💢 #بخشندگی_به_سبک_شهدا
🔹حامد پسر خاله ام بود . با این که سن و سال کمتری از من داشت ولی با هم رفیق بودیم . سه سالی می شد که پدرش به دلیل دیسک کمر قادر به کار کردن نبود به همین دلیل حامد از دوران نوجوانی رفت دنبال کار . توی یک مکانیکی شاگردی می کرد .دستمزد چندانی نمی گرفت اما خوشحال بود چون حداقل خرجی خودش را در می آورد .
🔹یک روز با هم رفته بودیم بیرون که به من گفت :سیب زمینی تنوری می خوری ؟
🔹عصر شده بود و احساس گرسنگی می کردم ، با حامد هم تعارف نداشتم . واقعا در هوای تبریز سیب زمینی تنوری می چسبید مخصوصا اگر با کره و دوغ محلی همراه می شد . وقتی علاقه ام را دید ادامه داد :صبر کن الآن میام ...رفت و با یک ساندویچ سیب زمینی تنوری داغ برگشت . با تعجب پرسیدم :پس خودت چی ؟من گُشنم بود همون جا خوردم ...
🔹شب که به خانه خاله برگشتیم حامد نشست سر سفره شام ! رفتم جلو و با چشم های گرد شده گفتم :مگه تو همین بعد از ظهری سیب زمینی تنوری نخوردی ؟ باز که نشستی پای سفره و داری می لومبونی !
🔹حامد خنده شرمگینی کرد و در حالی که نگاهش را از من می دزدید جواب داد :
راستش پولم فقط به اندازه یه ساندویچ بود . اون هم گرفتم برای تو ...
🔹شهید حامد محمدی یکم خرداد۹۷ در مرز سردشت حین ماموریت به شهادت رسید.
➕ زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada