#اشعار_سعدی
ای سرو بلندِ قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
نازک بدنی که مینگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
مه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوست؟
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست
آن گوی مُعَنْبَرست در جَیب؟
یا بوی دهان عنبرین بوست؟
در حلقهٔ صَولَجان زلفش
بیچاره دل اوفتاده چون گوست
میسوزد و همچنان هوادار
میمیرد و همچنان دعاگوست
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیدهٔ بلاجوست
من بندهٔ لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روست
بسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوست
ای سختدلان سستپیمان
این شرط وفا بوَد که بیدوست
#سعدی
@sobhbekheyrshabbekheyr
#اشعار_سعدی
آن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
#سعدی
@sobhbekheyrshabbekheyr