فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #صبح_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
صبح آغاز شد و چشم دلم منتظرت
پلک بگشای که آغاز من و جان منی
صبحتون بخیر و پر آرامش 🌸🍃
#هما_کشتگر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولای من❤️
دلهای منتظران هر لحظه
شما را طلب میکند
اما سه شنبه ها
جور دیگر
یا منتظـــــر❤️
باز سه شنبه آمد و
دل هوای یار دارد...💔
اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج 🙏
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گـر قـسـمـتـم شود که تماشـا کنم تـو را
ای نور دیده جان و دل اهـدا کنم تـو را
هر صبحِ جمعه ندبهکنان در دعای صبح
از پـــروردگار خـویـش تـمـنـا کنم تـو را
#اَلّلهُمَّـعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج💚
#امام_زمان
#سه_شنبه_های_جمکرانی
@sobhbekheyrshabbekheyr
#سلام_امام_زمانم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شـب تار بـر مـلا خواهــــد شد
در راه، عزیـزی ست که با آمـدنش
هر قطبنمـا، قبلهنمـا خواهـد شد
#السلامعلیڪیابقیةاللهفیارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
#سلام_امام_مهربانم
#سه_شنبه_های_جمکرانی
سہشنبہهاسکوتم ناگهانے مےشود
دلم لبریز عطر مهربانے مےشود
همیڹکہ قطره اشکےچکید ازدیده عشق
هواےقلب مڹ جمکرانے مےشود...!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
#حافظ
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
------------
اراده آهنین و همت عالی شما قابل تحسین است، مطمئن باشید با صبوری، تلاش و سخت کوشی به سرمنزل مقصود رسیده و آرزوهای شما تحقق پیدا میکند. برخی دوستان فریبکار در اطرافتان هستند که نباید به آن ها اعتماد کنید. قبل از انجام هرکار و اقدامی خوب فکر کرده و با درایت و عاقبت اندیشی تصمیم گیری کنید.
#فال_حافظ
#تفأل_حافظ
@sobhbekheyrshabbekheyr
هر وقت دلت از زندگی گرفت، یه نگاه به آسمون بنداز. گاهی آبی و صافه، گاهی سفید، گاهی ابری، گاهی بارونی، گاهی برفی، گاهی هم رعد و برقش، دل آدمو بدجور میلرزونه. پس هر چیزی امکان تغییر داره، و هیچ چیز همیشه ثابت و یکنواخت نیست. مطمئن باش نه شادی همیشگیه، و نه غم …
@sobhbekheyrshabbekheyr
#سلام_امام_زمانم
✨حضرت علی علیهالسلام فرمودند:
زمانی که قائم ما ظهور کند
کینهها از سینه بندگان بیرون میرود.✨
📗بحارالانوار،ج ۵۲، ص ۳۱۶
#نیستی_و_جهان_مرتب_نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز همان فردایی
است
که دیروز نگرانش بودی !!
ظهر سه شنبه بخیر و خوشی
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘هیچکس🍀 ⚘
⚘در هیچ جایزمین
⚘بقچهای همـراهش🍀
⚘نیست که
⚘برایمان حال ِخـوب بیاورد🍀
⚘هنراین است بلدباشیم
⚘شـادباشیم و🍀
⚘شـادی بیـافرینیم
ظهرتون بخیر☀️☀️
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی دراین ظهر زیباسایه خدا بر سرتون
🌸🍂
سلامتی بر وجودتون سرسبزی در خانه
هاتون سخاوت خدا درمالتون سرنوشت
نیکو در عمرتون سلام ظهرتون شاد🌸🍂
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ جشن سقوط بشار در حماة
🔹 شاید همین یک صحنه کافی باشد که چرا #ایران در #سوریه دخالت نکرد. حالا میفهمید که چرا جمهوری اسلامی ایران در این دوره متفاوت عمل کرد؟
🔹چونکه دشمن نیز متفاوت عمل کرده است، شرایط کاملاً تغییر کرده است ما نمی توانستیم در برابر مردمی که فریب خورده اند دست به سلاح ببریم. باید از صبر انقلابی بهره می گرفتیم تا حقایق برای مردم روشن شود.
🔹امیرالمومنین علی علیه السلام یک روز شمشیر کشید و روز دیگر آن را برای ۲۵ سال غلاف کردند.
#سوریه 🚀🔥
#تزویر
#فتنه
#ناحله
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_چهار
نشستم کنارش و با عصبانیت گفتم :پس من اینجا چیکارم که همه ی کارات و خودت انجام میدی؟
+خب مگه من با توازدواج کردم که کارام و انجام بدی؟شما خانوم خونه ی منی،اومدی که همسفرم باشی،نه کارگرم
_آقا محمدم حرفات درست خب؟ولی باور کن اینکارها اونقدر سخت نیست که منو اذیت کنه. اینا وظیفه ی منه
+وظیفه ی تو این نیست. همینکه کنارمی،میبینمت، حالم خوب میشه و انرژی میگیرم خودش خیلیه و بابتش بهت مدیونم.
_محمد من اینجوری ناراحت میشم. میدونی چقدر آرزو کردم روزی برسه که خودم لباسات و بشورم و اتو بزنم. خودم کفشت و واکس بزنم. خودم لباسات و انتخاب کنم. خودم برات غذا درست کنم. خودم...
نمیدونی چقدر حالم خوبه وقتی این کارا رو خودم برات انجام میدم. الان پیراهنت و بده من،هر وقت که سرم شلوغ بود خودت اتو کن هیچی نمیگم.
+آخه...
_محمد خواهش کردم. باور کن انقدر از اینکار احساس خوبی بهم دست میده که حاضر نیستم پیراهنت و توی لباسشویی بندازم. هر بار میزارم کنار با دست بشورم که تو میای میگیریش
+باشه اگه خودت خوشحال میشی که خسته شی حرفی نیست. ولی من اینجوری ناراحت میشم . همیشه این وقت صبح از خوابت میزنی و به خاطر من بیدار میشی،من واقعا شرمنده ام.
_نفسم من اینطوری حالم خوب میشه .چراشرمنده؟
وقتی پیراهنش و ازش گرفتم حس کردم یه قله رو فتح کردم. درست به همون اندازه خوشحال بودم.پیراهنش که اتو شد رو مبل پهنش کردم که چروک نشه.
این قدرشناسی و احترام محمد باعث میشد تمام کارای خونه رو با عشق و علاقه بیشتری انجام بدم.
+چجوری جبران کنم خوبی هات و؟
یخورده فکر کردم و بعد با شیطنت ادامه
دادم :خب،هر روز بوسم کن.بغلم کن. بیست دقیقه بشین جلوم فقط نگات کنم. هر ساعت بهم بگو دوستم داری، همه لباسات و بده خودم بشورم و اتو بزنم اونوقت شایدفقط یخورده جبران شد
بلند بلند خندید و گفت:اینا که کار هر روزه است با این حال چشمممم با کمال میل.اگه امر دیگه ای هم بود و یادت اومد حتما بگو بهم
_نه گاهی وقتا یادت میره گفتم که یادت بمونه بقیه اشم بزار فکر کنم بعد بهت میگم
دوباره خندید .هر بار محمد میخندید از خنده اش منم خنده ام میگرفت.
از وقتی عقد کردیم انقدر با انرژی و خوشحال بودم که همه متوجه شده بودن.یاد حرف مامانم افتادم. میگفت: فاطمه اگه میدونستم حضور آقا محمد اینطور زندگیمون و قشنگ میکنه
چند سال پیش میرفتم و ازش برای تو خاستگاری میکردم!
تا من میز صبحانه رو بچینم محمد رفت حموم و برگشت.موهاش و خشک کرد و روی صندلی نشست که گفتم :عافیت باشه عزیزم
+قربونت برم
دوتا لیوان شیر گرم ریختم و با خرما روی میز گذاشتم.
مثل همیشه تا وقتی که صبحانه اش و کامل بخوره زل زدم بهش. انقدر بهش نگاه کرده بودم که دیگه عادت کرده بود و چیزی نمی گفت.خودش میدونست که هرکاری کنه، تا وقتی صبحانه اش و بخوره من ازش چشم بر نمیدارم،آخرشم دلم طاقت نیاورد و رفتم کنارش و روی ریشش و بوسیدم.
بعضی وقت ها شدت علاقه ام به محمد خودم و میترسوند،هر چقدر میگذشت دوری ازش سخت تر میشد
از جاش بلند شد و گفت: دستت درد نکنه دلبرکم
_نوش جان.
به ساعت نگاه کرد و رفت تو اتاق خواب.
یک ربع بعد ،لباس فرمش و پوشیده بودو آماده اومد بیرون.
ساعتش و دور مچش بست و به طرف در رفت. کفشش و قبل از اینکه بیاد براش تمیز کرده بودم و مرتب جلوی در گذاشتم.چند ثانیه بهش نگاه کرد و برگشت عقب .سرش و تکون داد و گفت :هر چی بگم توآخرش کار خودت و میکنی
_بله دیگه
رفتم جلوش وپشت یقه اش و مرتب کردم.
بهش نگاه کردم و گفتم : خدایا مراقب عشقم باش، اگه محمدم چیزیش بشه من میمیرم.
گونه ام و بوسید وگفت :تو هم خیلی مراقب خودت باش.خدانگهدارت عزیزدلم
رفت بیرون و کفش هاش و پوشید.
منتظر آسانسور بود.از ترس اینکه چیزی بگه در و یخورده باز و کردم و سرم و خم کردم که ببینمش. یه نگاهی به اطرفش انداخت و وقتی مطمئن شد کسی رو پله ها نیست با خنده گفت: جون دلم؟
_میگما محمد،تو واقعا مطمئنی ریشت و با عطر نمیشوری؟شاید تو حموم به جای آب روش عطر میریزی و یادت نیست؟ همیشه تا دوساعت بعد از اینکه میبوسمت صورتم بوی عطرت و میده و دهنم از عطرت تلخه!
داشت خودش و کنترل میکرد که صدای خنده اش بلند نشه. همونطور که میخندید ساختگی اخم کرد و گفت: بدو بدو برو تو!
براش بوس فرستادم و رفتم تو خونه و در وبستم.
با اینکه یک دقیقه هم نشده بود که از خونه رفت دلم براش تنگ شده بود.
امروز کلاس نداشتم،ولی باید واسه فردا کلی درس میخوندم،با این حال یه دستی به سر و روی خونه کشیدم و همه جا رو برق انداختم. تو گلدون روی اپن آشپزخونه چندتا شاخه گل گذاشتم. البته گلاش تازه نبود و باید خشکشون میکردم.
چون امروز سه شنبه بود میدونستم که محمد با چندتا شاخه گل نرگس میاد و خونه امون پر از عطر گل نرگس میشه واسه همین فعلا بیخیال خریدن گل شدم و سراغ قابلمه های صورتیم رفتم.