eitaa logo
صبح حسینی
472 دنبال‌کننده
37 عکس
21 ویدیو
1 فایل
صبحتان را با #اشک_بر_اباعبدالله علیه السلام آغاز کنید ارتباط با مدیر کانال 👇 @Alamdar1404
مشاهده در ایتا
دانلود
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه ی تاخت و تاز  به رویِ سینه ی پا خورده ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره ی خورشید ز خون رنگ گرفت  (علیرضا شریف)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
جمعه ها روضه را به دلخواه خودتون بخونید
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
میرسد نوبت خورشید شدن آهسته  سپر غربت خورشید شدن آهسته  نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته  قمر حضرت خورشید شدن آهسته  زودتر میرود آنکس که مهیا باشد  مرد آنست که با سن کم آقا باشد  آسمان چشم به این واقعه حیران دارد  باز انگار که دریا تب طوفان دارد  ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد  پسر شیر جمل عزم به میدان دارد  دل پریشان خزان بود بهارش آمد  دستخط پدرش بود بکارش آمد  میرود تا جگرش را به تماشا بکشد  بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..  تب مستی سرش را به تماشا بکشد  باز رزم پدرش را به تماشا بکشد  قصد کرده ست ببینند تجلایش را  ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..  خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش  انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش  گر گرفتند همه از شرر سوختنش  دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش  دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد  حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد  هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد  سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد  باز لرزید عطش تاب و توانش را برد  ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد  دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند  دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند     آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد  بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد  سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد  عمه میگفت بخود جان برادر افتاد  به زمین خورد به دور تن او جمع شدند  گرگها برسر پیراهن او جمع شدند  بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن  کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن  چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن  پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن  عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..  من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!  دست زیر بدنت تا ببرم میریزد  بدنت را که به هرجا ببرم میریزد  مطمئنا پسرم را ببرم میریزد  نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد  خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم  وای از خجلت من پیش امانتهایم..  (سید پوریا هاشمی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند  کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند  قاسم انگار در آن لحظه "انا الهو" شده بود  سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند  بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین  بعد ده سال دوباره حَسنش را دادند  تا که حرز حسنی همره قاسم باشد  عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند  داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد  سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند  داشت با ریختنش پای عمو کم شد  چه قدر خوب زکات بدنش را دادند  گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید  گفت یعقوب: ولی پیرهنش را دادند  (علی اکبر لطیفیان)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته  شال بسته، با نقابِ تازه ای برخاسته  گرچه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها  تازه مغرب، آفتابِ تازه ای برخاسته  باد دارد از مسیر ِ چشمهایش می وَزَد  لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته  بیشتر شد تشنگی ها، او خودش  آب، آب بود  پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته  با همه پیغمبران، پیغمبری ام فرق کرد  رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته  آن همه لبیک گفتن یکطرف، این یکطرف  پرسش ِ ما راجوابِ تازه ای برخاسته  ریخت برهم لشگری را تاکه بر دستم رسید  با حضورش بوترابِ تازه ای برخاسته  زود یا خوابش کنید و یا مُراعاتش کنید  تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته  این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست  تیر با یک پیچ و تابِ تازه ای برخاسته  گردنی که خشک باشد آخرش این میشود  تیر هم که باشتابِ تازه ای برخاسته  روی این دستم تنش؛ برروی این دستم سرش  آه بفرستم کدامش را برای مادرش  (علی اکبر لطیفیان)  علیه‌السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم  قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم  پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد  کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم  داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد  نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم  مادرت دیده به راه است که سیراب آیی  با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم  بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد  با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم  خون من گردن آنکس که گلوی تو برید  حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم  صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم  سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم  ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است  خندۀ آخر تو برده توانم پسرم  می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر  پدرم داده ره چاره نشانم پسرم  با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک  باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم  (قاسم نعمتی)  علیه‌السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟  خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم  واژه های بدنت سخت به هم ریخته است  سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟  مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی  تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم  ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر  تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم  ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است  چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم  میوه های لب تو روی زمین ریخته است  بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم  بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی  حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم  شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!  قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم  سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم  ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم  لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت  کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم  بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم  تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم  عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:  تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم  ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد  بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم  مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!  عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم  (مصطفی هاشمی نسب)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
نقـش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را  از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را  داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت  حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را  مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم  بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را  دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت  حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را  فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است  از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را  از زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی باران تیر آمد وضو در خون گرفتی  گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم  از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم  این خاک صحرا با صدایت خوگرفته  بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــم  هـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر  بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایم  از کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود  حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایم  بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز  ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم  نـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد درجای به جای کربلاپر از علی شد  ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن  در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن  یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت  هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کن  تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی  بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کن  خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم  ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن  درپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا  برخیزودراین عرصه کاردیگری کن  روی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد در بین صحرا شد زمین گیری دچارت  امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارت  داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده  از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت  حالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه  در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارت  این دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید  انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارت  در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست  برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت  (مجید قاسمی)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
درحنجره ی زخم زمین علقمه می سوخت  یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت  می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی  از مرثیه ی سرخ گلو زمزمه می سوخت  یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر  مشک وعلم و آب به یک سو -همه می سوخت  دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد  پرونده احساس در این محکمه می سوخت  وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب  انگار که یک باردگر فاطمه می سوخت  زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه  هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت  درخیمه غم دلهره می کشت زنی را  آنگاه که کردند پراز خون بدنی را  برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته  یا خار تنی بین نمکزار نشسته  نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید  خون دل زهراست که بربار نشسته  قدری کمکم کن که شوم راست ببینم  سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته  رخساره ی ماهم  چقدر خاک گرفته  تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته  ای کاش که می شد سر آن تیر درآید  تیری که به چشمان علمدار نشسته  سردار سلحشور سپاه حرم من  پای سر تو چند خریدار نشسته   حالا که شکستی زفراقت کمرم را  بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را  (رضا دین پرور)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
وقتی که بغض کوفه بنای جفا گذاشت  آمد عمود و سر به سرت بی هوا گذاشت  چون ابرویت شکافت دگر چاره ای نماند  امّا دوباره تیر به چشمت چرا گذاشت  بی دست آمدی به زمین صورتت شکست  پس درد عشق بر لب تو یا اخا گذاشت  چندین هزار تیر تنت را نشانه رفت  تیری نبود که هدفش را خطا گذاشت  شرم تو و ارادۀ حق پیش پای یار  مشکت جدا دو دست تو را هم جدا گذاشت  آن جلوۀ عبوسیِ رویت بهم که ریخت  دشمن تو را بحال خود آیا رها گذاشت  قبل از حسین پیکر تو شقّه شقّه شد  اول عدو به جسم علمدار پا گذاشت  دستی که بود بوسه گه پنج مصطفی  یک نانجیب خنده کنان زیر پا گذاشت  وقتی که خصم حکم تهاجم به خیمه داد  این کار را به عهدۀ یک بی حیا گذاشت  اهل خیام دست به معجر شده، حسین  تا بر زمین ستون خیام ترا گذاشت  **  ای بهترین ذخیرۀ اربابِ بی کفن  ذُخرُ الحسین ! نام تو را هم خدا گذاشت  دریا اگر به مشک تو سقا وفا نکرد  دریایی از وفای تو را عشق جا گذاشت  یاد حسین، آب روی آب ریختی  وقتی فرات تشنه لبان را رها گذاشت  (محمود ژولیده)   علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
در بین این شب ها شب تو فرق دارد  چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد  از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد  معلوم شد که منصب تو فرق دارد  مثل علی مرد خدا مرد دعایی  در سجده یارب یارب تو فرق دارد  عباسیون را به بصیرت می شناسند  آقا اصول مکتب تو فرق دارد  تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی  با کل عالم مذهب تو فرق دارد  با دست دادن عشق را اثبات کردی  طرز بیان مطلب تو فرق دارد  وقتی که زانو میزنی در پای محمل  یعنی رکاب زینب تو فرق دارد  در دست هایت آب بود اما نخوردی  از تشنگی زخم لب تو فرق دارد  وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت  در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت  (سید پوریا هاشمی)   علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
 دریا به موج زلف کمندش اسیر بود  آب شریعه تشنه ی کام امیر بود  مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت  حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود  یک آبگیر غلغله از روبهان پست  پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود  با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد  ساقی نبود منجی طفل صغیر بود  دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست  مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود  نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد  موسای نیل علقمه خود موج گیر بود  مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد  او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود  همراه آب جان به کف مشک می سپرد  با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود  باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید  فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود  مرد رشید علقمه با عزم راسخش  می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود  از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب  در انتظار مشک عموی دلیر بود  لبهای دخترک چو لب کودک رباب  مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود  (مصطفی متولی) علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب  آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آب  سیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب  موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب  عالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت  سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آب  اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد  فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آب  عباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار  شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آب  صف های سرکشان ز کف داده دین شکست  آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آب  در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس  الماس نور یافته از آفتاب، آب  تا پیش لب ببرد کف آب را بریخت  از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب  هر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب  دامن گرفت از پسر بوتراب، آب  لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد  با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب  بی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم  گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آب  تا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت  بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب  تیری گذشت از سر شستی به سوی مشک  عباس را نمود از این غم کباب آب  اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید  افشا کند به عرصه یوم الحساب، آب  گوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین  "حلاج"بگذرد چو زهر نهر آب، آب  (جعفر بابایی "حلّاج")  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت  ولبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت  خواب دیدم نفس  ِتـــــــــــــنگ کبوترها را   قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت  خواب دیدم نظرت کـار مســـــــیحا می کرد  هرچه پـــر بود کــــنار تو کبوتر می گشت  راستی گوشــــــه ای از خواب مرا آزرده  که چرا از حرمت چشم تــرت بر می گشت  بی مهابا که دلم در دل آتــــش می سوخت،  قحطی آب که نه.... قحطی معجر می گشت  هرکه از کاشــــــته نـیزه خود بر می داشت  هرکسی پارچه ای داشــت پی سر می گشت  زیر باران پر از سنگ و شن و خاک و کلوخ  افق دید مـــــــن و چشم تو کمتر می گشت  صحبت از نعل که شد لعل لبت ریخت زمین  سینه دشــــــــت زعطر تو معطر می گشت  گرچه بـــــودند در اطراف تنـــت خیلی ها  دور شش گوشه ای ازجسم تو مادر می گشت  تکــــــــــــیه ام داده بـه دیــوار بلند حاشا  آخر خواب که انگار مـــــــــــقدر می گشت  خوب شد نیزه به دســـــــتی به کنارت آمد  قاری من، سر تـــــو در پی منبر می گشت  (رضا دین پرور)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
بهـار گل به جراحـات پیکـرت پیداست  چقـدر زخـم بر اندام بی‌سـرت پیداست  به مـادر تـو «زیـارت قبـول» باید گفت  که جای بوسۀ گرمش به حنجرت پیداست  تو راست قـامت تاریخـی و خمیده قدت  خمیـدگیـت ز داغ بــرادرت پیــداست  اگر چـه گم شده‌ای در هجوم کثرت زخم  بـه پاره‌هـای جگر داغ اکبرت پیـداست  مگـر کـه فاطمـه الان کنــار مقتل بود  که روی سینه، گلِ ‌اشک مادرت پیداست؟  مگـر نشـان سنان‌هـا به پیکرت کم بود  که جای سیلی بر روی دخترت پیداست؟  تبسمـی کـه زدی بر فراز نی می‌گفت  که در نگاه تو لبخند اصغرت پیداست  هنـوز می‌بـری از زخـم کشتگانت دل  هنـوز خنـدۀ گل‌های پرپرت پیداست  به خواهر از گلـوی پاره‌پاره حرف بزن  کـه روح در نفس روح‌پرورت پیداست  شـرار نالـۀ «میثم» ز آتش دل توست  همیشه در نگهش زخم پیکرت پیداست  (غلامرضا سازگار)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
پیش من نیزه ها کم آوردند  به خدا سر نمیدهم به کسی  غیرت الله من خیالت جمع  من که معجر نمیدهم به کسی  **  تو اگر که اجازه بدهی  خویش را پهلویت می اندازم  اگر این چند تا عقب بروند  چادرم را رویت می اندازم  **  چقدر میروند و می آیند  فرصت زخم بستن من نیست  آمدم درد و دل کنم با تو  جا برای نشستن من نیست  **  جلویش را بگیر تا بلکه  دستم از رو سرم بلند شود  تو که شمر را نمیکنی بیرون  پس بگو مادرم بلند شود  **  هرکه گیرش نیامده نیزه  تکیه بر سنگ دامنش کرده  همه دیدند دخترت هم دید  شمر رخت تو را تنش کرده  (علی اکبر لطیفیان)  علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
ای سرت سعیِ صفای سنگ ها نیزه ات قبله نمای سنگ ها روی نی قرآن نمی خواندی اگر در نمی آمد صدای سنگ ها تا که پیدایت نمایم، شهر را گشته ام با ردّ پای سنگ ها می خورند و می خورند و می خورند وای از این اشتهای سنگ ها دشمنانت بی حیا هستند، لیک ای برادر کو حیای سنگ ها گاه آتش، گاه خاکستر زدند بر سرت از لا به لای سنگ ها لحظه ای بر دامنم بنشین خودم در مسیر بی هوای سنگ ها... ... هم سپر گردم برایت هم ز اشک می نهم مرهم به جای سنگ ها زخم می زد بر دلم زخم زبان لحظه لحظه، پا به پای سنگ ها سهیل عرب علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
خنده بر پاره گریبانی مان می کردند خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم خوب آماده ی مهمانی مان می کردند از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانی مان می کردند هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طرب خوانی مان می کردند بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانی مان می کردند هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند سهیل عرب علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
خیال کن سر نی آفتاب هم باشد نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد خیال کن که رقیه چه میکشد بی تو سوال هاش اگر بی جواب هم باشد به قول طشت طلا؛ باز هم چو خورشید است سر حسین اگر در حباب هم باشد جنون آتش و آب است و در دل زینب کباب هیچ اگر که شراب هم باشد کباب هیچ، شراب به جام ها هم هیچ خیال کن که به مجلس رباب هم باشد شراب، پشت کباب و طناب دست رباب و آخر همه توزیع آب هم باشد مهدی رحیمی علیهم السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد https://eitaa.com/sobhehoseyni
جان میدهم فقط و فقط پای سامرا زاده شدم به شوق تمنّای سامرا دیگر نیازمند کسی نیستم که من هستم گدای دست تو آقای سامرا حال مرا برای خودت روبه راه کن حاذق ترین طبیب - مسیحای سامرا از لطف بی نهایت تو بی مقدمه پر زد دلم به گنبد زیبای سامرا حالا  شدم  برای  حریمت کبوتری ای منتهای عشقِ  خداوند ”عسکری”   ای دومین حسن که وجودت خدایی است صبر تو حیدری و دلت مجتبایی است در کنج صحن خلوت تو هر فرشته ای مشغول لحظه های شریف گدایی است صدها درود و تهنیت سبز بر دلی که آب و تاب عاشقی اش سامرایی است وقتی کبوتری به هوای تو می پرد دیگر کجا به فکر فرار و جدایی است هرکس که میرسد تو به او لطف میکنی فرقی نمی کند طرف اصلاً کجایی است با این حساب بر در این خانه آمدم بر دور شمع روی تو پروانه آمدم   ای جلوه ی حقیقی هفت آسمان حسن رفته  شعاع  نور تو  تا لا مکان حسن در زیر چتر سایه ی تو آرمیده ایم از پرتو جمال تو روشن جهان حسن در مدح تو همیشه قلم کم می آورد قفل است درسرودن تو هر دهان حسن میخوانمت به طرز زمان های کودکیم بابای مهربان  “امام زمان”  حسن بنیان گذار کرب و بلا روز اربعین ای بانی زیارت ما شیعیان  "حسن" شغل همیشگیم دراین خانه نوکریست کار  همیشگی  شما  بنده پرویست   حتی  بهشت  در به در  آستان توست تنها نه آسمان که زمین هم از آن توست قطره اگر کنار تو باشد که قطره نیست زیرا که تحت مرحمت بی کران توست از پشت پرده یک دو کلامی سخن بگو گوشم در انتظار شِنود بیان توست بین درندگان به نماز ایستاده ای این هم نشانه ای ز جلال نهان توست هر چند ظاهراً تو به مکّه نرفته ای کعبه همیشه گرم طواف نشان توست روز ولادت تو زمان هم عهدی است بعد تو جانشین بلافصل مهدی است محمدحسن بیات لو علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseyni