صبح از راه نرسیده ،
می چکد توی چشم های تو"
پنجره محو لب خوانی گنجشک های باغ می شود.
آفتاب در حیات پشتی قدم می زند"
عطر خواب آلود دست هایت،
افتاده روی طاق پلک هایم"
نفس های سبز چشمانت را می شنوم "
هوای اتاق را شیرین کرده ای"
لبخند سرخت را بپوش،
دوست داشتنی من"...
این فنجان شکر می خواهد !
با نسیم نازک لب های تو"
انگار هر چه ماهی است
در دلم راه افتاده،
اینطور که تو
پیراهن دریا را به آغوش کشیده ای
عجیب شکل دست های خداست"
نزدیکتر بنشین
سفره را بچین
چای را در استکان مردمک هایم
خالی کن،
گندم های آسیاب شده بر انگشتانم را بردار ،
چیزی بگو؛
بر دهانم حرفی جا مانده !
طعم تمشک لب هایت را کم دارم...."
#زینب_سادات_حسینی(ترنّم)
روزگارت به عشق هم قبیله ی من♥️
#صبح_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr