🔸 « بگو عاشق نیستیم »...
انگار از آسمان آتش میبارید
به شهید غلامی گفتم:
«گروه را مرخص کنیم تا اوایل پاییز
که هوا خنک تر می شود ، برگردیم.»
گفت: « بگو عاشق نیستیم.»
گفتم: «علی آقا! هوا خیلی گرم است
نمی شود تکان خورد.»
گفت: «وقتی هوا گرم است و تو میسوزی،
مادر شهیدی که در این بیابان افتاده است،
دلش می شکند و می گوید:
خدایا بچهام در این گرما کجا افتاده است؟
همین دلشکستگی به تو کمک میکند
تا به شهیـد برسی. »
نتوانستم حرف دیگری بزنم ...
گوشی را گذاشتم ، برگشتم و گفتم:
« بچهها، اگر از گرما بیجان هم شدیم ،
باید جستجو را ادامه دهیم. »
پس از نماز صبح کار را شروع کردیم...
تا ساعت ۹صبح هرچه آب داشتیم، تمام شد
بالای ارتفاعات ۱۷۵ شرهـانی ،
چشمهایمان از گرما دیگر جایی را نمیدید
به التماس نالیدیم:
«خدایا تو را به دلِ شکستهی مادران شهید..»
در کف شیار چیزی برق زد، #پلاک بود ...
📚 آسمان مال آنهاست
(کتاب تفحص)، صفحه ۸
🆔👇
@sire_o_sh