حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد
آسمانم همه ابری است، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد
حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی
مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم
دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم
هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند
هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم
این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند
پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
(سعید توفیقی)
#مرثیه_دوطفلان_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو
از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو
با سن و سال کوچکم آماده ام عمو
افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو
حالا زمان مردی و پیکارم آمده
بابایم از مدینه به دیدارم آمده
کشته شدن به راه تو باشد سعادتم
چشم انتظار لحظه پاک شهادتم
من هم مدافع حرمم، از ارادتم
هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم
ابن الحسن فدای جراحات پیکرت
من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت
دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو
در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو
می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو
از خیمه آمدم که بمیرم برای تو
خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو
با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو
هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت
در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت
اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت
وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت
دیدم که شمر روی تنت راه میرود
دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود
دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما
این حنجرم فدای علی اصغرِ شما
امروز که فتادم عمو در برِ شما
شد زنده روضه های غمِ مادر شما
از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو
از من بریده شد به رهت بازو ای عمو
(رضاباقریان)
#مرثیه_عبدالله_بن_الحسن علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن
می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن
قصد من این بود از دستی که دادم رفته است
باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن
هرکسی دور و بر قاسم نبوده، آمده
کار دستم داده است اینجا برادر داشتن
چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم
یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن
از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام
سخت دارد می شود انگار معجر داشتن
آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم
کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن
قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است
تازه می بینم چرا خوب است اکبر داشتن
بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام
داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن
یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای
می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن
(رضا دین پرور)
#مرثیه_عبدالله_بن_الحسن علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
پشت خیمه قدم زنان به دعا
داشت با درگه خدا نجوا
ای خدا عاشق عمو هستم
تو خودت راضی اش کن از دستم
چارۀ درد را نمی دانم
او غریب است منکه می دانم
تو اگر بر دلش بیندازی
او به جانبازی ام شود راضی
غیر تو یاوری ندارد او
در حرم اکبری ندارد او
به نفس های عمه ام زینب
یک تنه یاری اش کنم یا رب
من در این حربگاه می جنگم
با تمام سپاه می جنگم
بر لبم بهترین غزل دارم
جام شیرین تر از عسل دارم
منکه شاگرد رزم بَدرِینَم
پسر مجتبای صفّینم
سبط حیدر ز نسل زهرایم
حسن مجتبای اینجایم
دیده ام دوره های بس حساس
شیوة جنگیِ عمو عباس
در کلاس عمو حسین اصلاً
نیست شاگرد اولی چون من
رفته ام دوره شجاعت را
خوب آموختم اطاعت را
در کلاس علیِّ اکبر هم
دورة بندگی ندیدم کم
من گل سرخ و سبز این چمنم
با حسین و سلالة حسنم
می رسانم به اشک و شیون و شین
دست خط حسن به دست حسین
**
چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت
قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد
کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند
پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد
ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی
و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد
نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن
هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد
به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش
رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد
دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد
نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن
دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست
نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه
(محمود ژولیده)
#مرثیه_حضرت_قاسم علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست
پروانهء رها شده از پیرهن شده است
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است
بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟
بگذار تا رها شوم از بند این قفس
جز دست خط یار به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست
گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را
این چند سطر را ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم
آورده است نامه برایت، کبوترم
اینک کبوترم به فدایت، برادرم
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم
آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان
یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت
هرچند خانه بود برایش صف مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف
اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است "
از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد”
اینک برو که در دل تنگت قرار نیست
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟
مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات
بغض عمو درون گلو بی صدا شکست
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست
(سید حمید رضا برقعی)
#مرثیه_حضرت_قاسم علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمین ها همه حاصلخیزند؟
باغ هامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبیک ابا عبدالله
حرف هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمه هاتان همگی از ده بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیهها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهره آیینه کسی شرمنده
که شکم ها همه از مال حرام آکنده
بیگمان در صدف خالیشان درّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود
آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست
آیه آیه رجز گریه تلاوت می کرد
با همان گریه خود غسل شهادت می کرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برنده تر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند
داستان را همه اهل حرم می دانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب..
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب…
مرغِ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر می زد
آه بانو چه کسی حال تو را می فهمد؟
علی از فرط عطش سوخت، خدا می فهمد
می رسد ناله آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من به سلامت سفرت، آهسته
میروی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم می روی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام
پسرم شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش حنجرهات را سپر بابا کن
(سید حمیدرضا برقعی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
غنچۀ شش ماهه ای که بار ندارد
چیدنش آنقدر افتخار ندارد
زود خزان شد گلی که در همه عمرش
تجربۀ دیدن بهار ندارد
کار خودش را برای غربت من کرد
او که نیازی به کارزار ندارد
تشنۀ یک جرعه بود، تیر نمی خواست!
حنجر خشکی که اختیار ندارد
نازکی این گلوی سوخته تابِ –
- تیر نه! شمشیر شعبه دار ندارد!
کار ابالفضل را سه شعبه اگر ساخت
حجم گلوی تو جای خار ندارد
حداقل کم کنید هلهله ها را
کشتن شش ماهه که هوار ندارد
کاش کسی هم به نیزه دار بگوید
نیزه از این طفل انتظار ندارد
(محمدعلی بیابانی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
در بین آب طفلی از قحط آب می سوخت
از هُرم تشنگی اش حتّی سراب می سوخت
خوابید، لیک آن روز با چشم باز خوابید
می بست اگر که پلکش پرهای خواب می سوخت
وجه تشابهی بود در حال طفل و خورشید
هم شیرخواره می سوخت هم آفتاب می سوخت
یک سوی اسب سیراب، یک سوی طفل تشنه
در آن میانه دیدم قلب رباب می سوخت
آیات شوم شیطان، دیدند بین میدان
بر رحل دست بابا قرآن ناب می سوخت
خون گلوی او داد آبی به نخل خوبی
او آب داد ورنه از بُن ثواب می سوخت
(محسن عرب خالقی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد
در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت
بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد
این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟
می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر
با این همه شدت به گلویش اگر آمد
در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد
مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد
(علیرضا لك)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
وسط تشنگی و قحطی آب
گفت لبیک به شه طفل رباب
بند قنداق درید و نالید
ای پدر اصغر خود را دریاب!
غیرتم می کشد ای شاه غریب!
که شدی بی سپه و بی اصحاب
یک سه شعبه ز تو کم خواهد کرد
می شوم من سپر تو به شتاب
من ز گهواره دگر خسته شدم
می روم بر روی دست تو به خواب
می روم تا که نبینم مادر
در اسیری برود بزم شراب
پرچم تشنگی خیمه منم
باب حاجات منم، طفل رباب
(جواد حیدری)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد خجل
کافرى از بس که زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل
هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل
با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک
سر فرازم کن رباب از روى اصغر شد خجل
مشک خالى و دلى پر از امید آورده بود
و ز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل
سخت، سقا بهر آب و آبرو کوشید لیک
عاقبت کوشش، ز سعى آن فلک فر، شد خجل
مایه آن پایه همت، گشت نومیدى ز آب
و ز لب خشکیدۀ او، دیده تر، شد خجل
کام پور ساقی کوثر نشد تر از فرات
وز رخ ساقی کوثر، حوض کوثر شد خجل
زان طرف، عباس از طفلان خجل، زین سو، حسین
آمد و دید آن فتوت، از برادر شد خجل
خواست، برخیزد به پا بهر ادب، دستى نبود
و آن قیامت قامت، از خاتون محشر شد خجل
ریزش اشکت کند (انسانیا) این سان سخن
بى سخن زین درفشانى دُر و گوهر شد خجل
(علی انسانی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
شش ماهه بود و رنگ جمالش پریده بود
از هوش رفته یا كه به ناز آرمیده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون
هل من معین غربت بابا شنیده بود
او محسن است یا كه از او در نیابت است
خاكستری كه حاصل عمر شهیده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد ولی به جان، غم بابا خریده بود
یك لحظه هم درنگ نكرد خصم خیره سر
انگار تا به حال سپیدی ندیده بود
تیر سه شعبهای كه زد از جنس میخ در
از گوش تا به گوش علی را دریده بود
باور نداشتند، علی، دست و پا زند
هجم سه شعبه چون نفسش را بریده بود
آیا شتاب تیر كمك كرد یا حسین
خود تیر را ز حنجره بیرون كشیده بود
(احسان محسنیفرد)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
در تنگناي حادثه بر لب نوا گرفت
از بي قرارياش دل هر آشنا گرفت
با شوق پر کشيدن از اين خاک بي فروغ
در بين گاهواره قنوت دعا گرفت
اعلام کرد تشنهي صبح شهادت است
آنقدر ناله زد که گلوي صدا گرفت
آنقدر اشک ريخت که خورشيد تيره شد
از شرم چشم غرق به خونش، هوا گرفت
در آخرين وداع غريبانه اش پدر
او را به روي دست براي خدا گرفت
ناگاه يک سه شعبه سراسيمه سر رسيد
ناباورانه فرصت يک بوسه را گرفت
تا عرش رفت مرثيهي سرخ حنجرش
جبريل روضه خواند و خدا هم عزا گرفت
از شرم چشم هاي پر از حسرت رباب
قنداقه را امام به زير عبا گرفت
شاعر نوشت از کرم دست کوچکش
آخر از او حوالهي يک کربلا گرفت
(یوسف رحیمی)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
گهواره نیست جای من و گریه های من
قنداقه نیست جای من و دست و پای من
من قول می دهم که ز خود راضی اَت کنم
بهتر ز خنده نیست رجز، از برای من
لبخند می زنم به تو وقت شهادتم
تا سر زند ز حرمله تیر بلای من
باید دَمارِ تیر سه شعبه در آورم
زان پس رباب نغمه کند لای لای من
کاری کنم که هلهله ها بی اثر شود
ذبح عظیم می شود این ماجرای من
باید به روی دست تو من دست و پا زنم
تا سرفراز گردی از این ادعای من
حیرت زده کنم همۀ این سپاه را
احیاگرِ غدیرِ علی کربلای من
بالای دست حضرت سلطان فدا شدن
یعنی رسیدن به لقای خدای من
حتی اگر به نیزۀ دشمن رود سرم
عالم خبر شوند از این ابتلای من
تا روز حشر من سند غربتت شوم
برپا کنند عالم و آدم عزای من
(محمود ژولیده)
#مرثیه_علی_اصغر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni
قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده
کربلا محو رخ احمد مختار شده
دور تا دور سرت آیینه می چرخانم
بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده
تا کمی راه روی این دل من می لرزد
قد طوبایی زهراست پدیدار شده
چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم
قامتت شانه به شانه با علمدار شده
گر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا
تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده
تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا
گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده
نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم
وسط معرکه این یاس گرفتار شده
کوچه ای باز شدو هر که زره آمدو زد
ماجرای تو شبیه درو دیوار شده
زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست
نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده
دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد
تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده
بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز
صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده
خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر
ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شده
اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد
این عبا تا به ابد محرم اسرار شده
(قاسم نعمتی)
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم
پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم
آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم
همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم
گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم
به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم
جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم
(محسن عرب خالقی)
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا
به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا
پسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها را
در اين آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده
پدر چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا
که دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا
(سيد حميد رضا برقعی)
#مرثیه_علی_اکبر علیه السلام
https://eitaa.com/sobhehoseyni
#اول_صبح_بگویید_حسین_جان_رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
https://eitaa.com/sobhehoseyni