eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
10.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
ببین خانم محترم، اینجا من رئیسم، مطمئن باشید که از اطلاعاتی که به من میدید سو استفاده ای نمیشه، در ضمن شما می تونید همکاری نکنید و در اون صورت دیگه بین ما ارتباطی نخواهد بود و یا همکاری کنید و از مزایاش هم بهره ببرید، در هر صورت انتخاب با خودتونه مرضیه با خودش فکر کرد، یک ماه بیشتر نیست که این خانم رئیس شده، چطور جرات میکنه کارمندا رو اینجوری تهدید یا تطمیع کنه؟!!! این دیگه چه موجود ناشناخته ایه!!! پس بگو اون همه ترفیع شغلی ای که به من داد برای چی بود!!! میخواست ازم سو استفاده کنه، ما رو بگو که فکر میکردیم چه آدم خوبی گیرمون اومده... -خب خانم احمدی؟ فکراتونو کردید؟ -شما چه اطلاعاتی میخواید؟ -همه چیز، من میدونم شما با دختر خالتون صمیمی بودید، بنابراین تمام اطلاعات شخصی و خصوصی ایشون رو - ... متاسفم. فکر نمی کنم اجازه داشته باشم مسائل شخصی دیگران رو برای شما بازگو کنم. -بسیار خوب، به هر حال من بهتون وقت میدم، میتونید بیشتر فکر کنید... وقتی مرضیه از اتاق اومد بیرون احساس میکرد تازه می تونه نفس بکشه، از رفتار این رئیس تازه وارد تعجب کرده بود، دوباره نگاهی به در بسته اتاق فدایی زاده انداخت و خیلی آروم زیر لب گفت: دیوانه. شیدا با رفتن خانم احمدی که دختر خاله فاطمه میشد به پشتی میزش تکیه زد و به پرونده زیر دستش نگاهی کرد، پرونده یکی از بزرگترین پروژه های ساختمونی ای بود که شرکتشون بر عهده گرفته بود، با هماهنگی هایی که با مدیر عامل کرده بود تونسته بود رضایتشون رو جلب کنه و ساخت این پارک تفریحی تجاری رو به سهیل بسپاره، اما هنوز چیزی به خودش نگفته بود، گوشی تلفن رو برداشت و گفت: -لطفا به آقای شمسایی بگید بیان توی اتاق من -چشم خانوم وقتی گوشی رو گذاشت یاد روزی افتاد که سهیل بدون در زدن وارد اتاقش شد و روبه روش ایستاد وگفت: خوب گوشاتونو باز کنید خانم فدایی زاده، شما نه توی قلب من، نه توی زندگی من هیچ جایی ندارید و نخواهید داشت. بعد هم از اتاق رفته بود بیرون. از اون روز به بعد سهیل رو حتی یک بار هم ندیده بود، تصمیم نداشت حالا که عصبانیه خیلی اذیتش کنه، منتظر بود آروم تر بشه ودوباره تلاشش رو شروع کنه. این پروژه یکی از بزرگترین لطفهایی بود که می تونست به سهیل بکنه. صدای تقه در اومد: ادامه دارد... ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯