29.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_اختصاصی
سلام بر روحِ مطهّر و آسمانی سردارِ قلبم♥️
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را . . .
🔺مراسم بزرگداشت سردار سرافراز جبهه مقاومت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹با سخنرانی: سردار حاجاحمد رضازاده
🔹با مداحی: کربلایی حسین برزی
حرم مطهر بابالمراد حضرت قاسمبنعلیالنقی(علیهالسلام)شهرستان آران و بیدگل
🎥خبرنگار نوجوان نفیسه آذرنگ
صبح بخیر شب بخیر
#کلیپ_اختصاصی سلام بر روحِ مطهّر و آسمانی سردارِ قلبم♥️ تو همانی که دلم لک زده لبخندش را . . . 🔺مرا
ارسالی خانم آذرنگ عزیز🙏
با تشکر 💐💐💐
صبح بخیر شب بخیر
ارسالی مخاطب عزیز کانال
از شهر کوهپایه اصفهان
با تشکر فراوان ❄️🌸💐
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که یک لحظه ما را فراموش نمیکنی و دستان مهربانت همیشه پشت و پناه ماست...
📚زیارت امام زمان در روز جمعه_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@sobhbekheyrshabbekheyr
✨#مولا_جانم
🔸پدر منتظران!
چشم به راهان توییم...
🔸روزها گم شده
در پشت سر غیبت تو...
روشنایی شب تار کجایی آقا...؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
@sobhbekheyrshabbekheyr
⭕️ #دعای_فرج
🌸 بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم 🌸
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
🦋الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🦋اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🦋السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🦋الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🦋یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
❄️ #امام_زمان
« یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
@sobhbekheyrshabbekheyr
#حدیث_روایت
#امام_زمان ...
✨فرموده ايد:
"كارهایتان را به ماواگذار كنيد،برماست كه آنها را به سرانجام رسانيم"
✨دلسوزترينم
اين شما و اين رشتهی در هم تنيده ی زندگیِ مان...
درمانده گشته ايم اين روزها..
چاره سازِ ما...عَجِّلْ يٰا مَوْلٰانٰا...😭
#اللّهمعجِّللوليِّكالفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ |يا مَن أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🤲
⭕️همخوانی دعای هر روز ماه رجب
📌جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🔸ضبط صدا و تدوین فیلم:
🎙استودیو قرآنی تسنیم
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/3ky9u
📲 @tasnim_esf
#ماه_رجب
#رجب
حضرت آیت الله العظمی بهجت (رحمت الله علیه) راجع به خواندن سوره توحید اینگونه توصیه کرده اند:
«دائم سوره «قُل هوَ لله احد» رابخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امـام زمـــــان علیه الســـــلام ، این کار عـمر شما را با برکت می کند و مـــورد تــــوجه خـاص حضــرت قــرار مـی گیرید.»
🌷هدیه ۱۰ هزار سوره توحید در ماه رجب
به امام زمان عج 🌷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿١﴾
اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿٢﴾
لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿٣﴾
وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿٤﴾
برای ثبت روی لینک زیر بزنید
https://EitaaBot.ir/counter/r4och
@sobhbekheyrshabbekheyr
نماز در روز جمعه ماه رجب
رسول اعظم(ص) درباره نماز در روز جمعه ماه رجب میفرماید: کسی که چهار رکعت نماز مابین ظهر و عصر جمعه بخواند، در هر رکعت سوره «حمد» یک مرتبه و «آیة الکرسی» هفت مرتبه و سوره «توحید» پنج مرتبه و بعد از نماز ده مرتبه بگوید: «استغفرالله الذی لا اله الّا هو و اسأله التّوبة»، خدای تعالی برای او هر روز تا بمیرد هزار حسنه و عطا میفرماید، خدا به او به اندازه هر آیه که قرائت کرده شهری در بهشت از یاقوت سرخ و به هر حرفی قصری در بهشت از درّ سفید و خدای تعالی به او حور العین تزویج میفرماید و راضی می شود از او به رضایی که سختی و غضبی بعد از او نباشد و نوشته میشود از عبادتکنندگان و ختم عمرش به سعادت و مغفرت است.
◍⃟♥️
الهی ظهرتون شادمان تر از هر روز
دلتون پراز شادی خونتون پراز عشق
عشقتون پراز صداقت نونتون پراز برکت
زندگيتون پراز صمیمیت و امیدتون به خدا باشه
*ظهر زیباتون بخیر😊🌱🌸
#ظهربخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
🌸 بارالهی در این آدینه زیبا
✨دل هایمان را
🌸 پراز محبت
✨دست هایمان
🌸 را پراز بخشندگی
✨لحظه هایمان را پر
🌸 از آرامش و خانه هایمان
✨را پراز حس خوشبختی بگردان
🌸 آمیــن
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_پنجاه_و_یکم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
غیرت گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت
تکفیری ها در حق ناموس شیعیان حرفی بزند و قلب
کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :»اگه دستشون بهتون
برسه...« و باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به
صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش
گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :»دکتر گفت فعلا
تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده تون
جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر
سُنیتون اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!« و
خودم نمیدانستم در دلم چه خبر شده که بی اختیار پرسیدم
:»بعدش چی؟« هنوز در هوای نگرانی ام نفس میکشید و
داغ بیکسی ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی
پاسخ داد :»هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون!« و نمیدید حالم چطور
به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی
جمالتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید :»ایران که
باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ
خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی
به هم ریخت، اونم به بهانه آزادی! حالا به بهانه همون
آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت می-
کنن!« از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم
شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از
درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد
پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم :»من ایران جایی
رو ندارم!« نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره
نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :»خونواده تون چی؟«
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_پنجاه_و_دوم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه
احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به
هوای همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده
اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و مردانه پناهم
داد :»تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!« انگار از نگاهم
نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال
جوابی میگشت و این همه احساسم در دلش جا نمیشد که
قطرهای از لب هایش چکید :»فعلا خودم مراقبتونم، بعدش
هر طور شما بخواید.« و همین مدت فرصت فراخی به
دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از محبت
مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام-
شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی
گرمتر در هم صحبتی با مادرش لهجه عربی ام هر روز بهتر
میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به
دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی اش به هم ریخته که
دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را
نداشتند و هر کدام را به بهانه ای رد میکرد مبادا کسی از
حضور این دختر شیعه ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها
در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و
دیگر جوانان شیعه و سُنی در محافظت از حرم حضرت
سکینه بود و معمولا وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده
بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام نماز صبح بود.
لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای وضو بیرون
میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم
سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_پنجاه_و_سوم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولا از خانه بیرون نمیرفت
و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم
پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست
مصطفی را رو میکرد :»دیشب این پارچه رو از مغازه اورد
که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون
نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت
میکشید گفت بهت نگم اون اورده!« رنگهای انتخابی-
اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید
بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشی اش را
پوشیده ام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونه-
هایش خجالت میچکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد
پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم
کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به
انتظار پایان نمازش چمباته زدم. سحر زمستانی سردی بود
و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم
که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت،
قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً
حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و
پرسید :»چیزی شده خواهرم؟« انقدر با گوشه شالم بازی
کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا
بگویم که خودش پیشنهاد داد :»چیزی لازم دارید امروز
براتون بگیرم؟« صدای تلاوت قرآن مادرش از اتاق
کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به
هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍