eitaa logo
شعرای هیدج
315 دنبال‌کننده
503 عکس
68 ویدیو
1 فایل
برای آشنایی با اشعار و آثار شعرای هیدج
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈┈•❀🕊🍃🌸🌺🌸🍃🕊❀•┈┈• چیست؟ گویند روی درب قصر شاه، لکه سیاهے افتاده بود. خادمین دربار نتوانستد لکه را از بین ببرند!! تا اینکه مرد فقیری از موضوع مطلع شد گفت من می‌دانم چرا درب قصر سیاه شده است. مرد فقیر را به قصر بردند او به پادشاه گفت: "داخل درب قصر، کِرمے لانه دارد که مشغول خوردن  آن است!" پادشاه به او خندید و گفت: مردک !مگر مے شود داخل درب، کرم زندگے کند؟ مرد گفت من یقین دارم که چنین است. پادشاه گفت بسیار خوب! دستور می‌دهم درب را بشکنند اگر کرمی نباشد، گردنت را می‌زنم. مرد پذیرفت چون درب را شکافتند دیدند کرمے زیر قسمت سیاهے لکّه رنگ وجود دارد. پاسخ او شاه را خوش آمد و دستور داد مرد فقیر را به آشپزخانه برده مقداری از پس مانده غذاها به او بدهند! روز بعد شاه سوار بر اسبش از کنار مرد رد می‌شد به او گفت این بهترین اسب من است، نظر تو چیست؟ مرد فقیر گفت شاید در سرعت بهترین باشد ولی ایرادی نیز دارد پادشاه سوال کرد ای مرد بگو ببینم چه ایرادی دارد؟ گفت: این اسب حتی در اوج دویدن هم که باشد اگر رودخانه‌ای ببیند به درون آب می‌پرد. پادشاه باورش نشد! براے اثبات ادعاے او، سوار بر اسب از کنار رودخانه گذشت ناگهان اسب با دیدن رودخانه، خودش را درون آب انداخت. پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و دستور داد مجدداً به عنوان پاداش از پس‌مانده غذاها به مرد فقیر بدهند. روز بعد خواست تا او را بیاورند وقتی فقیر را نزد پادشاه آوردند ؛ از او پرسید: مردک بگو دیگر چه می‌دانی؟ مرد که به شدت ترسیده بود گفت: می‌دانم که تو شاهزاده نیستی!! پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولے چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود . در پے کشف واقعیت نزد مادر شتافت و گفت:راستش را بگو من کیَم؟ این درست است که شاهزاده نیستم؟! مادر بعد از کمی طفره رفتن گفت:حقیقت دارد پسرم! من و شاه از داشتن بچه بی‌بهره بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده‌های شاه هراس داشتیم؛ وقتے یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد، تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه‌دار شده‌ایم بدین صورت پادشاه از راز شاهزاده نبودن خود باخبر شد!! پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سِرّ داناییش پرسید..... مرد فقیر گفت: علت سیاهی درب را از آنجایی فهمیدم که تا چیزی از درون خراب نشود از بیرون تباه نمی‌شود! علاقه اسب به آب را از پشمی بودن پاهایش فهمیدم. یحتمل در دوران کُرّه‌گی در چراگاه از شیر گاومیشی تغذیه کرده و به‌خاطر تأثیر آن شیر به آب تنی علاقمند است. پادشاه پرسید : اما "اصالت"  مرا چگونه فهمیدی؟! فقیر گفت: من پاسخ دو سئوال مهم زندگیتان را دادم ولے تو به جای پاداش مناسب، غذای پسمانده به من دادی، چون این کار تو را دور از کرامت یک شاهزاده دیدم فهمیدم تو شاهزاده نیستی.   من از روییدن خار سر دیوار دانستم که ناکس،کس نمیگردد ازاین بالا نشستن‌ها •┈┈•❀🕊🍃🌸🍃🕊❀•┈┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/4128112887C04235b2b24