eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🔹 "عکس دخترش فاطمه رو با خودش به جبهه می برد و پشت عکس آنقدر می نوشت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه ... و یک ذره نقطه خالی نمی‌گذاشت و می‌گفتم که چرا این جوری می‌کنی؟ ◇ می گفت: اون وقت که دلم تنگ می شه می روم سر عکسش اون کارها را می کنم و خاطرم جمع می شود و دیگه راه نمی افتم که بیام. ◇ می گفتم: به همین قدر قانعی؟ می گفت: کسی که برای اسلام و انقلاب کار می کند باید از زن و بچه اش بگذرد. ◇ می گفت: من وقتی که از خط بر می گردم می روم سر کیفم و چیزی بگیرم تازه یادم میاد زن و بچه ای هم دارم، تو جبهه همه چیز فراموش می شود." 🔹 ″آخرین باری که برای مرخصی آمده بود کمتر حرف می‌زد و همش تو خودش بود. پسرش، حسین خیلی کوچک بود و چشمهایش زاغ بود و خیلی قشنگ بود. حسین را بغل می کرد و همین جور دور می زد. می گفتم: مرد دیوانه شدی؟ چرا این کارها را می کنی؟ ◇ می گفت: نه بگذار سیر سیر آنها را ببینم و تو خاطرم باشند و چند وقتی که جبهه هستم و این لحظه ها که یادم بیاید خاطرم جمع می شود. خداحافظی کرد و می خواست دوباره به جبهه برود. ◇ تا سپاه رفت ولی دلش طاقت نیاورد و دوباره به خانه آمد و برای بچه ها یک جعبه پر از پفک، بیسکوئیت و شکلات خریده بود. دوباره بچه ها را بغل می کرد و می‌بوسید. ◇ همان موقع دلم گرفت که نکند برود و دیگر برنگردد و همش این فکر را می کردم که چرا سبزعلی دوباره برای خداحافظی آمده بود. رفت و بعد از پنج یا شش روز خبر شهادتش را آوردند.″ ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
🩸«دعا کن شهید شوم» 🔹 روزی با هم نشسته بودیم که یک دفعه سبز علی گفت : «دعا کن شهید شوم.» من که حیران شده بودم ، ◇ گفتم: چرا؟ ... نه دعا نمی کنم، دعا می کنم زنده باشی و خدمت کنی. ◇ نگاهی که هیچ وقت از یادم نمی رود به من انداخت و گفت : ◇ «آن دنیا خیلی فرق می کند و من باید به آن دنیا بروم.» ◇ دوباره گفتم: اگرتو بروی من تنها می شوم. جواب داد : «چه تنهایی؟» ◇ بچه ها را به یادگار گذاشتم. گفتم یعنی چی؟ گفت: «کمکت می‌کنم.» ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 🔹 زمانی که در اهواز زندگی می‌کردیم یک اتاق و یک آشپزخانه در خانه سازمانی داشتیم چون خانه سازمانی را نصف کرده بودند که یک قسمت آن را یوسف سجودی بودند، ◇ و قسمت دیگر آن مال ما بود که یک اتاق و یک آشپزخانه به ما رسیده بود. ◇ سبزعلی شبها برای اینکه من از گریه‌هایش در نماز شب بیدار نشوم به داخل آشپزخانه می‌رفت و در را به روی خود می‌بست و نماز شب می‌خواند تا من، صدای گریه‌اش را نشنوم. 📸 شرح عکس بالایی : از چپ نفر دوم ، شرح عکس پایینی: از راست سردار شهید سبزعلی خداداد فرمانده تیپ مالک اشتر مریوان، گردان‌های مسلم و انصار لشکر ۲۵ کربلا ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671