🔻شهردار که بود، به کارگزینی گفته بود از حقوقش بگذارند روی پول کارگر های دفتر. بی سر و صدا، طوری که خودشان هم نفهمند.
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
🌺خداوند از مؤمن ادای تکلیف را می خواهد، نه نوع کار و بزرگی و کوچکی آن را.
فقط اخلاص، و با دید تکلیفی به وظیفه توجه کردن.
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
به ما گفت :
من تندتر میروم
شما پشت سرم بیایید
تعجب کرده بودیم !!
سابقه نداشت
بیشتر از صد کیلومتر
سرعـت بگیرد !!
غروب نشده رسیدیم گیلانغرب ...
جلو مسجدی ایستاد ؛
ماهم پشت سرش
نمــاز ڪہ خواندیم ،
سریع آمدیـم بیـرون ...
داشتیم تنـد تنـد
پوتینهایمان را میبستیم
ڪہ زود راه بیفتیم
گفت : ڪجا با این عجله ؟!
میخواستیم به نماز جماعت برسیم
ڪہ رسیـدیم ...
#سردار_عاشورایی_بدر
#شهید_مهدی_باکری
#نماز_اول_وقت
🆔👇
@sire_o_sh
🔻داشتیم میرفتیم سمت هلیکوپترها.
توی مسیر آقا مهدی باکری یک تسبیح مرگ بر آمریکا گفت.
میگفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست...
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
آقا مهدی شما شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.
"رفتگر محله، زنش مریض بود؛ بهش مرخصی نمی دادن. میگفتن نفر جایگزین نداریم؛ رفت پیش شهردار ارومیه، آقا مهدی بهش مرخصی داد وخودش رفت به جاش رُفتگری."
#شهید_مهدی_باکری
🆔👇
@sire_o_sh
#لبخندهای_خاڪی
در سالهای دفاع مقدس ...
چای مرهمِ خستگی جسمیِ رزمندگان اسلام بود . در میان لشکرها رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا اُنس و الفت بیشتری با چـای داشتند 😊
روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله ﷺ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.
حاج همت به آقا مهدی گفت :
نگهبانان لشکر شما برای نیروهـای سایر لشکرها سخت میگیرند و اجازه نمیدهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند 😐
آقای مهدی در پاسخ گفت :
شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند ؟! حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را میشناسم حتی حدّ خط لشڪر عاشورا را هم میشناسم ! آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه میشناسید؟😳
حاج همت در جواب گفت :
شناختن حد و حدود لشکر شما
کاری ندارد ، اصلاً مشڪلی نیست !
هر خطی ڪہ از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خطِ لشکر عاشوراست چون همیشه کتریهای چای لشکر شما روی آتش میجوشد ...
همگی خندیدیم 😂😂
#سرداران_دفاع_مقدس
#شهید_حاجابراهیم_همت
#شهید_مهدی_باکری
🆔👇
@sire_o_sh
قبل از عملیات رمضان، برای شناسایی رفته بود جلو. تیر خورده بود به سینه اش.
سریع فرستادیمش بیمارستان اهواز. یک روپوش پزشکی پیدا کردم و بردم براش.
همون رو پوشید و یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینه ش رو فشار میداد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم اینجوری خطرناکه ها. باید برگردیم بیمارستان.
گفت: راهت رو برو. شاید به مرحله ی دوم عملیات رسیدیم.
📚کتاب یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص۳۳
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
می گفت :
« پاسدار یعنی کسی که
کار کنه، بجنگه، خسته نشه
کسی که نخوابه ، تا وقتی
خود به خود خوابش ببره...»
یه بار توی جلسهی فرماندهان
داشت روی کالک، شرایط منطقه رو
توضیح میداد؛ یه دفعه وسطِ صحبت
صداش قطع شد. از خستگی خوابش
برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم
چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد
عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز
هستش که نخوابیدم ...
#سردار_بیادعا
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
❇️ بر اثر اصابت تیر، از ناحیه کتف مجروح شده بود. یک روز تصمیم گرفت برای سرکشی و کسب اطلاع از انبارهای لشکر بازدید کند مسئول انبار، پیرمردی بود به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید که با هشت جوان بسیجی در حال خالی کردن کامیون مهمات بود، او که آقا مهدی را نمی شناخت تا دید ایشان در کناری ایستاده و آن ها را تماشا می کند فریاد زد جوان چرا همین طور ایستادهای و ما را نگاه می کنی بیا کمک کن بارها را خالی کنیم یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی
شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد : « بله چشم»
و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او آقا مهدی فرمانده لشکر است
بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که مهدی گفت : « حاج امر ا... من یک بسیجی ام .»
#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_باکری
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
🔸والفجر یک بود. با گردانمان نصف شبی توی راه بودیم. مرتب بیسیم میزدیم بهش و ازش میپرسیدیم "چی کار کنیم؟"
🔹وسط راه یه نفربر دیدیم. درش باز بود. نزدیکتر که رفتیم، صدای آقا مهدی رو از توش شنیدیم. با بیسیم حرف میزد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهی.
🔸رفتیم بهش سلام کنیم. رنگ صورتش مثل گچ سفید بود. چشمهاش هم کاسهی خون. توی اون گرما یه پتو پیچیده بود به خودش و مثل بید میلرزید. بد جوری سرما خورده بود.
🔹تا اومدیم حرفی بزنیم، رانندهش گفت "به خدا خودم رو کشتم که نیا؛ مگه قبول میکنه؟"
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
⭕️برادرش فرمانده یکی از خطوط عملیات بود. رفته بودم پیشش برای هماهنگی. همون موقع یک خمپاره انداختن و من مجروح شدم.
دیدم که برادرش شهید شد. وقتی برگشتم، چیزی از شهادت حمید نگفتم؛ خودش میدونست.
گفتم: "بذار بچهها برن حمید رو بیارن عقب."
قبول نکرد.
گفت: "وقتی رفتن بقیه رو بیارن، حمید رو هم میارن."
انگار نه انگار که برادرش شهید شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نیروهاش بود. تا غروب چند بار دیگر هم گفتم، قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا همون جا موندن...
🔻کاش برخی مسئولین امروز هم میفهمیدن برادرشون هیچ فرقی با بقیه مردم نداره!
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
🔸توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد، مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود، رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا،
🔹عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم، با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟ یه چاقو هم بهم بدید، چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت، گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش،
🔸یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#شهید_مهدی_باکری
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
قبل از عملیات رمضان، برای شناسایی رفته بود جلو. تیر خورده بود به سینه اش.
سریع فرستادیمش بیمارستان اهواز. یک روپوش پزشکی پیدا کردم و بردم براش.
همون رو پوشید و یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینه ش رو فشار میداد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم اینجوری خطرناکه ها. باید برگردیم بیمارستان.
گفت: راهت رو برو. شاید به مرحله ی دوم عملیات رسیدیم.
📚کتاب یادگاران، جلد سه، کتاب شهید مهدی باکری، ص۳۳
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
🔻داشتیم میرفتیم سمت هلیکوپترها.
توی مسیر آقا مهدی باکری یک تسبیح مرگ بر آمریکا گفت.
میگفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست...
#شهید_مهدی_باکری
#درس_اخلاق
🆔👇
@sire_o_sh
✨ای عاشقان❤ابا عبدالله
بایستی"شهادت"را در #اغوش گرفت
🌱گونه ها #بایستی از شوقش
سرخ🥀 شود و ضربان قلب💞
تندتر بزند.
#شهید_مهدی_باکری🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🆔️👇👇👇
@sire_o_sh
🌹گاهی قصه ها را باید از چشمها
خواند ، همان چشمهایی که
جز عشق چیزی ندیدند...
#شهید_مهدی_باکری🌷
فرمانده لشکر عاشورا
#شهید
#شهادت
#نخل_ناخدا
#شهید_و_شهدا
#شهدای_نخل_ناخدا
#عاشقان_شهید_و_شهدا
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
https://eitaa.com/joinchat/1812332544C6f247075b2
🌹 #شهید_مهدی_باکری :
ای عاشقان اباعبدالله ، بایستی شهادت را در آغوش گرفت ، گونهها بایستی از حرارت و شوق ، سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند .
❤️ #شهدا
#شبتون_شهدایی
🆔👇👇👇
@sire_o_sh
https://eitaa.com/joinchat/1812332544C6f247075b2