🌸🍃🌸🍃
#داستانک #حکایت
#تاریخ_جادوگری:
5⃣1⃣ #قسمت_پانزدهم
🔰کاهنان بر مسند خدایان
✍این مسئله که در اندیشه ی مصریان باستان قدرت آدمی می توانست بر قدرت خدایان چیره شود صرفا یک تحلیل نیست. بلکه این عقیده را می توان به وضوح در متون مصر باستان مشاهده کرد.در مذهب مصریان همواره بین کاهنان و خدایان مذاکراتی در حال وقوع بود که در صورت به نتیجه نرسیدن این مذاکرات حتی ممکن بود کاهنان دست به تهدید خدایان زده و اقداماتی عملی علیه قدرت ایشان انجام دهند. کاهنان کاملاً بر اراده خدایان مسلط بودند.آنها چه در این دنیا و چه در دنیای پس از مرگ می توانستند با انواع اوراد و طلسم ها خدایان را جادو کرده و آنها را گول بزنند و انسانها را از دست خدایان نجات دهند.
⚗ کار به جایی میرسید که اگر یکی از خدایان با مردگانِ غسل داده شده و مومیایی شده توسط کاهنان در عالم پس از مرگ بدرفتاری می کرد، کاهنان می توانستند با علم جادوگری او را کیفری سخت دهند. آنان خدایان را تهدید میکردند که اگر از فرمان کاهنان پیروی نکنند، نظام عالم را بر هم خواهند زد. به این صورت که با قدرت جادو بر بازوی خدای شو (خدای باد) صاعقه ای فرود خواهند آورد تا نتواند خدای آسمان را نگه دارد و آسمان با بدن ستاره گون خود بر سر زمین سقوط خواهد کرد.
🔅در واقع در اندیشه مصریان خدایان هیچ بویی از عدل و لطف و کمال نبرده بودند. خدایان سلاطینی بودند قدرتمند، ظالم و سرکش که ممکن بود بنا به خواسته های نفسانی خود با انسان ها به هر شکلی که مایل باشند رفتار کنند. در این دنیای اسیرشده در دست خدایان ستمگر، تنها پناه آدمیان، کاهنان بودند. کاهنان با قدرت جادوگری به جنگ با خدایان بر می خواستند تا آدمیان را شر ایشان در امان نگاه دارند.
#پایان...
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
@sobhbekheyrshabbekheyr
〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_نود_و_نه
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزبالله به زیارت برویم.
فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم #تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»
دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیریها این #حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»…
#پایان
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍