#رباعیات_سعدی در دل من رفته چو خون در رگ و پوست هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست   #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست وان را که غم تو کشت فاضلتر ازوست فردای قیامت این بدان کی ماند کان کشتهٔ دشمنست و آن کشتهٔ دوست؟   #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی خالق خلق و نگارندهٔ ایوان رفیعی خالق صبح و برآرندهٔ خورشید منیری حاجت موری و اندیشهٔ کمتر حیوانی بر تو پوشیده نماند که سمیعی و بصیری #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت خونابه درون پوست می‌باید داشت دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم از بهر دل تو دوست می‌باید داشت   #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی روی تو به فال دارم ای حور نژاد زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت تا لاجرم از محنت و غم باشد شاد #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی گر دولت و بخت باشد و روزبهی در پای تو سر ببازم ای سرو سهی سهل است که من در قدمت خاک شوم ترسم که تو پای بر سر من ننهی   #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحمل است و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی بنده‌وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت متفق می‌شوم که دل ندهم معتقد می‌شوم دگر بارت مشتری را بهای روی تو نیست من بدین مفلسی خریدارت غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف می‌کشم نفس و می‌کشم بارت نه چنان در کمند پیچیدی که مخلص شود گرفتارت من هم اول که دیدمت گفتم حذر از چشم مست خون‌خوارت دیده شاید که بی تو برنکند تا نبیند فراق دیدارت تو ملولی و دوستان مشتاق تو گریزان و ما طلبکارت چشم سعدی به خواب بیند خواب که ببستی به چشم سحارت تو بدین هر دو چشم خواب‌آلود چه غم از چشم‌های بیدارت #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی وه وه که قیامتست این قامت راست با سرو نباشد این لطافت که تراست شاید که تو دیگر به زیارت نروی تا مرده نگوید که قیامت برخاست #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی ای کاش که مردم آن صنم دیدندی یا گفتن دلستانش بشنیدندی تا بیدل و بیقرار گردیدندی #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری باشد که بلای عشق گردد سپری چندانکه نگه می‌کنم ای رشک پری بار دومین از اولین خوبتری #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr

#رباعیات_سعدی در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف ندریده! بس در طلبت کوششِ بی‌فایده کردیم چون طفلِ دوان از پیِ گنجشکِ پریده #سعدی @sobhbekheyrshabbekheyr