eitaa logo
سیدمهدی حسینی رکن آبادی
920 دنبال‌کننده
123 عکس
27 ویدیو
6 فایل
ادب و هنر ولایی به روایت سیدمهدی حسینی نقد و تحلیل شعر ولایی نقد و تحلیل اجرای هنری شعر معرفی جلسات @smahdihoseinir :جهت ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربّ الحسین رشته‌ای برگردنم افکنده دوست می‌کشد هرجا که خاطرخواه اوست «هزار راه نرفته»... این عبارت سه کلمه‌ای، در ذهن من تعابیر متفاوت، متنوع و عمیقی را تداعی می‌کند. از چهل روز پیش از اربعین، مسیرها و برنامه‌های متفاوتی برای سفر اربعین در ذهنم تداعی می‌شد و در برابر چشمم رژه می‌رفت. اولین پیشنهاد، پیاده‌روی خانوادگی بود و موضوع بحث روز در میان اهل منزل. اما من مطمئن بودم مثل سال‌های قبل برنامه‌های دیگری ذهن مرا احاطه و نهایتاً تسخیر خواهد کرد. پیشنهاد برگزاری کلاس برای نوجوانان نویسنده و آموزش سفرنامه‌نویسی، مسیر دوم بود که پیش پای من سبز شد. دکتر ماجد منابی، با آب و تاب و با شکوه غیر قابل وصفی، از برنامه‌های آموزش و پرورش در سفر اربعین می‌گفت؛ که البته با تجربه‌های تلخی که همه از این دستگاه عریض و طویل، بی‌نظم و بی برنامه، سراغ داریم تحقق برنامه‌های دکتر ماجد، دور از ذهن، فراتر از انتظار و حتی غیر قابل باور بود! دکتر می‌گفت: قرار است عده‌ای از دانش‌آموزان صاحب رتبه‌های برتر در نویسندگی، ابتدا آموزش ببینند سپس در قالب یک کاروان چند نفره با نظارت مربیان آموزش و پرورش، برای برنامه پیاده‌روی و گزارش‌نویسی در طریق‌الحسین حضور یابند. حدس من درست بود؛ برنامه‌شان این بود کلاس آموزش سفرنامه‌نویسی را بر عهده من بگذارند و چنین شد. دو جلسه آموزش، کارگاه و تمرین برگزار شد. همین برگزاری کارگاه، کمی تحقق وعده‌های دکتر منابی را باورپذیر می‌نمود. با این اطمینان حاصل شده، گزینه دوم برای سفر اربعین و حرکت در طریق‌الحسین هم مشخص شد؛ اما تا چشم به هم زدم، گزینه سوم هم پیش روی من جلوه گری کرد! خدمت در موکب دانشگاه امام صادق( علیه‌السلام) در جوار عمود هفتصد. «هزار راه نرفته»... تعبیری که بعد از این سه گزینه به ذهنم رسید؛ درست مثل سال قبل که سه گزینه متفاوت پیش رویم بود: - سفر با سفرنامه‌نویسان(طلاب جوان مدرسه علمیه رشد)، - سفر با سفرنامه‌نویسان از طریق یکی از نهادهای فرهنگی، و یا - دل به دریا زدن و با جواد کریمی (دوست نازنین و همکار هم‌مدرسه‌ای‌ام)، دل به جاده زدن، گزینه سوم، بهترین بود‌ و نتایج دلچسبی داشت: رهایی از همه دغدغه‌ها، فرار از بروکراسی‌های اداری، دست از پا درازتر و آویزان نماندن و به تعبیر نسل امروزی‌ها: ایستگاه نشدن! ادامه دارد...
بخش دوم تصمیم گیری بسیار دشوار بود؛ از یک‌سو، سفر اربعین به همراه خانواده ارزش معنوی و تربیتی داشت؛ از سوی دیگر، همراهی با دانش‌آموزان صاحب قلم، برنامه‌ای تربیتی، معنوی و فرهنگی بسیار والا و ارزشمندی به شمار می‌رفت‌‌. خدمت در موکب، همراه دانشجویانی که اکثراً در دوره ارشد یا دکترا مشغول تحصیلند، می‌توانست سوژه‌های فراوانی برای گزارش و تحلیل و روشنگری، پیش روی من بگذارد و من نمی‌توانستم از برکات این برنامه «اردومحور» بگذرم. من به سفر اربعین از زاویه‌های متعدد و از چشم‌اندازهای مختلفی همواره نگریسته‌ام. حرکت در طریق‌الحسین، در چشم من همواره، جلوه‌های فراوان فرهنگی و تربیتی داشته است. چند روز قبل از سفر و برای خلاصی از سردرگمی‌ها و انتخاب یکی از سه گزینه، تدبیری اندیشیدم و با دکتر ماجد صحبت کردم. طرح این پیشنهاد، در حکم «تیر در تاریکی» بود. اگر، اگر، اگر می‌شد که به همراه کاروان دانش‌آموزان همسر و دخترم را هم می‌بردم، دیگر «نور علی نور» می‌شد... ماجد عزیز پیشنهاد را پذیرفت و پی‌گیر امور شد‌؛ نوع ماشین، تعداد صندلی و بررسی تعداد نفرات و همه جزئیات دیگر را در نظر گرفت تا شرایط برای حضور من و خانواده‌ام فراهم شود... اکنون که به آن لحظات گفت‌وگو می‌اندیشم، سخت به این صرافت افتاده‌ام تا تازیانه‌ای بیابم و روح و اندیشه‌ام را تنبیه کنم( اسمش را بگذارید تازیانه سلوک!) تا دیگر برای این سفر معنوی، مسیر و تدبیر و گزینه‌ای را این‌چنین به دیگران دیکته نکنند! بعد از سفر اربعین، هنوز ماجد را ندیده‌ام اما یکی از ابهامات بزرگ من این است که باید با چه رویی با او مواجه شوم و چگونه از خجالت او در بیایم؟ این روحانی صمیمی، ساده و فاضل در حق من، دوستی و محبت را سال‌ها پیش در سفر زیارتی عتبات، به کمال رسانده بود و امسال بیش از همیشه، مرا شرمنده لطف و فضل و کرامت خود نمود. هر کسی جای من باشد در این لحظات، وجدان خود را به عنوان قاضی می‌پذیرد و در برابر او به این سؤال پاسخ‌گوست که: اگر دیگران (مثلاً همان دکتر ماجد) چنین برخوردی با تو داشت، چه عکس‌العملی نشان می‌دادی؟ پاسخ به این سؤال هم آسانِ آسان است، هم دشوارِ دشوار. ادامه دارد...
بخش سوم با دکتر ابوالحسن درباره نحوه حضورم در موکب و ضرورت آن، جلسه و گفت‌وگویی داشتم، با شناختی که از تجربه فراوان و هوش سرشار دکتر داشتم، تلاش می‌کردم سردرگمی و نگرانی‌هایم را از چشم او پنهان کنم؛ نمی‌دانم چقدر در این کار موفق بودم؟ دکتر با هوشیاری فراوان و بسادگی، با بستن راه‌ها بر روی من، مرا به سمت انتخاب گزینه سوم هدایت کرد! تصورش ساده، اما تبیینش دشوار است؛ چیزی شبیه «یدرک و لا یوصف»... من در تلاش بودم که به گونه‌ای از خجالت دکتر در بیایم و عذر همکاری بخواهم و با دانش‌آموزان سفرنامه‌نویس همراه شوم؛ آن هم به احترام دکتر ماجد و دانش آموزان و از آن مهم‌تر، اشتیاق اهل خانه برای پیاده‌روی اربعین و شوق فراوان دختر هفت‌ساله‌ام که «سفر اولی» بود و دوست داشت با پدرش در این مسیر گام بردارد... یقیتاً هر کسی جای من بود، همین تصمیم را می‌گرفت. به همین جهت، به دکتر ابوالحسن پیام دادم و از او خواهش کردم که عذر حضور مرا بپذیرد و بلیط را کنسل یا اینکه آن را به نام دیگری صادر کند. پاسخ دکتر، خیلی صریح، قاطع و کوتاه بود: «خیر! امکانش نیست!» چاره‌ای نداشتم و باید می‌پذیرفتم. «هزارراه نرفته»... در این مسیر، سه راه مهم پیش رویم بود که با همه گستردگی و عظمت آن به چشم من بن‌بست می‌آمد! تقریباً از همراهی با اهل خانه، ناامید شده بودم و باید تبعات قبل و بعد آن را می‌پذیرفتم. همچنین باید به گونه‌ای دکتر ماجد را از تصمیم خود با خبر می‌ساختم. تصمیم گرفتم، صادقانه فایل‌های صوتی گفت‌وگوی خود و دکتر را برایش ارسال کنم؛ این تدبیر، خوشبختانه، نتیجه‌بخش بود و برای اینکه خود را رفیق نیمه‌راه جلوه ندهم، به او پیشنهاد کردم که به گزینه‌های دیگری جز من فکر کند. مفهوم سخن من این بود که: با وجود شیوع پدیده «قحط‌الرجال» در امور فرهنگی، نویسنده و مربی نویسندگی قحط نیست! سید مهدی موسوی و حسن بیاتانی را به او پیشنهاد کردم که مطمئنم دیدگاه و قلمشان از من، بسیار بهتر است. هنوز دکتر ماجد را بعد از اربعین ندیده‌ام و نمی‌دانم حسن بیاتانی- که ظاهراً قول مساعد به او داده بود- توانست با آنان همراه شود یا خیر؟ این روزها حسن بیاتانی، سفرنامه‌اش را در کانال «تلک‌الایام» دارد بارگذاری می‌کند و شواهد نشان می‌دهد که او هم با خانواده به طریق‌الحسین راهی شده و احتمالاً دکتر ماجد مانده است و تیم سفرنامه‌نویسش... باید تحقیق کنم ببینم برنامه‌های فرهنگی او - که انصافاً ارزش‌مند و قابل دفاع بود- در این سفر، چقدر تحقق یافته است؟ ادامه دارد...
بخش چهارم همراهی با کاروان دانش‌آموزان سفرنامه‌نویس - حتی اگر دکتر ابوالحسن موافقت می‌کرد - در هاله‌ای از ابهام بود و مشکلاتی اداری به همراه داشت. طبق برنامه‌ریزی و مسئولیتی که داشتم، باید تا روز چهارشنبه نهم شهریورماه در دبیرستان می‌ماندم و آزمون‌های شهریور ماه را برگزار می‌کردم. مراجعه دانش‌آموزان برای ثبت نام سال بعد و حساسیت‌های لازم مزید بر علت بود و نمی‌گذاشت بتوانم قبل از نهم شهریورماه برای سفر، برنامه‌ریزی داشته باشم‌؛ در حالی که دکتر ماجد قرار بود از روز شنبه یا یکشنبه چهارم یا پنجم شهریورماه، بانگ «الرحیل» بزند. آقا ماجد به جهت مسئولیتی که در آموزش و پرورش دارد، همه مسائل را حل‌شده می‌دید و برای رفع هر ابهامی گزینه‌ای مطرح می‌کرد و پیشنهادی می‌داد‌، می‌خواست کسی را جایگزین من قرار دهد تا هم امتحانات را برگزار کند و هم ثبت نام‌ها را پیگیر باشد؛ اما من نمی‌توانستم به پیشنهادهای او فکر کنم و بپذیرم. این موانع اداری در کنار قاطعیت دکتر ابوالحسن، باعث شد مسیر تصمیم‌گیری برای من هموار شود. از میان هزار راه نرفته و گزینه‌های پیش رو، امسال هم گزینه سوم، مثل سال قبل تقدیر من بود اما به شکلی دیگر: خدمت در موکب در میانه راه و مسیر زائران در طریق‌الحسین‌؛ عمود ٧٠٠ ادامه دارد...
بخش پنجم امروز جمعه ١٧ شهریور است و دو روز است که از سفر اربعین بازگشته‌ام؛ اما هنوز در تحیّر و این ابهام به سر می‌برم که میان این سه گزینه، چرا و چگونه گزینه سوم را برگزیده‌ام؟ که بظاهر سهل‌ترین و ساده‌ترینِ آنهاست. سفر با سفرنامه‌نویسان، دشواری‌های خاص خود را داشت و اگر با اهل و عیال و خانواده به طریق‌الحسین می‌رفتم، الزامات و تمهیدات خاصی را می‌طلبید؛ اما در این سفر بظاهر، من آزاد آزاد بودم و بار مسئولیتی بر دوشم نبود! از دیگر وجوه تمایزش، هوایی‌بودن سفر بود که هر انسان تنبلی را وسوسه می‌کرد تا دست به چنین انتخابی بزند. مخلص کلام این‌که، هرکس از دور این نوع انتخاب را رصد کند، احتمالاً قضاوتش این است که من براحتی با یک شطرنج‌بازی ساده، همه را کیش و مات کرده‌ام و به عبارت امروزی‌تر، همه را پیچانده‌ام و یک سفر ساده و آسان را انتخاب نموده‌ام! اما وقتی به عبارت سه کلمه‌ای «هزار راه نرفته» بیندیشید و ابعاد آن را در سفر بررسی کنید، قطعاً دیدگاه و قضاوت دیگری خواهید یافت؛ همان‌گونه که من اکنون اندکی از ابعاد پنهان آن را یافته‌ام و با همه تنبلی پنهان و گرفتاری‌های ذهنی و اداری، وادار شده‌ام به نوشتن و تبیین ابعاد آن. ادامه دارد...
بخش هفتم تهیه کولرهای بزرگ سلولزی، نصب و کانال‌کشی آن در سرتاسر دو حسینیه بزرگ و مجزای خواهران و برادران، بزرگ‌ترین چالش روز پنجشنبه نهم شهریور ماه بود. کانال‌ها درحقیقت، بنرهای استوانه‌ای‌شکل بود با حفره‌های دایره‌ای شکل بزرگ بر روی آن، که باید نسیم خنک بهاری را در گرمای حداقل ۴۷ درجه به زائران خسته و گرمازده هدیه می‌کرد. تجربه بود یا خلاقیت؟ نمی‌دانم‌؛ اما نصب این نوع کانال‌های استوانه‌ای، تصمیم درستی بود؛ فقط یک جای کار می‌لنگید! بین اندازه قُطر کانال‌ها و دهنه کولرها تناسبی نبود که البته به همت دانشجویان این معضل نیز داشت برطرف شد. در آن لحظات از کنار حسینیه که رد می‌شدی، بخوبی این چالش بزرگ را می‌دیدی... عده‌ای از دانشجویان در تاریکی شب، در حال پیچ‌کردن بنرها به دهنه کولرها بودند و یک نفر نیز پشت چرخ خیاطی صنعتی، تند تند داشت قطعات بنرها را به هم می‌دوخت و آن را آماده نصب بر روی کولرها می‌کرد. اینکه چرخ خیاطی صنعتی از کجا تهیه شده و وسط این بیابان به کار بچه‌ها آمده بود، سؤالی‌است که من هنوز برای آن پاسخی نیافته‌ام.. ادامه دارد...