eitaa logo
مکتب خونه‌ حاج فِصال
8.3هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
440 ویدیو
18 فایل
کانال اصلی @haajfesal کانال پشتیبان @roheezdevaji
مشاهده در ایتا
دانلود
ادمین نوشت:: منم وقتی ازدواج کردم شغل ثابت نداشتم. درسمم تموم نشده بود و ترم 3 ارشد بودم. اما تا 11 شب کار می کردم. خوابگاهی هم بودم. پدر و مادرمم تهران نبودن. تنها می رفتم خواستگاری. ✋😶 توی جلسه اول خواستگاری به خانمم هم گفتم: اگر می خواید منو انتخاب کنید، من هستم با دو تا کارتن کتاب!! من معتقدم که خدا به برکت ازدواج همه چی به آدم می ده. ازدواج رو خودمون سخت کردیم. من یوسف نبودم. اهل دختر بازی هم نبودم. مجرد می موندم شاید به گناه می افتادم. تکلیف خودم دیدم علی رغم همه سختی ها برم ازدواج کنم. برخی از خانواده ها هم تا شرایطم رو می فهمیدن حتی اجازه یک جلسه صحبت هم نمی دادن. اما من پوست کلفت بودم✋😶 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
ادمین نوشت :: برای خواستگاری قرار شد جلسه اول با پدر خانمم توی دفتر کارشون ملاقات داشته باشم. لباس پلو خوریم رو پوشیدم، سوار موتور شدم و رفتم دفتر کار شون. وقتی رسیدم سلام و علیک کردم و نشستم، برام چایی و نسکافه آوردن و تعارف کردن که بخورم. گفتن قند هم توی سینی هست. بهشون گفتم حاج آقا!! شیرینی ندارید؟ بعد هر دو مون خندیدیم. بنده خدا رفتن و برام شکلات آوردن. منم شکلات و نسکافه رو خوردم و خودم رو بهشون معرفی کردم و رفتم. الانم هر موقع میرم خونه شون بهشون می گم برام شیرینی بیارید🤣🤣. من بشدت به شیرینی دوست😍. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
ادمین نوشت :: یکی از چیزهایی که برام خیلی جذاب بود این بود که همسرم شبیه زن زهیر باشه. همیشه هم بخدا می گفتم ی زن اینجوری بهم بده. اما بعد از ازدواج که با چوب برای نماز بلندم می کنه، نظرم عوض شد. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
ادمین نوشت :: آره خیلی سخته، کلی میوه و شیرینی خوشمزه توی مراسم خواستگاری باشه اما روت نشه اون ها رو بخوری. توی ی خواستگاری رفتیم توی اتاق حرف بزنیم. مامانش برامون میوه آورد. منم نشستم رو به روی دختر خانم. بهم گفت: "ببین من با یکی از هم کلاسی هام می خوام ازدواج کنم. اما خانواده ام نمی دونن. تو برو جواب منفی بده که اونا بهم گیر ندن. حالا بریم بیرون؟" گفتم نه بذار حداقل ی پرتقال بخورم بعد بریم😂 منم نشستم جلوش قشنگ ی پرتقال پوست کندم و خوردم و بعد از اتاق اومدیم بیرون. دختر خانم از دست من پا شد توی اتاقش قدم می زد، منم داشتم میوه می خوردم. 😅🤣
ادمین نوشت :: وقتی که با همسرم توی دوره اشنایی رفتیم بیرون صحبت کنیم. رفتیم کافه. من دستم رو گذاشتم روی میز. بقدری دستم زخم داشت که وقتی دستم رو دید، کاملا چشماش پر از اشک شد. جلسه بعدی برام کرم مرطوب کننده خرید.. منم فرداش گمش کردم... ✋😶 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
ادمین نوشت :: اما چون ازدواج برام واجب شده بود، می رفتم سرکار. کار هم برام عیب نبود. هر کاری از دستم بر میومد انجام می دادم. حتی کار دانشجویی، تدریس و.. دانشجوی ارشد بودم مکانیکی هم کار می کردم. همیشه هم دستام زخم بود. این رو برادرانه بهتون می گم، اگر توی سن کم می خوایید ازدواج کنید، نباید معطل مدرک تون باشید. همت کنید برید سرکار... بنظر من اکثر دخترا احساس کنن با جنم و با عرضه هستید کوتاه میان. هم خودشون هم خانواده شون. 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂
ادمین نوشت :: خیلی ناراحت میشم وقتی این پیام ها رو بهم می دید. یاد گذشته خودم می افتم. منم از طرفی نه می تونستم با دختری دوست بشم چون خلاف اعتقاداتم بود و از طرف دیگه تیپم بشدت مذهبی بود و دختری طرفم نمی اومد🤣 همیشه یقه آخوندی می پوشیدم با شلوار پارچه ای. اون موقع ها کتاب ارمیا رو هم می خوندم و خیلی تحت تاثیرش بودم. ریش هامم بلند بود. ی وضعیت بغرنجی بودم🤣🤣 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂