eitaa logo
صبح حسینی
441 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید نذر فرج امام زمان ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
 سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد  حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید، موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد  سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد، چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد  باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ قاسم صرافان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
از نيمه شب گذشته و خوابش نبرده بود طفل سه ساله اي كه، دگر سالخورده بود در گوشه ي خرابه ،به جاي ستاره ها تا صبح ،زخم هاي تنش را ،شمرده بود از ضعف،ناي پاشدن از جاي خود نداشت آخر سه روز بود، كه چيزي نخورده بود بادست هاي كوچكش، آرام و بي صدا از فرط درد، بازوي خود را فشرده بود اين نيمه جان مانده هم از، لطف زينب است ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر آن گنج را به دست خرابه سپرده بود محسن عرب خالقي سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی من برای دیدنت بالا و پایین می پرم من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات یاد داری تو کبودی های روی پیکرم هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر  سرم در میان کوچه و بازار شهر شام بود بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم علیرضا خاکساری سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
من از این بازی دنیا گله دارم بابا دل خون از سفر و فاصله دارم بابا جای خلخال در این راه پر از شمر و سنان دور پاهام چرا سلسله دارم بابا من که با پای پیاده ندویدم هرگز زیر پایم چقدر آبله دارم بابا چشمت از خرمن موهام اگر کرده سوال دوسه تا سوخته گیسو بله دارم بابا محرمی نیست در این بادیه جز عمه و من ترس از بی کسی قافله دارم بابا با یتیمی من این حرمله شوخی کرده من چه مقدار مگر حوصله دارم بابا عمه ام نیز شبی رو به نجف کرده و گفت من دلی سوخته از حرمله دارم بابا امیر عظیمی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
ديگر بس است زحمتِ عـمّه نمي دهم حتي شده است مِنّـتِ ديوار مي كشم بابا تحملِ نفسم مشكلم شده از پهلوئي كه خورده زمين كار مي كشم       با چوبِ خيزرانِ پدرهاي خود هنوز پيشِ خرابه دختركان گرمِ بازي اند گهواره ی علي ، گُلِ سر، كفشهاي من بابا برايشان فقط اسباب بازي اند       از مجلسي كه حرف كنيزي ما شنيد احوال خواهرت چقدر ريخته به هم بايد مرتبت كنم امشب كه نيزه نيست رگهاي حنجرت چقدر ريخته به هم       يك سنگ از ميان دو نيزه عبور كرد شكر خدا به جاي سرت خورد بر سرم جـان رباب، شكر خدا سنگ دومي جاي سر پسرت خورد بر سرم       يك چند بار را كه خود من شمرده ام افتاده اي ز نـيزه به روي زمين شان جز نيزه دار همسفري داشتي مگر؟ بوي تو مي دهد چقدر خورجينشان               پيشاني تو را كه مداوا نكرده اند قدري چكيد خون جبينت به روي من انگشتر تو داشت و زد روي گونه ام افتاد نقش روي نگينت به روي من       دندانِ شيريم كه شكست، سرم شكست هر كس كه ديد روي مرا اشتباه كـرد عمّه به معجـرم دو گِره زد، كشيدنش روي مرا كشيدنِ مـعجر سيـاه كرد       ** ته مانده هاي گيسوي نازم تمام شد در بينِ مُشت پيرزنـي گيـر كرده است لقمه به دست حرمله مي خورد نان ولي با پشتِ دست طفلِ تو را سير كرده است حسن لطفي سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
بابا بیا که خواب به چشمم نمیرود یک لحظه از نگاه تو یادم نمیرود شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن از خانه ی یزید به ما هم سری بزن تا زنده ام به دور تو میگـردم ای پدر بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد عمه برای تک تک ما تازیانه خورد بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم از من نمانده غیر نفسهای آخرم جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است آنجا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر گر مادرت نبود که می مردم ای پدر سیلی دست زجر که پیدام کرده است دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است موی مرا کشید سرم درد می کند از آن لگد که زد کمرم درد می کند رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد مویم سفید قبل سفر که نبـود شد صابر خراسانی سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
 سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد  حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید، موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد  سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد، چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد  باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ قاسم صرافان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
ظاهرا قافله ‌ای وارد میدان شده بود که چنین هلهله در شهر فراوان شده بود زخم یک توطئه‌ ی شوم دهان وا می‌ کرد ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود خواست اجرا بکند حُکم خروج از دین را بت ‌پرستی که مُبدّل به مسلمان شده بود در میان شب نفرین شده و شادی شهر گیسوان سر خورشید، پریشان شده بود قافله غافل از این بود که در طول سفر دختری از نفس افتاده و گریان شده بود آن‌ طرف دست به سر داشت و می‌ شد فهمید سنگ هم گوشه ‌ای از بازی شیطان شده بود از مدینه شدن شام همه فهمیدند او نماینده ‌ی آن مادر پنهان شده بود محمدغفاری سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
من که بعد از تو به کوه درد‌ها برخورده ام از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود زهر دوری تو را با دیده‌تر خورده ام دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام صحبت از مسمار اینجا نیست، اما چکمه هست با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام! زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام حرف‌های عمه خیلی سخت بر من میرسد گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد زخم‌ها از خنده‌ی این چند دختر خورده ام دخترت با درد پا طی مسافت میکند پای من زخم است پای زخم اذیت میکند سید پوریا هاشمی سلام الله علیها عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید، موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ... یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد چشمش به دنبال علی اصغری باشد وای از دل زینب که باید روز و شب انگار در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب «بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه شاید برای او شب راحت تری باشد؟ قاسم صرافان سلام الله علیها عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
کنارِ زخم‌هایت زخمِ من انگار چیزی نیست به جانِ چشمِ تو این چشم‌های تار چیزی نیست ندارم آب؛ وقت شستشویت اشک‌هایم هست ولی پیشِ سرت انگار این رگبار چیزی نیست نپرس اینقدر، از من نیمه‌ی تاریکِ ماهم چیست ؟! خسوفم را تماشا کن؛ نکن اصرار، چیزی نیست به شوق دیدنت تازه زبان وا کرده‌ام انگار بِ به جاجانِ تو این لکنتِ گفتار چیزی نیست نخواه از دخترت تا روسری بردارد از مویش که زیرِ سایه‌ی این چادرِ گلدار چیزی نیست نبین بر گونه‌ام حکّاکیِ ذکرِ عقیقت را به دستِ ساربان یک شب شدم بیدار، چیزی نیست نپرس از گوشواره از النگو از گلوبندم فقط یک چند باری رفته‌ام بازار، چیزی نیست به هر کس خیمه‌ی سوغات را می‌گشت می‌گفتم ببین گوشِ مرا؛ دست از سرم بردار چیزی نیست گلِ سرخِ بدون ساقه در گلدانِ سرنیزه ! نبین پای مرا؛ این زخم‌های خار چیزی نیست رضا قاسمی سلام الله علیها عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا ولی من برای دیدنت بالا و پایین می پرم من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات یاد داری تو کبودی های روی پیکرم هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر  سرم در میان کوچه و بازار شهر شام بود بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم علیرضا خاکساری سلام الله علیها عجل الله تعالی فرجه الشریف https://eitaa.com/sobhehoseini