eitaa logo
کانال ســـرבار בلها
1.2هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
11.3هزار ویدیو
87 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نماید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
😂🍃 🍃 . . | . . . رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ . . . . ←| | | |
😁😂 🔸به شوخ طبعی معروف بود …!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد : « کی می خواد پوتینشو واکس بزنه !» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه . 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت : « من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت : « پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 **🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁*' 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
⭕️طنز جبهه: پلنگ صورتی!! 🔻شب عملیات بود! 🌱حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت: برو ببین تیربارچی چه ذکری داره میگه که اینطور استوار جلویِ تیر و ترکش ایستاده و اصلاً ترسی به دلش راه نمیده!!؟ نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه: دِرن، دِرن، دِرن، دِرن... (آهنگ پلنگ صورتی!) 😅🤣
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 یکی از روزها مقداری عرق بیدمشک در به دستم رسید. مقدار زیادی یخ تدارک دیدم و شربت🍹 گوارایی درست کردم. برخلاف همیشه که در پخش شربت دست و دلبازی می کردم،😊 این بار به خاطر تعداد زیاد نیروهای حاضر در منطقه نمی توانستم به هر نیرو بیش از یک لیوان شربت بدهم. بوی شربت و صدای تکبیر🗣 من که بلند شد بچه ها جلوی ایستگاه به صف شدند و یکی یکی سهمیه شربتشان را گرفتند و نوش جان کردند.😋 ولی این شربت شیطنت😜 بعضی ها را هم قلقلک داد. یکی از بچه ها، بار اول کلاه_آهنی بر سر گذاشت، آمد و شربتش را خورد.😐 بار دوم به دور صورتش چفیه پیچید و دوباره شربت خورد.😳 بار سوم کلاه_سربازی گذاشت و باز هم شربت خورد.😒 بار چهارم بدون کلاه آمد و باز هم شربت خورد.😬 وقتی می خواست برود خطاب به او گفتم: "این بار برو چادر سرت کن و بیا شربت بخور.😐😑" بچه ها خندیدند😂 ولی او از رو نرفت و با تعجب از من پرسید: "چه طور مرا شناختی😅؟" گفتم:"پسر جان! تو فقط پوشش سرت را عوض می کنی، بقیه لباس هایت که همان است😊😁😂 خاطرات 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸