چقدر رفیق از دست دادهام، چقدر رفیق به دست آوردهام.
چقدر آدم جدید شناختم و چقدر آدم قدیمی را از یاد بردهام.
دنیا چقدر عجیب و بزرگ و غیر قابل پیشبینیست!
ناگهان به خودت میآیی و میبینی امروز و بعد از گذشت سالها، درست در نقطهای ایستادهای که شاید هرگز تصورش را هم نمیکردی!
دنیا شبیه به قطار مارپیچیست که سوارش که شدی، هیچ ایدهای نداری که بعد از عبور از تونلهای تاریک، تو را تا کدامین سرزمینهای سبز خواهدبرد.
تونلها، رنجهای تو هستند و سرزمینهای سبز، موقعیتها، موفقیتها و دستاوردهایی غیر قابل پیشبینی که پس از عبور از رنجها، به آنها دست پیدا میکنی.
پس هیچ رنجی و هیچ اندوهی بیهوده بر تو وارد نمیشود. تو به واسطهی رنجهاست که بزرگ میشوی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@sobhbekheyrshabbekheyr
خردادِ عزیز !
خوش آمدی ...
با این که می دانم در کوله ات ، چیزی جز خاطره ی امتحانات و بویِ تندِ بیقراری نداری ...
با این که می دانم ، هرگز شبیهِ اردیبهشت ، صورتی و دلبرانه نخواهی بود ،
با این که با هوایت غریبه ام ...
ولی من آن قدر در خیالم ، حال و هوایِ نابِ اردیبهشت را کِش می دهم ؛
تا حواسم از تو و تکرارِ روزهایت پرت شود ...
مشکل از تو نیست ...
ما از هوایِ تکراریِ این روزها خسته ایم ...
دنبالِ معجزه می گردیم ،
و تو اصلا شبیهِ معجزه نیستی ...
در نگاهِ من ؛
تو با تابستان ،
هیچ فرقی نداری ...
لطفا میانِ صفحاتِ معمولی ات ؛
دو سه خط ، بارانِ غیرِ معمولی مهمانمان کن ...
شاید از حضورت کمی ذوق کردیم ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@sobhbekheyrshabbekheyr
🌱
گفتم ببین! هرچیز که باید، اتفاق میافتد
و هر چیز که نباید، نمیافتد،
تو آرام باش و به افتادهها و نیفتادهها
فکر نکن.
گفت: خب من هم به قدر توانم
دست و پایی بزنم. گفتم ببین!
گاهی دست و پا زدن، بیشتر از ثابت ماندن، غرقت میکند.
گفت: خب بدون واکنش بمانم، مردم هرچه دلشان خواست میگویند و هرجور دلشان خواست میبرند و هرجور دلشان خواست میدوزند.
گفتم ببین! مردم اول و آخر، حرفشان را میزنند، قبایشان را میبرند و طبق میلشان میدوزند و آخر کار، این قبا به پیکر خودشان است که زار میزند، تو را چه باک؟ زندگیات را بکن و کاری به کار حرفهایشان نداشته باش.
گفت: خب، حرفهایشان آزارم میدهد. گفتم ببین! اگر تو هم بخواهی دنبال این بحثهای بیاساس را بگیری، شبیه همین مردم میشوی عزیز، اگر تو هم به مسائل بیهدف اهمیت بدهی، میشوی یکی از همانهایی که قبا به دست گرفته و به میل خودش بریده و دوخته و آخر کار، بلاتکلیف مانده...
با آرامشی نداشته، عمری به باد رفته و ذهنی بههم ریخته!
آرام باش و زندگیات را بکن و کاری به کار دست به قباها نداشته باش،
آنها از یک جایی به بعد عادت کردند، تو عادت نکن...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@sobhbekheyrshabbekheyr
تصور کن مدتها باعشق و اشتیاق تلاش کردهای و خانهای کنار دریا ساختی، اما میفهمی ارتفاع آب به زودی از سقف خانهات بیشتر میشود. باید از مصالح و چوبهای سقف خانهات تکه تکه برداری و قایقی بسازی و خودت را نجات بدهی و تا مکان مرتفعتر و امنتری بروی. چهکار میکنی؟
چون آن خانه را دوست داری و برایش تلاش زیادی کردهای، دلت نخواهد آمد آن را با دستان خودت خراب کنی؟ یا چون این آخرین راهیست که برای نجاتت باقی مانده این کار را میکنی؟
زندگی پر است از این بزنگاههای سخت و طاقتفرسا و سرنوشت آدمی هم دقیقا وابسته به همان انتخابیست که دارد و برگ برنده در دست کسانیست که جسارتِ رها کردن و از نو ساختن دارند.
آدمی گاهی مجبور است برای تحول و بهبود جهانش، تمام چیزی که سالها با عشق ساخته را رها کند و دوباره در نقطهی صفر مطلق بایستد.
گاهی ممکن است در چند قدمی قله، به سقوط نزدیکتر باشی تا به صعود. پس هر نزدیک شدنی، رسیدن نیست و هر دور شدنی، نرسیدن!!! گاهی دور میشوی تا از نقطهی هموارتر و امنتری شروع کنی.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@sobhbekheyrshabbekheyr
خدا را چه دیدی ؛
شاید "آبان" ، سوگلیِ دلبرانه ی پاییز باشد ،
و "پاییز" ، نازدانه ی فصل ها ... !
#نرگس_صرافیان_طوفان
🌸🍃
شب که می شود ؛
ذهنم بی اختیار به دورانِ کودکی ام بر می گردد ؛
در آغوشِ گرمِ مادرم خودش را جا می کند ،
دستانِ مهربانش را می بوسد ،
نفسی عمیق می کشد ،
و میان امنیتِ بازوانش به خواب می رود ...
و من ؛
در نهایتِ بی پناهیِ این روزها ؛
چه اندازه دلخوشم ؛
به همین آرامشِ خیالی ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰