می فروشی در لباس پارسا برگشته است
اه ازین نفرین که با دست دعا برگشته است
پینه های دست و پا سر زد به پیشانی عجب
کفر با پیراهن زهد و ریا برگشته است
داد ازین طرز مسلمانی که هرکس در نظر
قبله را میجوید اما از خدا برگشته است
خیمه خورشید را دین دار ها آتش زدند
آه معنای حقیقت تا کجا برگشته است
از بد و نیک جهان جای شکایت هست و نیست
خوب یا بد هرچه هست از ما به ما برگشته است
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها
با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد.........
بزغاله ای روی پشت بام بود
و به شیری که از پایین
عبور می کرد ناسزا گفت
شیر گفت: این تو نیستی
که به من ناسزا می گویی،
بلکه جایگاه توست
که به من ناسزا می گوید...
ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند...
ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم..
و اسمش را می گذاریم برخورد منطقی!!!!
دل می شکنیم
و اسمش می شود فهم وشعور !!!!
چشمی را اشکبار می کنیم
و اسمش را می گذاریم حق !!!!
غافل از اینکه اگر در تمام این موارد..
فقط کمی صبوری کنیم..
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ..
ریشه ی زندگی انسانها را دریابیم
و چون ریشه های قالی محترم بشماریم ..
گاهی متفاوت باش ...
بخشش را ازخورشید بیاموز …
که ترازوئی ندارد …
سبک و سنگین نمی کند …
جدا نمی سازد ...
و فرقی نمی گذارد ....
به همه از دم روشنایی می بخشد ...
محبت را بی محاسبه پخش کن ...
دروازه های قلبت رابه روی همه بگشا ....
و باور داشته باش..
خدایی که در این نزدیکی ست،
بهترینها را برایت رقم زده است.
همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟
گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم.
همسرش گفت: بگو ان شاءالله
ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!!
از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟
ملا گفت: ان شاءالله كه منم!
همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها
خداوند در قران می فرماید:
«و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛»
هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» (کهف/ 23-24).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به روزگار گفتند:
چرا رویِ چرخ و فلکِ تو
بعضیا بالان و بعضیا پایین؟
لبخند زد و گفت :
نگران نباش می چرخد!!!!
دور گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائما یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سِرِ غیب
باشد اندر پرده بازی هایِ پنهان غم مخور
♥️جملاتی کوچک با مفاهیم بزرگ :
💠دو چیز شما را تعریف میکند👌
🔹بردباری تان، وقتی هیچ چیز ندارید
🔸و نحوه رفتارتان، وقتی همه چیز دارید
💠تنها دو روز در سال هست که نمیتوانی هیچ کاری بکنی👌
🔹یکی دیروز
🔸و دیگری فردا
💠دو شخص به تو میآموزد👌
🔹یکی آموزگار، یکی روزگار
🔸اولی به قیمت جانش، دومی به قیمت جانت
💠آدما دو جور زندگی میکنن👌
🔹یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
🔸یا انسانها رو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
💠دو چیز که برا همه درسته👌
🔹همه يادشون میمونه باهاشون چيكار كردى
🔸ولی يادشون نميمونه براشون چیکار كردى
.
تا به حال به معنیِ لغوی "معرفت"
فکرکرده اید؟
مثلا میگوییم ، فلانی تو چقدر با معرفت
یا بی معرفتی .
اصولا استفاده از این واژه ها ، گاهی میخواهد یک جور دلخوری ، یا تعریف و تمجید را برساند .
اما من "معرفت" را اینطور نمیبینم .
معرفت یعنی:
وقتی نباشی احساسِ نگرانی بیاید به سراغش !
مدام از خود بپرسد ،
کجاست؟
اصلا چرا نیست؟
و این بی خبری او را ناچار کند ، که خبری بگیرد ، تا دلش را آرام کند .
واژه "معرفت" در جامعه ی ما بد معنی شده .
من میگویم :
اگر دوستت داشته باشد ، معرفتش که هیچ دنیایش راهم ، برایت میگذارد .
یادمان نرود که معرفت همیشه با دوست داشتن همراه است ،
پس به درخت دوست داشتنتان رسیدگی کنید که ، ریشه هایش از آفتی به نامِ عدمِ "معرفت" نخشکد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گیف حکایت خیلی از آدماس!
آدمها را به میزان درکشان بسنج
نه به اندازه مدرکشان ...
چرا که فاصله ی زیادی
از مدرک تا درک وجود دارد،
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد،
کاغذ پاره ای بیشتر نیست ...
مهمترین نشانه ی درک بالاتر
" تواضع " بیشتر است
شگفت نیست گر از غیرت تو بر گلزار
بگرید ابر و بخندد شکوفه بر چمنش
#سعدی
اگر روزی کسی از من بپرسد
چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟
من می گشایم پیش رویش دفترم را:
در زیر این نیلی سپهر بی کرانه
چندان که یارا داشتم، در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم
من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم
پژمردن یک شاخه گل را رنج بردم
مرگ قناری در قفس را غصه خوردم
وز غصه مردم، شبی صد بار مردم ...
👤 فریدون مشیری 🍁
❌تلنگر
🔹️خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم...!
🔹️حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
🔹️آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.
نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ، دوستی را
🔹️با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.
آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...
🔹️پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم...
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
مثل عقـاب باشید.
شما خـلق شده اید تا مثل عقاب باشید، اوج بگیرید و کارهای بــزرگ انجام دهید.
همه ما کلاغ هایی را در اطــرافمان داریم که بر سرمان جیغ می کشند، مرغ هایی که به ما نوک می زنند و شاهین هایی که به ما حمله می کنند.
آنها سعی دارند مــا را وارد جنگ های بی اهمیت کنند و شما باید زرنگ باشید و در جنگی شرکت نکنید که اهمیت ندارد. هرگــز در دام چنین مبارزاتی نیفتید.
مزیت شما این است که عقابید و می توانید در اوج پرواز کنید، جایی که هیچ پرنده دیگری به آن نمی رسد. کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقــاب کوچکتر است اما چون چابک تر است می تواند سریع تر بچرخد و مانور دهد.
گاهی اوقات مــوقع پرواز بالای سر عقاب قرار می گیرد و به سمت آن شیرجه می رود، اما عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد. عقاب، به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتــر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد.
وقتی کسی از روی حسادت و غــرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت ســرتان رها کنید و او را نادیده بگیرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚داستان کوتاه
#یک_دوست
یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.
هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.
برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.
او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.
مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.
بر یکی از بالهايش نوشتند :
«یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.»
روی بال ديگرش نوشتند :
«هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.»