مهدی رسولیenc_16669637286799358318404 (1).mp3
زمان:
حجم:
2.79M
💚 همه مصائب ما از دوری توست؛
یابن الحسن برگرد...
🍂 به کی شکایت ببرم
به کی بگم دردامو
🍂 جوونیم رفت و هنوز
من ندیدم آقامو
🎙 حاج مهدی رسولی
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_بخیر
یک روزی خــــدا
دری رو به روت باز میکنه
که جبران همه ی
درهای بسته زندگیت بشه...
#شب_خوش
@sobhbekheyrshabbekheyr
4.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخواهم امشب سڪوت
شب بوها را 🌙🍂
زیر سایه ے ماه بے تاب بشڪنم..
شاید فردا صبح قاصدڪهاے بے قرار
دلتنگے هایم را به دستانت برسانند
و دَم گوشت بگویند :🌸
اینجا هرشب من هستم و اتاقے
پراز تنهایے ڪه تک پنجره اش
رو به یک دیوار گشوده مے شود..
و هرشب تمام واژه هاے اشعارم
بر روے شیشه هاے پنجره اشک مے شود..
بر دل سنگے روزگار لعنت مے فرستد.
مینو_پناهپور
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این شب زیبای پاییزی
ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ
ﺳـﻪ ﺗﺎ "س"
ﺳﻌــﺎﺩﺕ.. ﺳﻼﻣــﺖ.. ﺳﺮﺑﻠﻨــﺪﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻪ
شبتــون پرستــاره
خوابهـاتـون رویایــی
و به امیــد فردایی بهتــر
شبتــون بخیــر 🌙
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
🔅#پندانه
✍ طمع که بیاید حیا میرود
🔹آدم نشسته بود. شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
🔸به یکی از سمتراستیها گفت:
تو کیستی؟
🔹گفت:
عقل.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
مهر.
🔸پرسید:
جای تو کجاست؟
🔹گفت:
دل.
🔸از سومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹گفت:
حیا.
🔸پرسید:
جایت کجاست؟
🔹گفت:
چشم.
🔸سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
تکبر.
🔸پرسید:
محلت کجاست؟
🔹گفت:
مغز.
🔸گفت:
با عقل یکجایید؟
🔹گفت:
من که آمدم عقل میرود.
🔸از دومی پرسید:
تو کیستی؟
🔹جواب داد:
حسد.
🔸محلش را پرسید. گفت:
دل.
🔹پرسید:
با مهر یک مکان دارید؟
🔸گفت:
من که بیایم، مهر خواهد رفت.
🔹از سومی پرسید:
کیستی؟
🔸گفت:
طمع.
🔹پرسید:
مرکزت کجاست؟
🔸گفت:
چشم.
🔹گفت:
با حیا یکجا هستید؟
🔸گفت:
چون من داخل شوم، حیا خارج میشود.
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🔅#پندانه
✍ از کدام زاویه نگاه میکنی؟
🔹مردی داخل چالهای افتاد و بسيار دردش آمد.
▫️یک روحانی او را دید و گفت:
حتماْ گناهی انجام دادهای.
▪️یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
▫️یک روزنامهنگار درمورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
▪️یک یوگيست به او گفت:
این چاله و همچنين درد فقط در ذهن تو هستند و در واقعيت وجود ندارند!
▫️یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت!
▪️یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
▫️یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدرومادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند، پيدا کند!
▪️یک تقویتکننده فکر او را نصيحت کرد:
خواستن توانستن است!
▫️یک فرد خوشبين به او گفت:
ممکن بود یکی از پاهایت را بشکنی!
🔸سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و از چاله بيرون آورد.
💢 آنکه میتواند انجام میدهد و آنکه نمیتواند انتقاد میکند.
@sobhbekheyrshabbekheyr