eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.1هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
89 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
قال ابی عبدالله علیه السلام: لَا أَقَامَ اللَّهُ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ آیَةً لِلْعَالَمِینَ إِلَّا بِالْخُضُوعِ لِعَلِيٍّ علیه السلام امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند، عیسی بن مریم را نشانه‌ای برای جهانیان قرار نداد، مگر به دلیل خضوعش در مقابل علی بن ابیطالب علیه السلام 📚بحارالأنوار ج۲۶، ص۲۹۴ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
💠سخت ترین چیز در عالم حواریون به عیسے ع گفتند: ای معلم خوب به ما بیاموز که سخت ترین چیزها در عالم چیست؟ فرمود: سخت ترین چیز خشم خداوند بر بندگان است. گفتند: به چه وسیله می توان از خشم خداوند در امان بود؟ فرمود: به فرو بردن خشم خود پرسیدند: منشأ خشم چیست؟ پاسخ داد: خود بزرگ بینی، گردن کشی و تحقیر مردم. 📚بحالانوار جلد دوم 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
💚حضرت عیسی علیه السلام : 💕خداوند دنیا رابه شما داد تا برای آخرت کار کنید🌷 📕تحف العقول ، ص ۵۱۱ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ظهرتون پر از "شادے های بی دلیل" دلتاڹ ڪَرم از" آفتاب امیـــــد" ذهنتاڹ پر از "افڪار پاک" قلبتان مملو از "مهربانی" سلام رفیق👋🏻 ... 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
هرلحظه تون پر از شادی باشه وخونه هاتون پراز عشق سفره هاتون پراز برکت و زندگيتون پرازصمیمیت و عمرو عاقبتتون بخیر باشه 🤲 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم. کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با مهربانی عذر تقصیر خواست :»لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!« از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :»تا تو اینا رو بپوشی، شام رو می- کشم!« و رفت و نمیدانست از درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم. مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :»بفرمایید!« شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت. مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد. احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :»خواهرم!« نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :»من نمی- خوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!« و از نبض نفس هایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - صدایش بیشتر گرفت :»شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!« از پژواک پریشانی اش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین تکبیرش بیدار شدم. هنگامه سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و می- ترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بی دریغ میبارید. نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم. آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی- اختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :»مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!« دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :»بیداری دخترم؟« شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد. خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :»میتونم بیام تو؟« نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍 بس‌ـم‌ربّ‌الزهـرا﴿ﷺ﴾ عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق! - -- --- ----‹آغ‌ـاز‌👇🏻⁩›---- --- -- - پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :»بفرمایید!« و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید :»شما شوهرتون رو دوست دارید؟« طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :»ازش خبری دارید؟« از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه- هایم شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :»دوسش دارید؟« دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم :»من امروز از اینجا میرم!« چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم اسیر سعد شوم که با بغضی مظلومانه قسمش دادم :»تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!« یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :»کجا میخواید برید؟« شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :»من کی از رفتن حرف زدم؟« نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که مردانه به میدان زد :»از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟« نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙" 💙 💍💙 💙💍💙 💍💙💍💙💍 💙💍💙💍💙💍💙 💍💙💍💙💍💙💍💙💍