس ،عکس ثریا منشی امید بود.مو روی تنم سیخ شد..عکس ثریا بدون حجاب کاملی نداشت و البته داخل یه خونه.این عکس توی گوشی امید چیکار میکرد..؟؟؟؟بیشتر دقت کردم ودیدم عکس سلفیه و گوشه ی عکس پشت امید هم هست که بسمت اشپزخونه داره میره.
شوکه شده بودم و بزور روی پاهام وایستاده بودم. هر آن امکان داشت بیفتم.تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد.حالم خیلی بد شد اما به زور خودمو به گوشیم رسوندم و شماره ی منشی رو ازش در آوردم و با گوشی امید شماره رو نوشتم و دیدم شماره ی ثریا به اسم فرزاد سیو شده…تازه فهمیدم که اون همه فرزاد فرزاد کردنش همین ثریا بوده و منه احمق فکر میکردم واقعا با فرزاد شبهارو میمونه….با عصبانیت رفتم سمت اتاق و به شدت تکونش دادم….چشمهاشو باز کرد تا حرفی بهم بزنه که گفتم:امید تو چه غلطی کردی؟؟؟خاک تو سرت….خاک تو سر من احمق…امید تا گوشی رو دستم دید ازم قاپید و گفت:تو بیخود کردی رفتی سر گوشی من..با داد و گریه و عصبی در حالیکه دستم و صدام میلرزید گفتم:!بجای اینکه خجالت بکشی جواب منو میدی؟؟؟بعد مثل دیوونه ها شروع کردم محکم به سر و صورتم زدن…امید سریع لباس پوشید و با عجله از خونه رفت بیرون….فقط خدا میدونه که چی بهم گذشت.هزار تا پیام نفرین برای ثریا فرستادم زنگ زدم اما ثریا نه جواب پیام رو داد و نه جواب تماسهامو.شب تا صبح بیدار موندم و گریه کردم و زندگیمو از گذشته تا حال مرور کردم....
صبح که شد رفتم ساختمون پزشکان.اما امید تمام وقتهاشو کنسل کرده بود و در مطبش هم بسته بود.از تک تک مطبها درباره ی ثریا پرسیدم و بالاخره یکیشون ادرس خونشو بهم داد.رفتم خونشون.مامانش در رو باز کرد و گفت:اینجا زندگی نمیکنه و کاراش هم به من مربوط نیست…برگشتم و به همون منشی با گریه و التماس گفتم:آدرس دیگه ایی نداری؟؟؟اونجا خونه ی مامانش بود.اون دختر دلش برام سوخت و گفت:فقط یه بار ثریا گفت که دکتر براش یه خونه توی فلان خیابون گرفته.تشکر کردم و سریع رفتم .کار سختی بود پیدا کردنش پس زنگ زدم مامان تا بره پیش بچه ها.شروع کردم با هزار بدبختی به پرس وجو تا بالاخره بهش رسیدم.
باید ثریا رو میدیدم و رو در رو یه تف توی صورتش مینداختم شاید اینطوری یه کم اروم میشدم.بالاخره رسیدم به یه ساختمون بزرگ..زنگ یکیشونو شانسی زدم که یه خانم گفت:آپارتمان دکتر طبقه ی چهارمه..در رو براتون میزنم برید بالا.رفتم در زدم و زود با انگشتم چشمی رو پوشوندم…ثریا در رو باز کرد.تا دیدمش با کینه یه تف تو صورتش انداختم و بعد بهش حمله کردم و چند ضربه بهش زدم.امید تا منو دید با پررویی تمام منو گرفت و از خونه پرت کرد بیرون و سریع در رو بست…من هم کم نیاوردم و با صدای بلند به هر دو بد و بیراه گفتم میخواستم همه بدونند که با من چیکار کردند. همسایه ها همه ریختند بیرون…همه ی همسایه ها فهمیدند که موضوع چیه..!!؟؟با حقارت برگشتم خونه و به امید پیام دادم:فردا دادگاه میبینمت…مطب رو باید پس بدی بهمراه مهریه ام تمام و کمال.بعداز پیام بچه هارو بغل کردم و شروع کردم به گریه…مامان گفت:کجا بودی؟؟؟چرا گریه میکنی؟؟همونی که گفته بودم بهت ثابت شد؟؟؟؟
گفتم:نه مامان!!!فقط بخاطر بی محبتیهاش گریه میکنم.مامان گفت:بی محبتی ام مثل خیانته فرقی نداره و موقع رفتن.گفت:حالت بهتر شد خودت بیا تا باهم بیشتر حرف بزنیم.گفتم چشم و مامان رفت.به دو ساعت نرسید که امید اومدخونه و زد زیر گریه و گفت:ثریا گولم زده.با مادرش برام دعا گرفتند و منو کشیدند اون سمت و چند سالی هست که ازم سوء استفاده میکنند.من عاشقتم و نمیتونم بدون تو بمونم.
#ادامه_دارد…..
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🧚♂قسمت پایانی
انقدر اشک تمساح ریخت و من هم یه زن درمانده و بدبخت که دوست داشتم حرفهاشو باور کنم.امید گفت:منو ببخش.بعد شماره ی ثریا رو گرفت و بهش بد وبیراه گفت ومن هم باور کردم و بخشیدمش…از اون روز امید شد همون عاشق قبل از ازدواج ،.هر شب میومد خونه و کلی قربون صدقه ام میرفت و برام کادو میخرید و حسابی مهربون و با محبت شده بودشبها دوتایی میرفتیم بیرون برای تفریح .اینکاراش اصلا سابقه نداشت ،،حتی مامان و بابا هم وقتی بچه هارو میبردم بزارم اونجا تعجب میکردند.روزهای خیلی خوبی بود ،روزهایی که حتی دوران دوستی هم نداشتیم اما امید داشت جبران میکرد.یکماه گذشت یک شب دیدم امید گوشی بدست لبخند میزنه…متوجه شدم که کاسه ایی زیر نیم کاسه است..به بهانه ایی از کنارش رد شدم و دیدم داره داخل تلگرام چت میکنه.از عکس پروفایل طرف فهمیدم ثریاست..همون لحظه مچشو گرفتم و با داد و هوار از خونه مثل خودش که جلوی چشمهای ثریا منو از خونشون پرت کرده بود،پرتش کردم بیرون.هر چی در رو کوبید باز نکردم .اومدم بشینم که دیدم بهم پیام داد..امید نوشته بود:بخدا مجبور شدم ،،آخه ثریا حامله است مجبور شدم برم پیشش..زودتر بهم نگفت وگرنه سق طش میکردم ..الان سه ماهه است و نمیشه .باور کن مجبورم بعنوان پدر هواشو داشته باشم.بعداز خوندن پیام خوب فکر کردم و یادم افتاد که اون روز که به ثریا حمله کردم امید منو سریع ازش دور کرد تا از بچه اش مراقبت کنه.وای.داشتم دیوونه میشدم.
پس امید باز هم داره دروغ میگه و سق طی هم توی کارشون نبوده و مثل یه زن و شوهر باهم زندگی میکنند.نتیجه گرفتم باز هم داره دروغ میگه.خیلی دلم میخواست بشینیم و مفصل باهم حرف بزنیم.میخواستم قانعش کنم اگه عاشقمه اونو ول کنه و اگه عاشق ثریاست منو طلاق بده…دوباره خر شدم و پیام دادم برگرد خونه و کامل برام توضیح بده. بیا باهم رودررو حرف بزنیم و تکلیف منو مشخص کن..امید جواب داد میام.بعد از اینکه گوشی رو گذاشتم زمین با خودم فکر کردم:مگه امید نمیگه. الان ثریا سه ماهه باردار است؟؟؟خب یکماه پیش قطعا دو ماهه بوده و اون چجوری ازش در مقابل حمله ی من دفاع میکرد،،،اره امید از روز اول بارداریش میدونسته پس دروغ میگه تازه فهمیدم.یعنی امید ثریا رو بیشتر دوست داره و با من فقط بخاطر پولم مونده..
با این فکرها حسابی عصبی شدم و امید که برگشت در رو باز نکردم…هر چی در زد و گفت:خودت گفتی برگردم چرا مسخره بازی در میاری ،جون شادی باز کن کارت دارم.باز نکردم و تصمیم گرفتم هر جور شده ازش جدا بشم.آخه وقتی پای یه بچه دیگه وسط باشه زندگیم کاملا باد هوا بود….
دیگه بودن کنار اون مرد فایده ایی نداشت و تحمل امید برام سخت بود..چقدر سادگی کردم این همه سال خونه وماشین و مطب و سفرهای خارجی همه از من بود و حالا منو بخاطر یه منشی که زیر دستش کار میکرد ول کرده…نمیخواهم منشی رو تحقیر کنم فقط میخواهم بگم اگه پول و ماشین و خانه و غیره مال خودش بود حق داشت هر کسی رو که میخواهد انتخاب کنه نه اینکه با پول و وسایل من بهم پشت کنه و با منشیش روی هم بریزه سریع تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه دوباره خرم کنه و پشیمون بشم همه چی رو به بابا بگم.بچه هارو برداشتم و رفتم خونه ی بابا و با شرمندگی و گریه همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم ،از بی محبتهاش و کتک زدنش و بی محلیهاش گفتم تا زن و بچه داشتنش و پیام بازیهاش…بابا همون روز یه وکیل خبره گرفت و به کمک وکیل هر چی که به من تعلق داشت رو ازش گرفتیم و بعد طلاق نامه رو امضا کردیم .اون نامرد خیلی زود زندگی جدیدی رو با ثریا شروع کرد ولی این زندگی که بر خرابه های زندگی من بنا شده بود خیلی دووم نیاورد.بعد از یه مدت نازنین بهم گفت که ثریا به امید دروغ گفته و برگه سونو گرافی الکی بهش نشون داده بود تا امید باور کنه که حامله است و ولش نکنه.امید بخاطر این دروغ ثریارو سریع ولش کرد و برگشت سراغ من.هنوز التماس و حرفهاش یادمه گفت:من پشیمونم .میخواهم برگردم پیش تو بچه ها.گُه خوردم.بخدا جبران میکنم.اما من گفتم:ادم چیزی رو که یه بار بالا میاره دیگه قورتش نمیده..یک سال بعد امید بهانه ی بچه هارو اورد و خواست از طریق بچه ها و گرفتنشون منو راضی به برگشت کنه ، اما قبل از اقدام قانونی امید،،بابا تمام کارای منو بچه هارو انجام داد و اومدیم یه کشور دیگه.نمیدونم از اینکه بچه هارو از پدرشون دور کردم درسته یا نه ولی حداقلش اعصابم ارومه و هر بار سر راهم سبز نمیشه و بهم استرس وارد نمیکنه.خیلی دلم میخواهد رویاهایی که بخاطر بارداری ناخواسته کنار گذاشتم رو دنبال کنم و وقتی بچه ها به سن قانونی رسیدند و حق تصمیم و انتخاب بین منو پدرشون رو داشتند.برگردم ایران..
امیدوارم این سرگذشت درس عبرتی برای همه ی جوونا باشه…🌹
#پایان...
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
آسمان جان در جواب اون خانمی که گفتند راه حل بدید برای شیرین تر شدن زندگیشون
من الحمدالله جزو کسانی هستم که با همسرم رابطه ی عاشقانه ای داریم و زندگی آروم خداروشکر
دوست عزیز میخوام تجربه ی ۲۵ سال زندگی مشترک رو در یک کلام بهت بگم به شرطی که گوش بدی و اجراش کنی😉
در جواب همسرت فقط بگو چشم!
هرچی خواست هرچی گفت چشم
از خانواده شم هرچی دیدی و شنیدی پیشش بدی نگو
این دوتا راهکار و تو زندگیت به کار ببر چند ماه بعد بیا همینجا بهمون بگو چه خبر😎
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🔰اذکار ثابت روزانه: 👇👇
۱)صلوات
۲)استغفار
۳)تسبیحات اربعه
۴)شکرالله
۵) لاحول ولاقوة الابالله العلی العظیم
۶) چهارقل
۷)آیت الکرسی
۸)هفت مرتبه سوره نصر
۹)سوره قدر
۱۰)ذکریونسیه چهل مرتبه هرروز . یاهرشب.
۱۱)الهی العفو
۱۲)امن یجیب المضطراذادعاه ویکشف السوء
۱۳)دعای غریق
۱۴)یارئووف یارحیم
🌺مقید شویم درطول شبانه روز به تعداد دلخواه باحضورقلب
👈💌،به نیت قرب الهی /ازدیادایمان/رفع موانع فرج وسلامتیوتعجیل در ظهورحضرت صاحب الزمان علیه السلام ..... باذکرویادخدا مأنوس باشیم...
ان شاءالله تمام فضائل این اذکار شامل حالمان گردد
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
هدایت شده از تبلیغات من
❓❔چیستان⁉️
بشکه ای است که یک در هم ندارد😳
کلید آهنی قفلش گشاید😘
اگر کردی تو آن را از وسط نصف😉
همان لحظه مرا یادی بباید🫤
هزاران بچه دارد در شکم بیش😱
ز هر بچه دو صد مادر بزاید😊
⬅️مشاهده ی جواب➡️
🍃🍃🍃🍃🌸
وقتی ازت ناراحته اینارو بهش بگو :
۱- تو برای من مهمی و من هرکاری از دستم برمیاد برات انجام میدم.
۲- چیزی که درگیرش هستی باید خیلی سخت باشه.
۳- اشکالی نداره اگه حالت خوب نیست.
۴- کاری هست که من بتونم برات انجام بدم؟
۵- دوستت دارم (بدون اینکه بعدش از کلمه “اما و اگر” استفاده کنید).
۶- میتونیم کنارهم تو سکوت بشینیم اگر دلت میخواد.
۷- ممکنه الان حرفم برات غیر قابل باور باشه ولی بهت قول میدم حس تو تغییر میکنه.
۸- شاید نتونم درکت کنم که دقیقاً چه حسی داری ولی من مراقبتم و میخوام کمکت کنم.
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
سلام خدمت آسمان عزیز 🌸و سلام خدمت اعضای کانال 🌸🌺می نویسم در مورد خانمی که لوندی بلده ومادر شوهرش دوستش داره. برادر شوهرش می گه کاش زن منم مثل زن علی بود.
اول از همه خانم جان شوهر وخانواده شوهر خوبی داری باید از پدر و مادرت که باعث این وصلت شدن تشکر کنی چون این رفتارا وبی محلی هایی که شما اوایل زندگی با شو هرت داشتی اگه یکی دیگه بود حتما طلاقت می داد .من شوهرم تحصیل کرده تا مقطع دکترا استاد دانشگاه است اگه یه بار سلام نکنم یا وقتی می آد خونه به استقبالش نرم تا چند روز با هام قهر می کنه و بد اخلا قی می کنه چه برسه که وقتی سلام می کنه با سر جوابشا بدم شوهرت خوب تحملت کرده شوهر خیلی خوبی داری .مادر شوهر خوبی هم داری
بعد هم چرا برا تعریف از خودت از جاریت مایه می ذاری واونا خراب می کنی تو ازکجا از زندگی خصوصی جاریت خبر داری که با شوهرش سرد برخورد می کنه ...
البته خوب کردی تجربیاتت را گفتی ولی لزومی نداشت اسمی از جاریت می آوردی
اینطوری نوشته ات بیشتر به دل می نشست
امید وارم کنار همسرت خوشبخت وسعا دتمند باشید 🌸🌺
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃 ماهگیر این رفتار واقعا در شآن یک زن حسابی و یک زنی که این همه خدم و حشم داشت نبود بدون ه
🌸🌸🍃🍃🍃🍃
ماهگیر
پوشوندن عیب صورت من جلوی مردم خریده بودن وگرنه این ماه گرفتگی رو توی خواستگاری همه جا و همه کس دیده بود لبخندی به اون خدمتکار جوون زدم و گفتم:اسمت چیه ؟؟،
سرش انداخت پایین و گفت:من فاطمه هستم گفتم :چند سالته فاطمه؟؟گفت:خانوم من هیجده سالمه یجورایی هم ارایشگر اینجا هستم ؛هم از بچه های تیمور خان نگهداری میکنم باشنیدن اسم بچه های تیمور یادم اومد که چرا از دیروز اونارو ندیدم !!حتی الانم صدای بچه ای توعمارت نمیومد باتعجب گفتم:فاطمه بچه های تیمورکجان ؟؟مگه تو پرستارشون نیستی؟؟
چرا توی مراسم عروسی نبودن یا اینکه اصلا ندیدم از صبح تاحالا صدای بچه ای توی این عمارت بیاد کجا زندگی میکنن؟؟فاطمه لبخند بی جونی زد و گفت:خانوم جان مگه میشه نباشن توی همین عمارت زندگی میکنن اما خانوم بزرگ خیلی بهشون اجازه نمیده که شیطونی کنن .
برای همین روزایی که خانوم بزرگ میره شهر یا میره تهران پیش اقوامش انگاربرای این بچه ها روز عید ..یجورایی انگار زندان بان این عمارت برای این چند تا بچه همین خانوم بزرگه .
باتعجب نگاه کردم و گفتم:تیمور چندتا بچه داره ؟؟گفت:خانوم جان دوتا بچه از زن اولشون ؛از زن دومشون هم یدونه دارن .دوتای اولی پسرن و اون یدونه دومی دختره .
انقدرم بچه های خوب و مودبی هستن ؛اماخانوم بزرگ اصلا بهشون اجازه نمیده یجورایی بدجنسی تورفتارخانوم بزرگ با بچه ها توعمرم ندیدم .توروخدا خانوم کوچیک شما نرید بهشون بگید من از کار بیکار کنید !!!
اما گاهی وقتا دلم واسه بچه ها میسوزه .
گفتم:نه فاطمه شاید خانوم بزرگ میخواد تو تربیتشون دقت کرده باشه وگرنه هیچکسی دلش نمیاد با نوه خودش اینکارو بکنه اونقدرهام که تومیگی بدجنس نیست .
فاطمه دوباره پوزخندی زد و گفت :خانوم کوچیک شما هم خوش خیالی ها اینا که نوه های خانوم بزرگ نیستن......
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100