خبرازآمدنتمنکه ندارم،تو ولے
جانمنتانفسےمانده
خودترابرسان...💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
نجوا مدیا🇮🇷 🇵🇸
خون دلی که لعل شد کتابی که خود حضرت آقا روایت کنندشه از اولش باهم شروع کنیم ان شاالله کیفشو ببریم
فصل اول....آنروز ها....
(ماجرا از زبان خود حضرت آقا بیان میشه)
من در جوار آقا علی ابن موسی الرضا(ع)به دنیا اومدم.
خانه ای که در آن بدنیا آمدم دو طبقه داشت
طبقه بالا پدر و مادر و بچه ها
و طبقه پایین خواهرهام زندگی میکردند.
یک سال بعد از تولدم به خانه ی پدر بزرگم،
آقا سید میر داماد نجف آبادی،
از علمای معروف که به تبحر در تفسیر قرآن
شهرت داشت نقل مکان کردیم.
خانه ی وسیعی داشتند .
من دومین فرزند خانواده هستم ،
از من بزرگ تر سید محمد و دو برادر و چند خواهر دارم.
پدرم آقا سید جواد خامنه ای
از یک خانواده علمایی معروف تبریزی بود.
ایشون در سال ۱۳۱۳ هجری قمری توی نجف بدنیا آمد.
پدرشون آقا سید حسین امام مسجد جامع تبریز بوده .
مایلم درباره شون مطالبی بگویم:
ایشان ۲۰ سال در نجف درس خوانده بود و از شاگردان فاضل شریبانی و شیخ حسین مامقانی بود.
سه سال پس از در گذشت میرزای شیرازی
به تبریز بازگشت و چند ماه پس از نهضت مشروطه
وفات کرد و در قبرستان وادی السلام دفن شد .
ایشان پدر همسر شیخ محمد خیابانی
معروف است،
بنابر این همسر آقای خیابانی ، عمه ماست.
پدرمان نقل میکرد که پدربزرگم بعد از شام
در هر صورت میخوابید و دوساعت پیش از
سر زدن سپیده صبح برای عبادت و مطالعه بر میخواست. 👌
او از علمای نامدار بود
و نزد خیلی از علمای بزرگ درس خوانده بود.
با آمدن ایشون ، امامِ مسجد جامع این شهر
که از خانواده ی مجتهد بود،
امامت مسجد را به آقا سید حسین واگذار کرد.
عموی ما (سید محمد خامنه ای)در نجف
به سید محمد پیغمبر مشهور بود. 🤔
شیخ حسین آقا فرزند کوچک آخوند
خراسانی از عمویم تعریف کرد و گفت :
من یکی از چهار رکن اداره ی کار های عموی شما بودم.
پدرم به علم و اجتهاد معروف بود 👍
و نسبت به مال و منال مناعت طبع داشتن .
امام مسجدی در میان بازار مشهد بود
اما چشمی به مال و منال نداشت
و یعنی در اوج بلند طبعی زندگی میکردن.
پدرم گوشه گیر بودن ولی من این رفتار را نمیپسندیدم 🧐
و برعکس اونرو انجام میدادم🙂
برخلاف ایشون که با ورود به مسجد سر به زیر
و نگاه بر زمین بود و با همین حالت به سمت مهراب میرفتند.
ایشون بسیار گوشه گیر بودند
که نتیجه این گوشه گیری تنگ دستی بود 😐
بعضی وقتها بخاطر تنگدستی
بعضی از کتابهای مورد علاقه اش را میفروخت
از اینکه پدرشون گوشه گیر بوده و به دنیا
اهمیت نمیداده خیلی استقبال نمیکردن 🧐
و اتفاقا بر عکس ایشون بودن 👌
#خونِ_دلی_که_لعل_شد
- پدرم مجبور میشد برای رفعِ تنگ دستی کتابهاش رو که خیلیم دوست داشت بفروشه🙁.
- پدرم روی کتاب هاش خیلی حساس بود و همین که یکی از اونارو دست ما میدید میگفت: «اون رو بزار سر جاش»
- برای فروش کتاب های خودش به من میگفت اینارو پیش شیخ هادی ببر و بفروش.
شیخ هادی به گران فروشی معروف بود🤨، میگفت: «تنها کسی از من کتاب میخرد که مجبور باشد و هرچقدر هم قیمتش باشد مجبور است که بخرد چون این کتابهارو فقط من دارم.»
- من در خانه پدر از فقر چیزهایی دیده ام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده میشود😊
#خونِ_دلی_که_لعل_شد
- مردم درباره پدرم طوری فکر میکردن که فردی توان گراست در صورتی که این نبود و این تفکر مردم از مناعت طبع پدرم بود.
- ایشون در تابستان و زمستان از عباهایی اصیل و گران قیمت استفاده میکرد
هرچند گاهی اوقات قبای خود را وصله میکرد.
- پدرم مدتی نابینا شد😓ولی بعد از مدتی درمان شد. ما در قم بودیم که پدرم از مشهد نامهای📜نوشت برای ما که ایشون رو توی سفر درمانی تا تهران همراهی کنم،
ولی بدلیل مسائل تبلیغ در زاهدان به عقب افتاد سفر من؛ چون در زاهدان بازداشت شده بودم؛ نگران پدرم بودم😥
#خونِ_دلی_که_لعل_شد
(لحجه نجفی)
- مادر در نجف بدنیا آمد. لحجهی مادرم عربی بود.
- با قرآن آشنا بود و با صوتی جالب و دل نشین تلاوت میکرد🙂.
-ایشون ما رو در کودکی دور خودش جمع و از فرصت استفاده میکرد و در حین تلاوت، آیاتی از قرآن را برای ما ترجمه میکرد.
- به زندگی حضرت موسی(ع) علاقه خیلی زیادی داشت و بخاطر همین با جزئیات بیشتری زندگی اون حضرت رو برامون تعریف میکرد.
- شعر هایی از سعدی هم حفظ بود و گاهی فال میگرفت ،البته با احادیثم آشناییتی داشت ،نکاتِ تجوید رو از مادرم یاد گرفتم.
- مادرم مشوق من بود و با اینکه از بازداشت های من یا حمله ساواک به خونمون خیلی رنج میکشید😞باز هم باعث مداومت من توی این مسیر پر دردسر بود.
#خونِ_دلی_که_لعل_شد
(معلم سخت گیر)
- من توی مکتب شروع کردم به درس خوندن🙂، قبل از دبستان توی ✌️ مکتب درس خوندم.
- اولین مکتب که از چهار سالگی رفتم رو یک خانم اداره میکرد؛ من زیاد گوشه گیر بودم و با درس اُنس نمیگرفتم؛ نمیدونم شاید بخاطر ضعف بیناییم بود🙁.
- بعضی وقت ها که (ملاباجی) به جلساتی میرفت همسایشون (رباب) رو میفرستاد تا به ما رسیدگی کنه، که ایشونم توی پر کردن وقت با کارهای بیهوده مهارت زیادی داشت😤.
- پنج یا شش سالم که بود پدرم مارو به مکتب دیگهای فرستاد که توی یکی از اتاقهای مسجد بود. هنوز اون اتاقو یادمه جایی تاریک😨، نمیدونم شاید بخاطر ضعف بیناییم بوده.
- معلم به جز با ما که برادر بزرگترم هم همراهم بود با بقیه سخت برخورد میکرد.
چیزی که از این مکتب یادمه این بود که معلم پنجشنبهها به زیر زبون بچه ها مهر میزد و میگفت اگه پاک بشه یعنی به نماز مقید نبودید ولی اگه بمونه معلومه که مقید بودید
- منم روزای شنبه خیلی میترسیدم😥، نه بخاطر اینکه کتکمون بزنه نه،
ولی خب ترس این ماجرا رو داشتم
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بسیار زیبا، مربوط به
داداش ابراهیم...😭😭😭😭😭
واقعا شهید ابراهیم هادی کی بود؟
#استاد_رائفی_پور
#رهبر_معظم
قهرمان من
برادر شهیدم
رفیق آسمانی من
سرباز آقا امام زمان
#شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات