eitaa logo
کانال سردار دلها
1.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.5هزار ویدیو
79 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نمایید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت: شب‌عملیات‌ستون‌غواصا‌به‌صف شدن‌، زدن به اروندرود؛ نفرجلوییه طناب‌رو زیاده رهاڪرده بود، بهش‌گفتن‌چرا‌سر‌طناب‌رو زیادی رها ڪردی؟! گفت:«چون‌میخوام‌ مارو از این‌رودخونه‌نجات‌بده!» بچه‌هــا! پشت‌ِرودخونه‌‌ۍزندگی‌ڪه‌گیرڪردی‌! تنها‌ هست‌ڪه‌میتونه‌هُل‌بده توروها🌸🍃 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
| | ◻️دست تنگ بودند و درآمد درست و حسابی نداشتند.آن وقت ها هم که مثل حالا فرهنگ خرما خواری نبود تا از فروش محصول بتوانند زندگی راحتی داشته باشند.وسوسه های اشرار خامشان می کرد ودر قبال می شدند کارچاق کن آن ها. حاجی بیکار نماند. نشست و فکر کرد چطوری می شود جلوی در دام افتادن جوان های عشایر را بگیرد. خیلی از این جوان ها سرباز فراری بودند. چون کارت پایان خدمت نداشتند و دستشان جایی بند نمی شد ازبیکاری می رفتند سمت اشرار. قرار شد فراری ها بیایند ولباس سربازی بپوشند اما توی منطقه خودشان خدمت کنند.تازه ،حقوق هم بگیرند. خب عده زیادی از اینها زن و بچه داشتند. این شرایط به نفعشان بود.کنار زن وزندگی شان خدمت میکردند، درآمد داشتند وبعد هم کارت می گرفتند می توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند،بروند جایی استخدام شوند و یا پروانه کسب بگیرند و یک کار حلال آبرو دار دست وپا کنند. خیلی از همین سرباز های عشایر که سواد بیشتری داشتند با پیگیری های حاجی جذب نیروی انتظامی هم شدند. ◾️راوی:سرهنگ خلیلی،فرمانده اسبق ناحیه سپاه بم 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| ◻️حسین پورجعفری همراه همیشگی سردار شلیمانی بود؛ چه در زندگی و چه در شهادت. خواهر شهید حاج حسین پورجعفری، همرزم ۳۸ ساله سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی می گفت: صبح روز جمعه ۱۳ دی ماه بعد از اذان صبح برای گوش کردن دعای ندبه، تلویزیون را روشن کردم و متوجه خبر شهادت سردار سلیمانی شدم. برادرم در هر شرایطی با سردار سلیمانی همراه بود برای همین همان لحظه اول متوجه شدم برادرم نیز به فیض عظیم شهادت نائل آمده است. خواهر شهید پورجعفری گفته که برادرم هیچ زمان جلوی دوربین نمی آمد و هرگز از خودش برای کسی صحبت نمی کرد و کسی نمی دانست برادر ما همراه حاج قاسم سلیمانی است. بعد از شنیدن خبر شهادت برادرم، خیلی بی قراری و گریه کردم و عصر همان روز با هواپیما به تهران رفتیم. زهرا با اشاره به اینکه پنج خواهر و چهار برادر بودیم تصریح کرد: من حسین را خیلی دوست داشتم و به او وابسته بودم. حسین هر زمان به کرمان می آمد به من سر می زد و بر صله ارحام و دیدار با خانواده تاکید فراوان داشت و خودش نیز به این توصیه عمل می کرد. برادرم به اطاعت از ولی امر مسلمین، رعایت حجاب و اقامه نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و خودش نیز این موارد را رعایت می کرد. حسین بسیار خاکی و خیلی مظلوم بود به حدی که حاضر بود حق خودش ضایع شود اما حاضر به ضایع شدن حق دیگری نبود. حاج حسین حجب و حیای خاصی داشت و در مجالس همیشه شنونده بود و کم تر صحبت می کرد. ◾️حسین پورجعفری به روایت خواهرش 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| ◻️بچه‌ها به حاج قاسم گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکس‌ها و وسایل اقا مهدی را گذاشتیم. سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاک محل شهادت اقا مهدی دوستانش چند مهر درست کردند. حاج قاسم گفت: می‌خواهم با این مهر‌ها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به نماز خانه،موزه قشنگی است. 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | ◻️در ایام سیل خوزستان و سفر حاج قاسم به مناطق سیل زده ما طبق شرایط کاری خود نگران حضور حاج قاسم بوده و می بایستی اصول حفاظتی و امنیتی را دقیقا رعایت کنیم. اما در جایی حاج قاسم بمن گفت: من بااین مردم سالها زندگی کرده ام، مراقب باش کاری نکنید که مردم ناراحت شوند. ما که عاشق و فدایی حاج قاسم بودیم و از طرفی نیز با جَذَبه ی تذکر او در شرایط بسیار سختی قرار می گرفتیم. حفظ و رعایت حفاظت یک شخصیت و از طرفی دقت در برخورد با مردم از سخت ترین شرایط کاری ما بود که ما آن را انجام می دادیم.شهید مظفری نیا می گفت: حاج قاسم بارها مارا می بوسید و می گفت از اینکه مراعات مردم را می کنید ممنونم..... 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| ◻️حرم شیفت داشتم . نماز عشا را خوانده بودیم که یکی آمد از کنارم رد شد. دیدم حاج قاسم خودمان است! چه ابهتی داشت! مثل همیشه نجیب بود و سر به زیر و یک لبخند مهربان روی صورتش بود. رفتم دنبالش. ایستاد گوشه‌ای کنار ضریح ، زیارت نامه خواند و بعد هم نماز.رفتم جلو. عرض ارادت کردم. از زوار خواستم بروند کنار تا حاجی راحت ضریح را زیارت کند . با مهربانی گفت: «نیازی نیست خودم میرم.» بعد از زیارت رفت سر قبر علما. مردم انگار تازه متوجه شده‌اند‌ کی امده. می امدند سلام و احوالپرسی!بوسه و عرض ارادت. «حاجی لبخند دلنشینش را هدیه میداد به همه» وقتی خواست برود تا حیاط مسجد اعظم بدرقه‌اش کردم . داشت کفشش را میپوشید. مردم دوباره جمع شدند دورش ، چه ایرانی و خارجی. طرف اهل پاکستان بود. امده بود جلو. میخواست هر طور شده با حاجی عکس بگیرد . نگذاشتم! عربی چند کلامی با حاجی حرف زد. حاج قاسم خندید و گفت: «بذارید عکس بگیرن» بعد هم خدا خافظی کرد و رفت . شیرینی این دیدار خیلی دوام نیاورد، فقط چند روز . تا صبح جمعه که پیامک شهادتش را دیدم. 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| ◻️کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک.. جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش! از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات! موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه. ◾️راوی: فاطمه سلیمانی (دختر شهید) 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| | ◻️تنها جایی که سردار سلیمانی دست ها را بالا می برد. آن شب با هم به مسجد مقدس جمکران رفتیم، انتهای شب بود مسئولان بازرسی ایشان را نشناختند ایشان دست ها را بالا گرفت و کامل بازرسی شد و من به شوخی به شهید گفتم: یک جا می توان دو دست شما را بالا دید آنهم در حرم ائمه(ع) و هنگام زیارت است. بعد به حرم حضرت معصومه(س) رفتیم ایشان گفت: سختم است به زیارت بیایم چون مردم از ضریح فاصله گرفته و به سمت من می آیند. من گفتم محبت مردم به شما به عنوان سردار سلیمانی در طول محبت اهل بیت(ع) است مردم شما را خدمتگزار این خاندان می دانند و از این جهت به شما هم محبت و ارادت دارند ... اما ایشان از این اتفاق قلباً ناراحت بود. سپس بر سر مزار شهید شیرازی از رفقای سردار و شهید مطهری و علامه طباطبایی و آیت الله بهجت رفتیم در این قبور توقف بیشتری داشت، البته در سفر آخر توقف خاصی بر سر قبر آیت الله شاهرودی داشت. ◾️به گزارش خبرنگار گروه قرآن و معارف 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | | ◻️امنیت منطقه که سپرده شد به فرمانده سلیمانی حساب کار دست اشرار آمد؛خیلی هایشان آمدند زیر پرچم جمهوری اسلامی.مانده بود باندی که سرکرده شان خیلی قادر بود؛ حدود چهل پنجاه نفر برایش کار میکردند.می خواستند با خرابکاری هایشان جاده را ناامن کنند به اسم جمهوری اسلامی. نه ژاندارمری حرفشان شده بود،نه بچه های کمیته.فکر میکردند این بار هم مثل دفعه های قبل چند نفر را سر می بُرند،بقیه هم عقب نشینی می کنند؛اما حاجی آدمی نبود که کم بیاورد.هفت شبانه روز نقطه به نقطه ی روستا گشتیم تا گیرشان آوردیم. وقتی دیدند از آسمان و زمین محاصره شده اند،چادر رهایشان را پوشیدندوفرار کردند.ما خیال عقب نشینی نداشتیم؛دو روز درگیر بودیم. آخر سر خودش داوطلب شد تسلیم شود.پنج پاسدار گروگان گذاشتیم بیاید کرمان با حاج قاسم صحبت کند.نمیدانم در اتاق جلسات چه گذشت که طرف وقتی آمد بیرون،زار زار گریه میکرد.پرسیدم:《چیزی شده؟اتفاقی افتاده ؟》گفت:《الان این مرد منو گرفته بذارید اگر کشته میشم به دست این مرد کشته بشم که افتخاری برام باشه .》حاجی این بار از در رافت وارد شد و طرف را تامین داد . کارهایش که راست و ریس شد، فرستادم مشهد.میخواست امام رضا(ع)واسطه شود برای پذیرش توبه آن بنده خدا. دراین مدت ،هم برای روستایشان تلمبه آب برد هم زمین کشاورزی بهشون داد.مشهدی وقتی برگشت ،چسبید به کار و کشاورزی.دیگر پاک شده بود و مثل طفلی که تازه از مادر زاده میشود. ◾️راوی : ابراهیم شهریاری 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | | ◻️سه راه دشتک،مرز ایران،افغانستان و پاکستان،نا امن ترین نقطه؛جایی که امنیتش دست های قرار گاه قدس را می بوسد. نماینده ولی فقیه بودم.به حاجی گفتم میخوام به منطقه توجیه شم.خودش پیش قدم شد. آن موقع سرتیپ بود. درجه هایش را کَند و گذاشت توی جیبش.سه چهار ساعت توی جاده از کوه و کمر دوست وبیابان بالا و پایین شدیم.قرص ومحکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش می داد؛از استقرار نیرو ها گرفته تا موانعی که سر راهشان بود.در تمام دست اندازها وسرا زیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو بیاورد، انگار نه انگار که بدنش پراز تیر و ترکش است.می توانست فرمانده گردانی،کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ کس به اندازه فرمانده قرارگاه به منطقه توجیه نبود. ◾️راوی:حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | | ◻️خیلی هنر کنیم،نصفه شب دل از رختخواب میکنیم؛آن هم اگر خسته و کوفته نباشیم؛اما حاجی مثل ما نبود.روز درگیر مبارزه با اشرار شرق بود،دل شب هم بلند می شد.از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چند بار بیدار می شد.دورکعت نافله شب می خواند و می خوابید.دوباره بلند می شد وضو می گرفت،دورکعت نماز می خواند و می خوابید. یازده رکعت را یکجا نمی خواند،بخش بخش می کرد مثل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که نیمه های شب چندین بار برای نماز از خواب بر می خواست. ◾️راوی:حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
🎐 | | | ◻️بدو از فرودگاه امام خودم را رساندم فرودگاه مهرآباد. تازه از سوریه آمده بودم. باید می‌رفتم کرمان برای سخنرانی، آمدم کارت پرواز بگیرم حاج قاسم را دیدم. پرسید: «شما داری میای شهر ما؟» - آره حاجی، امشب روستای زنگی آباد برای شهید حاج يونس زنگی آبادی برنامه گرفتن. دعوت کردن برای روایتگری. وقتی رسیدیم کرمان، خیلی عادی سر خیابان ایستاد تاکسی گرفت و رفت. مراسم که شروع شد حاجی هم آمد، دم در ورودی شرط گذاشته بود و گفته بود: «اسم من رو نمیارید. به حاج حسین هم بگید چیزی نگه که حاج قاسم اینجاست. من رو هم دعوت نمی‌کنید صحبت کنم. اومدم توی جلسه شهید.» حاجی مثل همه مردم آمد نشست توی مراسم شهید و بعد هم رفت. بی‌سروصدا و جنجال و هیاهو ◾️ راوی: حاج حسین یکتا - کتاب سلیمانی عزیز صفحه 99. 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | | ◻️سفره‌ی بزرگی پهن می‌کنند، از این سر حسینیه تا آن سر. نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشسته‌اند کنار هم، جمعشان وقتی جمع می‌شود که فرمانده هم می‌آید و با آنها هم غذا می‌شود. دست همه توی یک سفره می‌رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح می‌دهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفره‌ی رنگین و خلوتی بنشیند. یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می‌خوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده. ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانی‌مان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده. ◾️ منبع: کتاب سلیمانی عزیز صفحه 70.
🎐 | | | ◻️خبرش پخش شده بود. گفته بودند می‌خواهند فیلم حاج قاسم را بسازند. حتی اخبار سراسری شبکه یک هم اعلام کرد. همین که خبر به گوش حاجی رسید برای کارگردان نامه نوشت: «اولاً در جمهوری اسلامی ده‌ها شخصیت اثرگذار شهید وجود دارد که شناساندن شخصیت و عملکرد آنها به عنوان الگوهای حقیقی تجربه شده یک ضرورت است. بزرگواران مجاهد و متفکری همچون: شهیدان بهشتی، رجایی، باهنر و مطهری. در صحنه جهاد نیز شهیدان: همت، باکری، زین الدین، خرازی و در رأس اینها شهید زنده‌ای همچون مقام معظم رهبری (مدظله العالی) که بیش از شصت سال در حال مجاهدت می‌باشند. وقتی این خبر را شنیدم حقیقتاً خجالت کشیدم، چه ضرورتی برای پرداختن به فردی که هنوز خوف از عاقبت خود دارد، می‌باشد ... بنده نه تنها راضی به چنین اقداماتی نیستم بلکه به شدت اعتراض دارم.» تا زنده بود نگذاشت حرفی از خودش باشد؛ هیچوقت ◾️ منبع: کتاب سلیمانی عزیز صفحه 81. 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 | | | ◻️صدام با رژیم بعثش به خط پایان رسیده بود. از آن طرف آمریکایی ها سعی داشتند صدام را که موی دماغشان شده بود از میان بردارند از این طرف مجاهدان عراقی برای صلاح راه و مشورت آمده بودند سراغ حاجی. یکی از عراقی‌ها گفت:« صدام قاتل شهدای ماست حالا که آمریکایی ها وارد عراق شدن و می خوان صدام را از بین ببرن, آیا ما باهاشون همراه بشیم.؟» خون حاجی به جوش آمد و گفت: «دشمنی ما با صدام معناش این نیست که با آمریکایی ها دوست هستیم و بریم دست توی دست شون بزاریم و برای نابودی صدام با اونا همراهی کنیم و ۰۰۰» تویی آن جلسه نطق کوبندی کرد. نطقی که جایی برای هم پیمانی و دوستی با آمریکایی‌ها نگذاشت. طرف از حرفی که زده بود شرمنده شد . ◾️ راوی ،:حجت الاسلام سعادت نژاد 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| | ◻️آمریکا هر چه پول امکانات داشت داده بود به صدام تا ایران را به زانو در بیاورد اما نشد که بشود. وقتی دید صدام کاری از پیش نمی برد به عراق حمله کرد. می خواست بعد از گرفتن عراق خودش مستقیم به ایران حمله کند. نیروهای آمریکایی گفته بودند توی نجف. زمزمه ها را می شنیدیم که می خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمومنین در می آورند. خیلی از مجاهدان عراقی در ایران بودند برای دفاع آمده بودند مردم عادی هم بودند اما نیاز به یک فرمانده خیلی احساس می شد همان روزها سر و کله حاجی پیدا شد. با دشداشه عربی آمده بود مقر مان،نزدیک حرم امام علی علیه السلام باورم نمیشد. پرسیدم:«حاجی چطور خودت رو به اینجا رسوندی؟» چطور ش رانگفت ولی گفت:«اومدم این آمریکایی‌ها را از نجف بندازم بیرون.» خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و راه گذاشت جلوی با مدیریتش گروه‌های مختلف مقاومت را هم آورد پای کار. همه که دست به دست هم دادند،شرح نیروهای آمریکایی برای همیشه از علی مردم نجف شد. ◾️ راوی :حجت الاسلام و المسلمین سید حمید حسینی رئیس اتحادیه رادیو و تلویزیون های اسلامی عراق
| ◻️فکر نمی‌کردیم آخر مردم منطقه این‌طور به کارمان سرعت بدهند .این‌هم از فکرهای ناب حاجی بود .بهمان خبر داده بودند هواپیمای سپاه خورده به ارتفاعات سیرچ توی کرمان دماغه آن یک‌سویه کوه منفجر شده و بال و بدنه سوی دیگر به چه جان کندنی باید خودمان را می‌رساندیم آن‌جا مگر می‌شد ؟به کولاک برف بهمان اجازه رفتن نمی‌داد سوز و سرمایش به کنار یخ‌بندان بود چند قدم که می‌رفتیم سر می‌خوردیم می‌آمدیم پایین‌تر خودمان نمی‌توانستیم توی برف راه برویم چطور جنازه‌ها را می‌آوردیم پایین هوای مه‌آلود اجازه حرکت به بالگرد را نمی‌داد خلاصه خیلی کار ما به‌زحمت جلو می‌رفت از سپاه و ارتش از هلال‌احمر و کوهنوردان ماهر کشور هر کسی آمد کمک همین بساطمان بود حاجی به‌محض آمدنش تا اوضاع را دید گفت اگر می‌خواهید به کارتون سرعت بدین عشایر بافت و رابر را بیارید .هماهنگی‌اش با حاجی بود خودش زنگ زد و گفت فلانی و فلانی هرچی آدم می‌تونید بیارید کامیون را برداشتند و رفتم پی شان. دویست نفر عشایر آوردند. آمدند کمکمان حتی بعضی‌هایشان کفش مخصوص کوهنوردی نمی‌خواستند به‌خاطر شرایط زندگی‌شان کاملاً آشنایی داشتند با کوه .راهشان را سریع‌تر از ما می‌گرفتند و می‌رفتند بالا، دنبال ۲۷۶ جنازه توی برف مانده پیدایشان می‌کردند با چادرشب می‌بستند روی کولشان و می‌آوردند پایین کار عشایر و فطر ناب حاجی حسابی به کارمان سرعت داده بود. ◾️ راوی ابراهیم شهریاری 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
| | 🔳نجات اربيل ◻️مصاحبه با مسعود بارزاني: اربيل چگونه نجات يافت؟ داعش به دروازه‌هاي اربيل رسيده و شهر در حال سقوط بود؛ من با امريكا؛ تركيه؛ انگليس؛ فرانسه و حتي عربستان تماس گرفتم؛ همه آن‌ها در جواب گفتند كمكي نمي‌توانند بكنند! بعد با ايران تماس گرفتم و گفتم اگر نمي‌توانيد كمكي كنيد ما شهر را تخليه كنيم! آنها تلفن قاسم سليماني را به من دادند. فوراً با حاج قاسم تماس گرفتم و اوضاع را دقيقاً شرح دادم؛ حاج قاسم به من گفت من فردا بعد از نماز صبح اربيل هستم؛ گفتم فردا دير است همين حالا بياييد: گفت كاك مسعود فقط امشب شهر را نگهدار! صبح به استقبال حاج قاسم در فرودگاه اربيل رفتم او با 50 نفر از نيروي مخصوصش سريعاً به محل درگيري رفتند و نيروهاي پيش‌مرگ را سازماندهي كردند و در عرض چند ساعت ورق به نفع ما برگشت. بعدها يك فرمانده داعش را اسير كرديم و پرسيديم چگونه شد شما كه در حال فتح اربيل بوديد عقب نشستيد: گفت نفوذي‌ها در اربيل به ما خبر دادند قاسم سليماني در اربيل است لذا روحيه افراد ما بهم ريخت و.... 👇👇 ┏━━━🥀🕊🌷━━━┓   @smmdjk ┗━━━🌷🕊🥀━━━┛