eitaa logo
زندگی به سبک شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
283 فایل
🌷ارتباط با ادمین👇👇 @anhar419 ارتباط با مسئول تبادل و تبلیغ Eitaa.com/sireshohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 «چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود که فهمیدم در گردان خبرهایی هست. خبرهایی که تا آن‌وقت برایم سابقه نداشت. یک ساعت به اذان صبح مانده در تاریکی فضای حسینیه گردان مانند نماز جماعت جو نورانی نماز شب حاکم و صدای ناله و مناجات بلند بود. هر ساعت از شب که اتفاقی از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم کسی در اتاق نیست! این برایم معما شده بود. کار طاقت فرسای آموزش غواصی دیگر رمقی برای کسی باقی نمی‌گذاشت. واقعاً شبهایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم از خستگی بیهوش می‌شدم. اما باز هم بچه ها این شبها را غنیمت می‌شمردند و به راز و نیاز می‌پرداختند. یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولاً صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ناگهان یکّه خوردم. پشت کارتن‌های تغذیه قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل. زیر نور مهتاب چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلند شده مسعود شادکام نمایان شد. مدتی نشستم و با صدای ناله و گریه مسعود همنوا شدم. در قنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ می‌خواند. و اشک می‌ریخت. دیگر نیازی به صابون نبود شسته شده بودم و پاک...» ، کتابی شیرین که به بارها خواندن می ارزد... ➕ زندگی به سبک شهدا 👇 🆔 @sireshohada
🌹🌹 «چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود که فهمیدم در گردان خبرهایی هست. خبرهایی که تا آن‌وقت برایم سابقه نداشت. یک ساعت به اذان صبح مانده در تاریکی فضای حسینیه گردان مانند نماز جماعت جو نورانی نماز شب حاکم و صدای ناله و مناجات بلند بود. هر ساعت از شب که اتفاقی از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم کسی در اتاق نیست! این برایم معما شده بود. کار طاقت فرسای آموزش غواصی دیگر رمقی برای کسی باقی نمی‌گذاشت. واقعاً شبهایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم از خستگی بیهوش می‌شدم. اما باز هم بچه ها این شبها را غنیمت می‌شمردند و به راز و نیاز می‌پرداختند. یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولاً صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ناگهان یکّه خوردم. پشت کارتن‌های تغذیه قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل. زیر نور مهتاب چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلند شده نمایان شد. مدتی نشستم و با صدای ناله و گریه مسعود همنوا شدم. در قنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ می‌خواند. و اشک می‌ریخت. دیگر نیازی به صابون نبود شسته شده بودم و پاک...» ، کتابی شیرین که به بارها خواندن می ارزد... ➕ زندگی به سبک شهدا👇 🆔 @sireshohada
شهدا_نماز_شب «...شب‌هایی که دو ساعت مانده به اذان صبح بیدار می‌شدم هر چه می‌گشتم تا بچه‌های گردان را پیدا کنم نمی‌توانستم. نه داخل مسجد و نه تو اتاق‌های گردان. مگر تک و توکی که احتمالاً در کارشان ناشی بودند. یک روز صبح محمد سیفی -مسئول دسته -را کنار کشیدم و پرسیدم: مگر من تافته جدا بافته هستم؟ نصف شبها کجا می‌روید؟ اول خودش را به آن راه زد اما سماجت مرا که دیدگفت: شب که شد بهت میگم. 1:30یا ۲ نصف شب بیدارم کرد. از مقر گردان رفتیم بیرون به سمت خاکریزها و بیابانهای پشت خاکریزها. با تعجب گفتم: آقا محمود سرکاریه؟ کجا می‌بری منو نصفه شبی؟ با صدایی گرم و محجوب گفت: عجله نکن الان می‌رسیم پسره شیطون. وقتی رسیدیم پشت خاکریز گفت: بچه‌ها آن پشت هستن نگاه کن. گفتم: گرفتی ما رو؟ شوخی می‌کنی؟ وقتی اشک را در چشمهایش دیدم یواشکی رفتم بالای خاکریز و سرک کشیدم. خدای من! چه خبر بود! اینجا کجاست؟! تعداد زیادی قبر کنده شده دیدم. که عده‌ای داخلش مشغول بودند. یکی نماز می‌خواند یکی ناله می‌زد یکی گریه می‌کرد و... تعجب کردم که خدا چطور مرا به میان این فرشتگان زمینی راه داده! بوی عطـر رفت و آمد ملائک و ائمه به مشام می‌رسید. در حالی که سعی می‌کردم محمود انقلاب روحی‌ام را نفهمد و اشکهایم را نبیند، گفتم خیلی خُب فهمیدم بریم...» کتابی که به بارها خواندن می ارزد... قال الإمام العسكري عليه السّلام: «إنّ الوصولَ إلى اللّهِ (عزّ و جلّ) سفرٌ لا يُدرَكُ إلاّ بإمتِطاءِ اللّيلِ؛ امام حسن عسکری عليه السّلام: رسيدن به خداوند عزوجل، سفرى است كه جز با شب زنده دارى درك نميشود. » ➕ زندگی به سبک شهدا 👇 🆔 @sireshohada