#قسمت_دهم
#ناحله
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا
چشمای کشیده و درشت مشکی داشت
بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریک بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی
خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم....
نویسندگان:🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل💚
🌸🍃🌸🍃
#داستانک #حکایت
#تاریخ_جادوگری:
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
#اخلاق_کاهنان:
✍کاهنان مصری شیطان پرستی و جن پرستی را به حد اعلای خود در جهان باستان رسانده و آن را در همه ابعاد فردی و اجتماعی زندگی مردم جاری ساخته بودند.آنها اخلاق را به کلی از مردم گرفتند و مصریان را به ملتی فاسد تبدیل ساختند که جز پرستیدن شیاطین هیج عملی را بر خود واجب نمی دانست. ویل دورانت در این باره می گوید:
همه وقت کاهنان صرف فروختن طلسم و پرداختن به آداب سحر و جادو می شد،حتی خود کتاب مرده نامه بـه مؤمنان چنان می آموزد که افسون هایی که به وسیله #کاهنان تبرک شده بر همه دشواری هایی که در سر راه مرده برای رسیدن به بهشت موجود است،چیره خواهد شد؛به جای اینکه به عمل صالح اهمیت داده شود،بـه تلاوت ادعیه و اوراد اهمیت می دادند.طلسمها و اوراد را به صورتهای گوناگون می ساختند و به مردم میفروختند تا سبب آمرزش انواع گناهـان باشد؛حتی،باچنین طلسمهایی،خود شیطان نیز میتوانست به فردوس درآید.
🧿خود خدایان نیز برای آزردن یکدیگر ازسحر و افسون مدد میگرفتند.ادبیات مصر قدیم پر از نام جادوگرانی است که با گفتن یک کلمه دریاچه ای را میخشکانیده،یا دست و پای جداشده ای را به بدن میچسبانیده اند.
➰کاهنان به مردم آموخته بودند که بر هر خانواده خدایی(جن)حکومت می کند و هر خانواده موظف است با طلسم ها و اذکاری که کاهنان به او آموزش می دادند خدای خانواده ی خود را بندگی کند. برای رسیدن به سعادت ابدی،هیچ نیاز به آن نبودکه زندگی بر تقوا و فضیلت استوار باشد،بلکه این منظور با توسل به سحر وجادوی کاهنان به آسانی فراهم می شد.کاهنین می توانستند برای هرخطر و دشواری در راه مردگان طلسمی خاص تهیه کنند که دارنده آن را از خطرهای دنیای مردگان محفوظ دارد. مثلا نام خود را فراموش نکند،بتواند بخورد و بیاشامد و از خوردن پلیدی های خویش در امان بماند،تاریکی را به روشنی مبدل سازد،یا باران وچیزهای موذی و ترسناک را از وی دورکند.
📚منابع:
1) تاریخ تمدن ویل دورانت جلد یک
ویل ص244
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰