حالِ خوب...
تجربه ی گلچین کردنِ
زیبایی هایی ست که
اطراف ماست...!
عصرتون بخیر حال دلتون خوب 💕
#عصر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
برگ در هنگام زوال مےافتد🍎🍂🍁
و میوه در هنگام کمال 🍏
بنگر که چگونه مے افتے🌷
چون برگے زرد ،🍎🍂🍁
یا سیبے سرخ ...🍂🍏🍂🍎
عصرتون بخیر 🍂🍎
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر از
عصر دل آشوب
ندارے تــو مگر،،، ؟؟
ڪہ چنین درغم جانسوز هلاڪم ڪردے ... ؟؟؟
🌱
عصــــــــر زیـــــــــباتون قرین خیرونیڪ بخـــــتی
وسهم لحظات اڪســـــیرے ازجنس لبخندعزیزان جان♥️
@sobhbekheyrshabbekheyr
1612069240-107571-760.mp3
3.62M
دعای فرج(الهی عظم البلا ) با صدای علی فانی
#دعای_فرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
سلام امام زمانم✋🌸
تا وعده قیامت تو صبر می کنیم
بر داغ بی نهایت تو، صبر میکنیم
ای از تبار آینه و آفتاب و عشق
تا مژده زیارت تو ، صبر میکنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عج
شبتون مهدوی
@sobhbekheyrshabbekheyr
🔈 تشییع پیکر شهید نیلفروشان پنجشنبه در اصفهان
▫️پیکر مطهر سردار نیلفروشان صبح پنجشنبه ۲۶ مهرماه در اصفهان و با حضور عاشقان ولایت و امامت تشییع میشود.
#وعده_صادق
@sobhbekheyrshabbekheyr
🧚♂️آنگاه که از پیری سخن می گویی و به جای احساس جوانی کردن به گذر زمان تمرکز می کنی، آیا میدانی که در حال خلق سلولهای معیوب در بدنت هستی؟
🧚♂️ افکار و احساسات شما کارخانه تولید سلولهای بدن شما هستند و شما بواسطه نوع ارتعاشات خویش ، سلولهای بیماری یا سلامتی را جذب می کنید.
🧚♂️ بنابراین سعی کنید از بیماری سخن نگویید ، افکاری مثبت در جهت سلامتی را در خود پرورش دهید و با شادی بگویید که من هر روز شادابتر و سالمتر میشوم، به بدن خود عشق بدهید ،
🧚♂️ عشق نیروی رشد دهنده سلامتی شماست.
🧚♂️ همه چیز در این دنیا ، بی نظیر طراحی گردیده است، باورش کنید تا اتفاقات ، شما را شگفت زده کند.
شبتون بخیر
🧚♂️ شاد وسرشار از حسهای عالی باشید...
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبها آرامشی دارند
از جنــس خدا♡
پروردگارت
همواره با تو
همراه اسـت،
امشب؛
از همان شب هاییست
کہ برایت
یک شب بخیر خدایی
آرزو کردم♡
اللهم الجعل عواقب امورنا خیرا🤲
🌙 #شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهى در سکوت شب ذهنمان را آرام کن
و مـا را در پنـاه خـودت بـه دور از
هیاهوی ایـن جهان بـدار....
الهی شبمان را با یادت بخیر کن
شبتون پـر از مهر خــ🌸ــدا
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
داستان واقعی 📜
آن ۲۰ لیره 💰
قسمت 1⃣1⃣
... همه میدانستند از شدت تنگنا
راهی عسکریه شده بود و حالا
کسی از آمدنش خبر نداشت ⚡️⚡️
سر روی زانوانش گذاشت و در دل
نالید:
یا صاحب الزمان عج، میدانی که
بی پناهم 💧💧💔
بدون پشتوانه و یاورم.اگر زن و
بچه ام ازبیماری و گرسنگی بمیرند،
چه خاکی به سرم بریزم 🥀🥀
اصلا مردی که نتواند به خانواده اش
یک وعده غذای سیر بدهد، به
چه دردی میخورد⁉️😔😔
خودش را سرزنش میکرد و از آن
همه ناتوانی اش به ستوه آمده بود
که ناگهان صدای پایی شنید که
نزدیک میشد ... 🌱🌿
خودش را جمع و جور و اشکش را
به سرعت پاک کرد 💓💓
صدای پا پشت در قطع شد و سایه ای
از روزن در،مانع ورود نور به دکان
شد ✨✨
نفسش را در سینه حبس کرد و
به خودش لعنت فرستاد که چرا در
را کاملا از تو نبسته است ☄☄
لحظه ای نگذشت که دستی به
در خورد و در باز شد
نور به صورتش تابید 🌟💫
زنی را با چادر عربی و نقاب زده در
آستانهی در دید
نیم خیز شد،این زن هر که بود،
نمیتوانست طلبکار باشد ☝️☝️
اما یک آن به ذهنش رسید ممکن
است زن یکی از طلبکارانش باشد
و جلوتر از شوهرش آمده تا
او را غافلگیر کند 💢💢
داشت با خودش کلنجار میرفت که
زن دستش را جلو آورد و گفت:
کاغذی از پسرم رسیده،آن را برایم
میخوانی⁉️⁉️
یک لحظه آرام گرفت، اما نفهمید این
زن چرا اینهمه دکان باز را رها کرده
و به سراغ این دکان خالی
آمده ... 🛎🛎
💜اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💜
#داستان_واقعی
✅ ادامه دارد ...
کپی برای همه آزاد
داستان واقعی 📜
آن ۲۰ لیره 💰
قسمت 2⃣1⃣
... بلند شد،خاک لباسش را تکاند و
گفت: چشم
زن دکان خالی را که دید،گفت:
جوان تو که آه در بساط نداری،چرا
بیکاری ⁉️⁉️
محمد شرمنده گفت؛
با وضع جنگ و کسادی بازار ،کسی
چیزی نمیخرید تا هرچه داشتم تمام
شد 😔💔
زن با نگاهی به اطراف گفت:
ولی چرخ بافندگی خوبی داری☝️
حتما ابریشم های خوبی با آن میبافی👌
محمد آهی کشید و گفت:
روزگاری که دکانم رونق داشت،
بهترین لباسهای ابریشمی بغداد را
میبافتم ☝️☝️
اما الان یک نخ ابریشم هم ندارم
زن به طرف در برگشت و گفت:
من ۲۰ لیره به تو بعنوان قرض الحسنه
میدهم ... 🌱🌿
برو ابریشم تهیه کن و بیا دکانت را
رونق بده و هر وقت پولم را
خواستم،ده روز جلوتر به تو خبر
میدهم ☝️☝️
دهان محمد از تعجب باز ماند
۲۰ لیره⁉️⁉️😲
نتوانست حرفی بزند
زن توجهی به تعجب و شگفتی اش
نکرد و گفت:
کاغذم را هم بده،باشد یک فرصت
دیگر 💥💥
محمد که همانطور بهت زده او را نگاه
میکرد،گفت:
شما مرا از کجا میشناسید⁉️⁉️
چطور به من ۲۰ لیره میدهید⁉️⁉️😳
زن گفت: تو کارت به این کارها نباشد
تو برای سرمایهی کار،پول میخواهی 💰💰
من هم به تو پول میدهم ...
من باید حرف از شناخت و اعتماد
بزنم،آنوقت تو ... 💢💢
محمد دستپاچه گفت:
نه من ... من از بس که خوشحال
شدم ....
نمیدانید چقدر .... 🌱🌿
❤️🔥اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️🔥
#داستان_واقعی
✅ ادامه دارد ...
کپی برای همه آزاد