eitaa logo
🌏سیاست مهدوی🌎
1.3هزار دنبال‌کننده
88هزار عکس
64.4هزار ویدیو
517 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ❇️ امروز با یک پاکستانی صحبت می کردم در فضای مجازی ، زبان آنها اردو هست ، بلد نبودم ، انگلیسی با او حرف زدم. 💠 جوانی 20 ساله ، دانشجوی کامپیوتر ، می خواست امام زمان را ببیند، به او گفتم معرفت پیدا کردن مهمتر از دیدن است، گفت چطور معرفت پیدا کنم ؟ گفتم زیارت آل یس و جامعه کبیره را بخوان و روی صفاتی که به امام داده شده ، فکر کن. گفت من فقط ترجمه کلمه به کلمه دارم، نه تفسیر دارم ، نه حدیثی نه... 💠 رفتم جستجویی در اینترنت کردم، دیدم هیچ کتاب مهدویت و حدیثی مهدویتی به زبان اردو نداریم !!!! 🌀 به بنده گفت چه کار کنم تا امام خوشحال شود و چه کار نکنم تا امام ناراحت نشوند؟ حتی پرسید اگر فیلمی که در آن ، زنان بازی می کنند ببینم ، امام ناراحت می شود یا نه .... 💠 این همه ذوق ، این همه شوق برای آشنایی با امام زمان ، اما کسی را ندارد تا به زبان اردو به او مهدویت یاد دهد ، حتی کتاب هم ندارد در این موضوع !!! ✳️ نتیجه با شما ✍️ احسان عبادی @siyasatemahdavi
ای از فاطمه سلیمانی دختر شهید سلیمانی چندی پیش گفت و شنودهایی درباره اختصاص بودجه 8,5 میلیارد تومانی در بودجه 1400 برای بنیاد سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به راه افتاد و واکنش برخی از افراد را بر انگیخت که در این میان تعدادی از افراد قصد سیاه نمایی و انحراف اذهان عمومی را داشتند. زینب سلیمانی فرزند شهید سلیمانی با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که بنیاد این شهید به بودجه تخصیص یافته نیازی ندارد و بهتر است این هزینه صرف بهبود وضعیت معیشت خانواده‌های نیازمند کشور شود. حالا کانال تلگرامی مکتب حاج قاسم خاطره‌ای را از این شهید بزرگوار به نقل از دخترشان، فاطمه سلیمانی منتشر کرده است؛ این خاطره عبرت آموز از حساسیت شدید شهید سلیمانی نسبت به بیت المال حکایت دارد که در ادامه آن را مشاهده می‌کنید: " کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود، میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک.. جلسه‌های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت‌ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه‌های بابام تموم شه برم پیشش! از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه‌های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق، میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات! موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸.۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره‌ مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه " @siyasatemahdavi
در اول انقلاب آیت الله بود که تنها منزل خود را، به حضرت امام خمینی(ره) در قم داد و حضرت امام هم در آنجا ساکن شدند @madare0120
🦋 یکی از صفات بارزی که آرمان داشت این بود که هرگز این اجازه را به خودش نمی‌داد که به کسی توهین بکند. این موضوع در حدی بود که اگر جلوی آرمان حرف زشتی زده می‌شد، صورتش به شدت سرخ می‌شد و خجالت می‌کشید. شاید اگر اغتشاش‌گران از این موضوع باخبر بودند، دیگر از آرمان درخواست نمی‌کردند به حضرت آقا اهانت کند؛ آرمان حتی به آن‌ها نیز توهین نمی‌کرد؛ چه برسد به حضرت آقا... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
شیرین حاج طی مصاحبه‌ای به خبرنگار تسنیم فرمودند: 💠 شاعران با مقام معظم رهبری جلسه‌ای داشتند. شعرایی که خدمت ایشان رسیده بودند، همه یا غزل خواندند یا یک شعر بلند گفتند. 🌱نوبت به یکی از شاعران رسید. او گفت: من تنها یک بیت دارم که یک مصراعش برای خودم است و یک مصراعش را از حافظ عاریه گرفته‌ام. همه خندیدند😊؛‌اما بعد از خواندن، تحسین همه را برانگیخت و تا چندین دقیقه، صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می‌رسید. آن بیت به شرح زیر بود: 👇 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد تمام هستی زهرا (س) نصیب نرجس شد 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید 🔹این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید ♦️خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله 😭 وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم.... @madare0120
🔰 باران می بارید 💠 همسر شهید مصطفی احمدی روشن از ایشان : 🔷 سر قبر نشسته بودم باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی احمدی روشن. از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد و گفت :سی سالگی... باران می بارید شبی که خاکش می کردیم... @madare0120
حاج قاسم هر سال ایام ماه مبارک رمضان فرزندان شهید و خانواده ها شهدا رو دعوت میکرد،بیت الزهرا افطاری میداد،میامد صندلی پایین مینشست سخنرانی میکرد، چه صحبتای عمیق و قشنگی، سری اخر،وسط صحبتاش به سردار حسنی گفت دوربین هاش خاموش و جمع کنه، کلا با فیلمبرداری مشکل داشت،خوشش نمیامد، خودش هم پذیرایی میکرد، سفره میچید. کنار بچه ها مینشست،یه جمع باصفا و صمیمی بود،بعد افطاری میریختن سر حاجی گم میشد لابلای بچه ها. به پسرش و یک محافظش که همراهش بود، هم اخم کرده بود ،کاری به بچه های ‌شهید نداشته باشند و بگذارند راحت باشند. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی @madare0120