مرغ بسمل شدهای بال و پرش میسوزد
کودکی زندگیاش در نظرش میسوزد
دختری که وسط خیمهای گیر افتاده
اولین شعله که آید سپرش میسوزد
سپرش سوخته و چادرش آتش گیرد
تا تکانی بخورد موی سرش میسوزد
بعد از آن قائله دیگر کمرش راست نشد
اثر سوختگی دور و برش میسوزد
تا رسد قطره اشکی سر زخم گونه
ناگهان گوشه چشمان ترش میسوزد
شدهام مثل همان مادر محزونی که
همه شهر ز آه سحرش میسوزد
عمه؛ آن شب که مرا روی هوا میآورد
ریشۀ موی سرم بین اثرش میسوزد
تا ترکهای لب تشنه بابا دیدم
جگرم گفت: هنوزم جگرش میسوزد
بعد از آنی که لبانم به لبانش چسبید
سینهام از نفس شعله ورش میسوزد
قاسم نعمتی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روي زلف پریشان خودم باشی
من ازتاریکی شب هاي این ویرانه می ترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده بازمی ارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی
پدرنزدیک بود امشب کنیزخانه اي باشم
به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی
اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست
که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی
ازاین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد
یک امشب را نمیخواهی پدرجانِ خودم باشی
سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد
بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی
سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاري قرآن خودم باشی
کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد
فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی
اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی
علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
هر چند بی پیکر ولی آخر رسیدی
شکر خدا بالا سرم، با سر رسیدی
بابا گمانم با دو تا معجر رسیدی!
اما چرا بی اکبر و اصغر رسیدی؟
رفتی که برگردی، حسابی دیر کردی
دیر آمدی و دخترت را پیر کردی
بابا بگو مویت چرا تغییر کرده
رنگِ سر و رویت چرا تغییر کرده
اینقدر ابرویت چرا تغییر کرده
اصلا بگو بویت چرا تغییر کرده
هم عطر سیب پیکر تو فرق کرده
هم حالت موی سر تو فرق کرده
دیگر برای من جگر باقی نمانده
دیگر برایت بال و پر باقی نمانده
دیگر برایم چشم تر باقی نمانده
دیگر برایت موی سر باقی نمانده
با تو تنور خانه بد تا کرده انگار
زخم گلویت هم دهن وا کرده انگار
پیش خدا رفتی خبر دارم عزیزم
بی من کجا رفتی خبر دارم عزیزم
بر نیزه ها رفتی خبر دارم عزیزم
تشت طلا رفتی خبر دارم عزیزم
تشت طلا رفتی چرا؟ آغوش من بود
بر نیزه ها رفتی چرا؟ آغوش من بود
هم دوریِ این فاصله آزارمان داد
هم زخم های سلسله آزارمان داد
هم پای غرقِ آبله آزارمان داد
هم خنده های حرمله آزارمان داد
این بی حیایِ بد دهن آتش بگیرد
ای کاش مثل موی من آتش بگیرد
هی زیر دست و پاش گفتم دخترم... زد!
گفتم کمی آرام او محکم ترم زد
با آن کمانی که به حلق اصغرم زد،
عمدا همان را چند باری بر سرم زد
دیگر رمق در دست و پایم نیست بابا
دیگر صدایی در صدایم نیست بابا
وحید محمدی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
زبری صورت من و دستان عمّه ام
تقصیرِ کوچه های یهودیِ شام بود
شکرِ خدا هوای مرا داشت خواهرت
در چشم ها، عجیب نگاهِ حرام بود
پایی که زخم تاول آن هم نیامده
وقتی به دادِ آن نرسی سرخ می شود
از ضربِ دستها چه به روزش رسیده است
آن چهره ای که با نفسی سرخ می شود
آنقدر پیر کرده مرا نیزه دارِ تو
هر کس که دید طفلِ تو را اشتباه کرد
عمه به معجرم دوگره زد ولی ببین
روی مرا کشیدنِ معجر سیاه کرد
**
حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند
این سنگها عزیز تو را سیر کرده است
ته مانده ها ی گیسوی نازم تمام شد
در بینِ مُشتِ پیرزنی گیرکرده است
حسن لطفی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
سه سالش بود اما درد بسیار
نهالی بود و برگ زرد بسیار
شبیه پیرزن ها راه می رفت
دلش پر بود از آه سرد بسیار
میان گریه گاهی حرف می زد
شکایت از همه می کرد بسیار
اگر گاهی زمین می خورد آه اش
همه را گریه می آورد بسیار
خدایی درد دارد مشت خوردن
برای بچه از نامرد بسیار
کشید آنقدر موی این پری را
که می ترسید از هر مرد بسیار
شبیه فاطمه بودن همین است
کمی عمر و بجایش درد بسیار
مهدی صفی یاری
#مرثیه_حضرت_رقیه علیها السلام
https://eitaa.com/sobhehoseini
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
علیرضا خاکساری
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
قاسم صرافان
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
دلخورم از شام آهم را تماشا كرده اند
چشمه ي چشمِ مرا از گريه دريا كرده اند
سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است
با من از بس مردمِ بي خير بد تا كرده اند
كوچه گردي، ريسمان، نانِ تصدق، كعب نِي
خيلي از اين بدترش را بد دهان ها كرده اند
هر كجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، كاري كه با پهلويِ زهرا(س) كرده اند
صورتي از من نمانده بسكه خوردم پشتِ دست
هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا كرده اند
آه، دندان هايِ من يك در ميان افتاده اند
بي هوا تا آستينِ غيظ بالا كرده اند
تا به حدِّ مرگ بعد از آنكه هر بارم زدند
از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا كرده اند
ريشه ريشه فرشِ سرخِ گيسوانم ريخته
بر سرم با پا يهودي ها تقلّا كرده اند
شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست!
غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟
دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها
غربتم را سنگ و خاكستر تسلّيا كرده اند
خوب شد بابا عمو با ما نيامد تويِ كاخ
تا نبيند پاي ماها را كجا وا كرده اند
مهربانِ من رفيقِ تازه پيدا كرده اي
خيزرانها بر لبِ تو جشن بر پا كرده اند
زيور آلاتِ حرم بازيچه هايِ دختران
چند سر اسباب بازيِ پسرها كرده اند
علیرضا شریف
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روز_سوم_محرم
https://eitaa.com/sobhehoseini
شبیهِ ه غریبی گذشت از سَرِ تو!
چگونه تاخت که سرتا سرت جدا شده است؟!
کبوتران حرم، بال و پر نمیخواهند
که از حریمِ تو بال و پرت جدا شده است
فدای قامت انگشتِ تو که رفت از دست
به این بهانه که انگشترت جدا شده است
طلوع کرده سَرَت... کاروان به دنبالش
میانِ راه ولی دخترت جدا شده است
که نیست در تنِ او جان، که بیامان بدَوَد
چگونه از پیِ این سَر، دوان دوان بدود؟
نشسته داغِ تو بر قلبِ پاره پارهٔ او
شده کبود در این آسمان ستارهٔ او
کمی گذشت که یک سایهای رسید از راه
که تازیانه به دستش گرفته و ناگاه
به ضرب میزند آن را به پهلویش که بیا
کِشیده است کمان دار، گیسویش که بیا
دوباره خاطرهٔ کوچه تازه شد در دشت
خمیده قامت و بیجان به کاروان برگشت
رسیدهاند به شام و خرابه منزلشان
سَری به دامن و سِرّی نهفته در دلشان
وصالِ دختر و بابا رسیده است امشب
به غیرِ اشک، چه کَس حل نموده مشکلشان؟
* «نماز شامِ غریبان...» که گفتهاند، اینجاست!
وضو، ز خونِ سَر و قبله بود مایلشان
میانِ عاشق و معشوق، جانِ دختر بود
که ذرّه ذرّه به پایان رسید حائلشان
هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست
در این سکوت که پیچید دورِ محملشان
وزیده است صدایی... شبیهِ لالایی ست
بغل گرفته پدر را! عجیب بابایی ست
به روی پای کبودش، نشسته خوابیده
شبیهِ مادرِ پهلو شکسته خوابیده
خرابه ساکت و آرام، اشک میریزد
شکسته بغض و سرانجام اشک میریزد
رسیده است سحرگاهِ شستنِ بدنش
رسیده است سحر... یا شبِ کبودِ تنش؟!
خمیدهتر شده زینب در این سحر انگار
خرابه از غمِ او شد خرابتر انگار!
عارفه دهقانی
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روز_پنجم_صفر
https://eitaa.com/sobhehoseini
شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری
بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری
تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا
خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری
به لطف بوسه ات از روی نیزه مطمئن هستم
هوایم را از آن بالا پدرجان بیشتر داری
به قدری ضربه خوردم که لهوفی مستند هستم
کتاب روضه ام باید مرا با بوسه برداری
هنوز از سنگ ها آزار می بیند سر عمه
به جرم اینکه تو هم نام حیدر یک پسر داری
خبر دارم سرت از روی نی تا پای می رفته
تو هم از حال ما در مجلس مستان خبر داری
سرم بر بالش خاک خرابه خوب می دانده
که بر لب چوب تر در زیر سر هم طشت زر داری
کنار اکبر و عباس یا پیش علی اصغر
کدامین نیزه را بابا برایم زیر سر داری
سعید پاشازاده
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روز_ششم_صفر
https://eitaa.com/sobhehoseini
سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هالهای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر میکشد، بابا که میآید،
موهای شانه کردهاش در معجری باشد
ای کاش میشد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالمتری باشد
سخت است هم شیرین زبان باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنهی آب آوری باشد
با آنهمه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد
شلاق را گاهی تحمل میکند شانه
اما نه وقتی شانههای لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشتهی بییاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضههای مادری باشد
وای از دل زینب که باید روضهاش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود میبری؟» باشد
بابا ! مرا با خود ببر، میترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
باید بیایم با تو، در برگشت میترسم
در راه خار و سنگهای بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
قاسم صرافان
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
#روز_هشتم_صفر
https://eitaa.com/sobhehoseini
از نيمه شب گذشته و خوابش نبرده بود
طفل سه ساله اي كه، دگر سالخورده بود
در گوشه ي خرابه ،به جاي ستاره ها
تا صبح ،زخم هاي تنش را ،شمرده بود
از ضعف،ناي پاشدن از جاي خود نداشت
آخر سه روز بود، كه چيزي نخورده بود
بادست هاي كوچكش، آرام و بي صدا
از فرط درد، بازوي خود را فشرده بود
اين نيمه جان مانده هم از، لطف زينب است
ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود
پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر
آن گنج را به دست خرابه سپرده بود
محسن عرب خالقي
#مرثیه_حضرت_رقیه سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini