eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
پند و داستان (407).mp3
3.79M
🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷 داستان امام علیه السلام و عبدالله شداد امام زمان هم ...... کنید 🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_یکم ✍🏻زهرا خانوم به من اشاره ای می کند.کنارش می نشینم می گوید: _دخترم ت
📙 ◀️ ✍🏻نمی توانم منکر حس حسادتی بشوم که به جانم چنگ می اندازد.دو خانواده انقدر صمیمی و محترمانه باهم برخورد می کنند که اصلا متوجه غریبه بودن خودم در میان جمعشان نمی شوم! حاج رضا هنگام سلام کردن با لبخند نگاهم می کند،یاد پدر می افتم و حرف هایی که از سرافکندگیش بخاطر تیپ من در مهمانی ها می زد. امشب اما خیال می کنم که حاج رضا را سربلند کرده ام.او را مثل پدر خودم دوست دارم.کسی که در آستانه ی دربه در شدنم دستم را گرفت و در خانه اش را به رویم باز کرد. شهاب خیلی رسمی و البته با احترام به شیدا و شیرین سلام می کند.چشم های شیدا خوب حال دلش را رو می کند،اما چه فایده وقتی نگاه مستقیمی از سوی مردی نیست که دوستش دارد؟ فرشته راست می گفت،حتی من اگر از قبل هم خبر از دلدادگی او و محمد نداشتم،امشب از رفتاری که محمد انجام می داد متوجه حس عمیق بینشان می شدم. فکر می کردم شهاب با دیدن حجابم تعجب می کند اما خیلی معمولی برخورد کرد.انگار نه انگار که چندبار من را تقریبا بی حجاب دیده و حالا تغییر کرده ام. نمی دانم چرا اما مدام مشغول مقایسه ام.اگر مادر من هم زنده بود بعد از اینهمه سال مثل حاج محمود و همسرش،مثل حاج رضا و زهرا خانم،عاشق پدرم بود؟ هرچند...شاید حالا که من نیستم و دور به دست دشمن افتاده،افسانه میخ خودش را محکم کرده باشد! _حواست کجاست پناه؟ +همینجا فرشته جان _میگم می بینی حالا دوست داشتن محمد چقدر تابلوعه؟ +آره،فقط دقیق نشمردم که تا الان چندبار برات شربت و چای و شیرینی اضافه آورد. _چای و شربت چیه؟نمی بینی هی میره دم گوش خواهراش پچ پچ می کنه؟ +خب چه ربطی به تو داره؟ _باهوش!داره آمار منو می گیره دیگه +وا _حالا ببین،الان شیرین میاد اینجا ور دل من میشینه تا سر صحبت رو باز کنه به دو دقیقه نمی رسد که شیرین از کنار برادرش بلند می شود و پیش فرشته می نشیند.خنده ام می گیرد...مخصوصا از رفتارهای معصومانه ی محمد. چهره ی خوبی دارد،اما کاملا برعکس شیدا و شیرین،سبزه رو و مو مشکی است و البته برخلاف فرشته که به وقتش بمب انرژی ست او سربه زیر و آرام است انگار. هنوز مشغول بررسی محمد هستم که سنگینی نگاهی را حس می کنم.سر بر می گردانم و چشم در چشم شهاب می شوم! سرش را به چپ و راست تکان می دهد و بعد با دستی که به محاسنش می کشد رو می گرداند سمت آقایان. فقط برای چند لحظه ماتم می برد ... 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🍁شب هاے پاییز 🍂هزار بار عاشقانه تر از 🍁شبهاے دیگر است 🍂این را از صداے 🍁خش خش برگها 🍂به زیر پاے عابرانے فهمیدم 🍁که شبها تنها قدم میزنند 🍂 #شبتون_مهدوی🌙 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مولا_جان… …هرکسی دل به کسی داده در این شهر #غریب …ما که غیر از تو نداریم چه باید بکنیم... 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
🗓 #9روزتااربعین مائیم و اربعین این وادی نور مائیم و شوق کربلا، شور و شعور با پای پیاده میروم کرببلا در هر قدمی دعا کنم بهر ظهور بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#یاوران_ایرانی حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف).. توضیح اینکه شاید مراد از طالقان یک منطقۀ خاص یا یک شهر مانند تهران باشد، و یا شاید با بیان نقطه ای از ایران، کل کشور ایران را مد نظر قرار داده باشد. الله اعلم.. بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جبرئیل تو جاده کربلا!" جبرئیل این روزها تو جاده‌ی کربلاته/با لباس مبدّل، خادم زائراته این شبها کلّ اهل آسمون، روی زمینند/جن و انس و فرشته، زائر اربعینند کلیپ زیبای
🍃🌸🍃 💢 پاداش هر قدم پیاده روی برای زیارت سیدالشّهدا علیه السّلام : 🌷 امام صادق علیه السّلام : 💠هر کدام از شیعیان ما که حسین علیه السّلام را زیارت کند ٬ باز نمی گردد مگر اینکه تمام گناهانش آمرزیده می شود . 💠 و برای هر قدمی که برای زیارت بر می دارد و هر گامی که مرکبش می زند ٬ هزار حسنه و نیکوکاری برایش نوشته می شود و هزار گناهش محو می شود و هزار درجه برایش افزوده می شود . 📚 کامل الزّیارات باب ۴۹ 💠أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج💠 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
(علیه السّلام).. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: و بعد از (ظهور) او عيسى (علیه السّلام) فرود آمده و... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂هرچه ميخواهى ببار اى اسمان 🍂اما چه سود 🍂ظهر عاشورا عزيز فاطمه 🍂لب تشنه بود 🍁ساعتى پيش باران بين الحرمين بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_دوم ✍🏻نمی توانم منکر حس حسادتی بشوم که به جانم چنگ می اندازد.دو خانواده
📙 ◀️ ✍🏻نمی فهمم معنی نگاهش را! چرا سر تکان داد؟نکند حجابم را مسخره کرده بود؟ شاید هم من مثل همیشه بد برداشت کرده ام.گیج شده ام،دوباره نگاهش می کنم اما مشغول حرف زدن با پدرش شده.کاش همه چیز برای دو دقیقه هم که شده بر می گشت عقب یا ویدئو چک داشتم! تا آخر شب هرچه منتظر فرصتی می مانم که دوباره نگاهش را بخوانم،هیچ اتفاقی نمی افتد.موقع رفتن مدل روسری ام را تغییر نمی دهم و فقط به شیدا می گویم: _شیدا جون ساق ها رو می شورم میدم به فرشته که ... +عزیزم این چه حرفیه،هرچند خیلی ناقابله ولی بمونه پیش خودت. _مرسی از تیپ جدیدم خیلی هم ناراضی نبوده ام!با ماشین شهاب برمی گردیم. فرشته زیر گوشم پچ پچ می کند و از مهمانی امشب حرف می زند.زهرا خانم می گوید: _حاج آقا،گوشتون با من هست؟ +بله حاج خانم بفرمایید _عطیه امشب کسب تکلیف کرد. +در مورد چی؟ _آقا محمد،می خواد براش آستین بزنه بالا حتی در تاریکی فضای ماشین هم گونه های سرخ شده ی فرشته را می بینم.کنار گوشش می گویم: +چرا به من نگفتی؟! _والا خودمم بی خبرم.شوکه شدم +کلک چه دعایی کردی که سه سوته حاج روا شدی؟ _هییس شهاب راهنما می زند و می گوید: +بسلامتی.بالاخره یه شام عروسی انداخت ما رو این محمد حاج آقا می پرسد: _چرا از شما کسب تکلیف کرد حاج خانوم؟ دست های سرد فرشته را می گیرم.تمام حواسم را جمع برخورد شهاب کرده ام.دوست دارم غیرتی شدنش و داد و بیداد احتمالیش را ببینم.حتما با شنیدن داستان،نسبت به محمد حس بدی پیدا می کند! +تاریخ می خواست که تشریف بیارن برای خواستگاری شهاب از آینه نگاهی به مادرش می کند و به فرشته ای که سرش را پایین انداخته. _چی مامان؟ +می خوان بیان خواستگاری خواهرت می زند روی ترمز،برمی گردد عقب و متعجب می پرسد: _کی؟خواستگاری فرشته؟همین فرشته؟! +بله،مگه شما چندتا خواهر مجرد داری مادر؟ _به به!چشمم روشن +چشم و دلت روشن مادر _عجب این محمد آب زیر کاهه ها +غیبت نکن پسر _ا خب آقاجون این همه با من هست و یه کلوم نگفته که چی تو مخش و دلش می گذره +شرم و حیا داره این پسر از بس _د اگه داشت که پا پیش نمیذاشت مادر من ! و می خندد.عجیب است که حتی در حضور من انقدر راحت حرف های خصوصی شان را می زنند.برعکس افسانه که هروقت مساله ای بود دست بابا را می گرفت می برد و دور از چشم من و برادرم یا توی حیاط یا آشپزخانه و خلاصه هرجایی که می شد. این خانواده زیادی خوبند!این را وقتی مطمئن می شوم که شهاب برخلاف تصور من،برمی گردد و بجای عصبی شدن به فرشته می گوید: +می بینم که شمام رفتنی شدنی آبجی خانوم! فرشته لبخند خجولی می زند و شهاب ادامه می دهد: _میگم بیخود نبود امشب انقدر گذاشتی و برداشتی خونه عمو!می خواستی خوب خودتو جا بندازی که انگار انداختی زهرا خانوم با جدیت می گوید: _اذیت نکن گل دختر منو شهاب جان +چشم.ما که چیزی نگفتیم،خیره ان شاالله این لحظه ها چقدر خوب می گذرند!برای اولین بار و بعد از لاله،از خوشحالی کسی خوشحال می شوم که کم کم مهر خواهرانه اش قلبم را پر می کند. می رسیم و اول حاج آقا و زهرا خانوم پیاده می شوند.همین که دست شهاب به دستگیره در می رسد نمی توانم سوالی که سر زبانم گیر کرده را نپرسم!می گویم: _آقا شهاب،شما ناراحت نشدین که پسرعمو و دوستتون قراره بیاد خواستگاری خواهرت؟ انگار از سوال ناگهانی ام تعجب کرده،کمی مکث می کند و پاسخ می دهد:نه چرا باید ناراحت بشم _آخه میگن پسرا غیرتین و این چیزا! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#لبیک_یاحسین #لیبک_یامهدی 🌸🍃عازم کربلای حسینیم به امید ظهور 🍃🌸نیت اربعینمان دیدن صبح ظهور #اربعین #ظهور 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
4_5922777489075078157.mp3
4.25M
اجابت دعا تحت قبه حسین(علیه السلام)، یعنی بخوان به اصرار و به تکرار: اللهم عجل لولیک الفرج... "کلید فرج" 🔊 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مهدی_جان 🍃🌹شرمنده ام که بینِ دعاهای شخصی ام 🌹🍃"عَجِّل وَليِّكَ الْفَرَجَ"ت آخری شده... ‌ 💌 اللهم عجل لولیک الفرج💌 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ کوتاه و تکان دهنده از پیاده روی 🎥این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست👆 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_سوم ✍🏻نمی فهمم معنی نگاهش را! چرا سر تکان داد؟نکند حجابم را مسخره کرده
📙 ◀️ ✍🏻خب شما غیرتی نشدین ؟ _برای امر خیر و ازدواج خواهرم چرا باید غیرتی بشم !؟ +مشخصه!چون دوستتون یعنی همون پسرعموتون پا پیش گذاشته من شنیدم اینجور وقتا آقایون... _شکر میون کلامتون،بله اگر خدایی نکرده من می فهمیدم که دوستم یا همون پسرعموم،به هر دلیلی غیر از ازدواج به خواهر من،ببخشید اما نظر داره گردنشم می شکستم.ولی وقتی با خانواده ش موضوعی رو مطرح کرده و قراره خیلی مردونه بیاد برای خواستگاری،و ازدواج هم که توسط خدا و پیغمبر تایید شدست چرا باید مثل جاهلای زمان قدیم برخورد کنم!؟ متفکرانه شانه ای بالا می اندازم ومی گویم: +پس در نوع خودتون روشن فکرین _من فقط قائل به فرهنگ خانوادم هستم و پیرو اصولی که اسلام حد و مرزش رو تعیین کرده.اسلام سرتاسرش روشن فکریه اگر که خوب و با تعمق بررسی بشه کاملا شفافه.توصیه می کنم شما هم براش وقت بذار .مثل امشب ! +امشب؟! _بله،شرکت در چنین مجالسی این نتایج خوب رو هم داره که البته امیدوارم با لطف و نظر خدا زیاد مقطعی نباشه می گوید و پیاده می شود.نشسته ام و به عمق حرف هایش فکر می کنم!بنظرم کاملا واضح به حجاب و آرایش کمرنگم طعنه زد.پس خیلی هم نگاه سر شبی اش بی معنا نبود!چپ و راست کردن های سرش هم احتمالا بخاطر تأسف خوردن از احتمال همین مقطعی بودن تیپم بوده! صدای تق و تقی حواسم را پرت می کند.شهاب خم شده و به شیشه می زند، سوییچ را نشانم می دهد و می گوید: +شرمنده اما شما تشریف میارید پایین یا همون توی ماشین هستید؟ خجالت می کشم از این گیج بازی.کیفم را برمی دارم و پیاده می شوم. _ببخشید حواسم نبود +خداببخشه.بفرمایید و انقدر صبر می کند تا اول من وارد حیاط بشوم و بعد خودش تو می آید . قبل از بالا رفتن از پله ها دوباره می پرسم: _اینم غیرته ؟ باز هم غافلگیر می شود و می پرسد: +با من بودید؟ _بله +چی غیرته؟ _همین که صبر می کنید تا اول من بیام تو نفس عمیقی می کشد و مثل معلم هایی که برای شاگردشان دیکته می کنند با آرامش و سری خم شده می گوید:وقتی آخر شب باشه امکان مزاحمت یا هر اتفاقی توی کوچه برای یک خانم جوان هست.بنابراین رها کردنش حتی اگر غیرت نباشه هم دور از ادبه هم واقعا بی غیرتیه!اینو دیگه جنتلمن های غربی هم باید بلد باشن چه برسه به بچه مذهبی های با غیرت!یا علی می رود و لبخند می زنم.از حرف هایش بیشتر خوشم می آید یا صدا و تن حرف زدنش!؟ نمی دانم اما نیم ساعتی روی پله های راهرو می نشینم و به همه ی اتفاق های امروز فکر می کنم ... از عطر گلاب و شیرینی حلوا و خواستگار فرشته تا غیرتی شدن و جنتلمن بازی شهاب ! دستم را به چانه ام می زنم و زیر لب می گویم .روز خوبی بودا! حال پدر کمی بهتر شده و بالاخره بعد از چند روز چند کلامی با من حرف می زند.خوشحالم که کار به جاهای باریک نکشیده اما هنوز حس انتقام شدیدی نسبت به بهزاد دارم و آتش درونم آرام نگرفته. پارسا دوباره قرار ملاقات گذاشته و از کیان هیچ خبری ندارم.هنگامه دوبار تماس گرفته و بی جواب گذاشتمش. توقع داشتم همان روز مهمانی که با ناراحتی از خانه اش بیرون آمدم زنگ می زد. تنها کاری که توی شهر غریب تهران انجام نمی دهم همان بهانه ی آمدنم هست...فقط درس نمی خوانم و درست و حسابی سرکلاس ها حاضر نمی شوم. آدم عاقل که بند بهانه ها نمی شود! حوصله ی همه چیز را دارم الا درس و مشق... پارسا خواسته که امروز خوب باشم... خوب و متفاوت!چیزی که دل خودم هم می خواهد. ساق دست و گیره ای که پیشکش مهمانی خانه حاج محمود است را کنار سجاده و چادرنماز دست نخورده ی گوشه ی اتاقم می گذارم. با پارسا بودن که این چیزها را نمی طلبد! دور می شوم از این من تازه پیدا شده و دوباره همان پناه قبلی می شوم.بساط لاک و آرایش و شال های رنگارنگ و مانتوهای مد روزم را پهن می کنم. باید خوب به چشم بیایم،من هیچ وقت دست از زیبا و خاص بودن نمی کشم! 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
(علائم ظهور).. پرچمهایی سياه در كوفه فرود آيند، که از خراسان خروج کرده اند، پس چون مهدى (عج) آشكار شد برای بیعت به سوی او روان گردند. 🆔 @Besoye_zohor
هدایت شده از ستاره
. ✍جناب شيخ عبدالكريم حامد او را نصيحت ميكرد كه آنها را رها كند و ميفرمود: اين كار گناه است ؛ زيرا اين جن ها بايد بندگي خدا را بكنند نه اين كه در اختيار تو باشند .جن گير هم ميگفت : برو و كاري به من نداشته باش! جناب شيخ بازهم موعظه اش كرد ولي جن گير ، ايشان را تهديد كرد كه جن هايش را به سراغ وي ميفرستد.جناب شيخ فرمود : مانعي نيست !جن هايت را بفرست! شب كه ايشان به منزل رفتند ديدند آن دو جن بالاي اتاق نشسته اند. ايشان بدون اينكه كاري انجام دهند فقط دو مرتبه گفتند : من خدا را دارم . يك مرتبه هر دو جن ميسوزند و از بين ميروند. فردا كه جن گير ، مرحوم حامد راديده بود با دلي شكسته گفته بود :چرا جن هاي مرا سوزاندي و مرا دسته خالي گذاشتي؟جناب شيخ هم فرموده بودند: من تنها دو بار گفتم : من خدا را دارم ، خداي منان هم به فرياد من رسيد و آنها را نابود كرد بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯.
(علائم ظهور).. به ظاهر مرتّب ذكر خدا گويد، ولى به سوی دوزخ مي رود؛ در خباثت به جائى رسد كه ... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
#استاد_رائفی_پور از گناه غافل نباشیم❗️ به کوچکی گناه نگاه نکن❗️ به بزرگی اون کسی نگاه کن که تو رو داره نگاه میکنه‼️ #ترک_گناه بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
❌هرکس این کلیپو دیده سمت گناه جنسی نرفته ⭕یه کلیپ چند دقیقه ای با آدم چی کار میکنه که دیگه گناه جنسیو میذارین کنار ⭕️کلیپ درلینگ زیر👇 http://eitaa.com/joinchat/4054515724C47422cbe36
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_چهل_و_چهارم ✍🏻خب شما غیرتی نشدین ؟ _برای امر خیر و ازدواج خواهرم چرا باید غیر
📙 ◀️ ✍🏻لم می دهم به صندلی چرم ماشین و می پرسم: _خب نگفتی؟کجا میریم؟ +مهمونی ابروهایم بالا می رود _نگفته بودی +دعوتم کرده یکی از بچه ها _من فکر کردم قراره دوتایی بریم بیرون +الانم دوتایی داریم میریم بیرون _آره ولی خب... +خب؟ _ببینم دوستای کیانم هستن؟ +منظورت خود کیان و آذره؟! _کلا.. +نه.اینا آدم حسابین،فقط خواهشا لوس بازی های قبلیت رو امروز تکرار نکن _کدوم لوس بازی؟ صدای زنگ موبایلش صحبتمان را نصفه کاره می گذارد.دوباره مهمانی و دورهمی و آدم های جدید!چرا حس خوبی ندارم؟ نگاهی به سر و وضعم می کنم.شلوار جین و شومیز نسبتا ساده ای که رویش مانتوی جلوباز سفید پوشیده ام. موهای بلندم را یک طرفه بافته ام و روی شانه انداخته ام.ناخن های قرمزم را با شالم ست کرده ام. خوب شده ام اما نه در حد یک دورهمی! +پناه _بله +اگر می خوای با من باشی پناهی نباش که توی خونه هنگامه دیدم یه آدم فراری از جمع و انگشت نما نباش.اوکی؟ پارسا خوش پوش و مهربان و دست و دلباز است.خلا این روزهای مرا پر کرده و مدام حواسش به تنهایی های من هست.چرا نباید بخواهم که با او باشم؟! به نگاه منتظرش لبخند می زنم و می گویم: _اوکی +خوبه عینک دودی اش را می زند و بیشتر گاز می دهد.صدای خواننده فضای ماشین را پر می کند. همه چیز همانطور که می خواهم پیش می رود،اما... اما چیزی توی دلم بی قراری می کند.اصوات نامفهوم خارجی خواننده زن و صدای دعای توسل حاج خانوم توی مغزم پیچ می خورند. به روی خودم نمی آورم که استرس دارم.من باید آزادی که همیشه پس ذهنم بود را محقق بکنم.وارد ویلای بزرگی می شویم.برعکس همیشه که عاشق شنیدن صدای سنگ ریزه ها زیر لاستیک هستم این بار از حرکت ماشین در جاده خاکی تا رسیدن به ساختمان دل آشوبه می گیرم. از کنار درخت های نه چندان بزرگ صف کشیده،استخر وسط حیاط،تاب سفید فلزی گوشه ی باغ و آلاچیق نقلی می گذریم و بالاخره می رسیم به ساختمان دو طبقه ی ویلا... پیاده که می شوم پارسا دستش را دراز می کند و به چشم های پر از تردیدم خیره می شود. عزیز یادم داده بود موقع انجام کارهای سخت بسم الله بگویم...اما این بار زبانم نمی چرخد،بی اراده دستم را کمی بالا می آورم،تمام سلول های تنم کش و قوس می خورند و پارسا خیلی عادی دستم را می گیرد و راه می افتد. بسم الله نگفته ام و دنبالش روانه می شوم.دستم یخ زده،چرا حس خوبی که دوستانم از بودن در کنار دوست هایشان تعریف می کردند را ندارم؟! _خوبی؟چرا یخ کردی؟ +نه...نمی دونم _بازم ... +صبح کنسرو لوبیا خوردم انگار مونده بود.یجوریم _هیچ جوری نیستی،بریم تو؟ سرم را تکان می دهم و راه می افتیم.واقعا احساس مسمومیت می کنم!سرگیجه دارم و همچنان دلم آشوب هست. فکر می کردم مثل پارتی قبل جمعی از پسر و دخترهای جوان در این مهمانی باشند،اما اینجا انگار رده ی سنی خاصی ندارد!حتی مرد و زن هایی به سن و سال پدرم و افسانه هم حضور دارند. پارسا به چند نفری معرفی ام می کندو من خیلی کوتاه اظهار خوشوقتی می کنم. +نمی خوای شال و مانتوت رو دربیاری؟ به سر و وضعم نگاهی می کنم.کسی صدایش می زند _پارسا؟به به ببین کی اینجاست!چطوری رفیق جان بی معرفت؟ بلند می شود و برای مرد جوان آغوش باز می کند.هنوز گرم خوش و بش هستند که من راهی حیاط می شوم. نفسم را فوت می کنم بیرون و فکر می کنم چرا انقدر محتاط شده ام؟! هنوز سرگیجه دارم. +چرا اومدی بیرون؟ برمی گردم و به پارسای سیگار به دست نگاه می کنم.جلوی بینی ام را می گیرم. با تمسخر و چشمکی می گوید: _نگو که به بوی سیگارم حساسی! +گفتم که حالت تهوع دارم دو قدم فاصله ی بینمان را پر می کند و با یک حرکت ناگهانی شالم را از سرم می کشد. 📝نویسنده: الهام تیموری ⏪ .... بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
✨امام زمان (عج): سجده شكر پس از هر نماز از بهترين و ضروري ترين سنّتها است. 📚 وسائل الشّيعة، ج 6، ص 490 تعجیل در فرج آقا صلوات🌹 بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯