🔸🔹🔸 با پای دل!
آقا جان دلم برای حرمتان تنگ شده است. برای ضریح مقدسی که چون نگین انگشتری در میان صحنها قرار گرفته است. برای هوای حریمتان.
باید از راه دور هم که شده زیارتی بکنم. باید چشمانم را ببندم و اینبار، از بست نواب صفوی داخل شوم.
ایکاش میشد چشمهایم را که باز میکنم خودم را واقعا میان بست شیخ حر عاملی ببینم. آنوقت کمی که جلوتر بروم صحن انقلاب همانجا پیداست. از در نقاره خانه داخل صحن بشوم و گوشه ی حیاط با صفایی که این روزها چراغانی و گلباران است؛ بایستم و دست بر سینه بگذارم و بگویم:” السلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس و یا غریب به ارض طوس و رحمت الله و برکاته.”
کبوترهای حریمت همینطور سقاخانه را دور بزنند و من دیگر طاقت نداشته باشم که اینجا بایستم. آنوقت با چشمهای گریان سوی حریمت روانه بشوم. از پشت پنجره ی فولاد ضریحت را تماشا کنم و اشک بریزم و دردهای روحم را التیام دهم. باید بار گناه زمین بگذارم و توبه کنان خودم را به حریمت برسانم.
کنار ایوان نادری بایستم و قلبم هر لحظه بیشتر برایتان تند بزند. اشکهایم از من اجازه نگیرند و همینطور خودشان را به پایتان برسانند. پاهایم مرا به سوی ضریحتان بکشانند و من غرق دلدادگی باشم و ندانم که چطور طی طریق مینمایم. داخل ایوان که بشوم نورانیتتان وجودم را گرفته باشد. و من دست چپم را به دیوار بگیرم و آرام آرام خودم را همراه ملائک به توحیدخانه برسانم.
خودتان میدانید فقط دلم میخواهد همینجا گوشه ی توحید خانه روبه روی ضریح باصفایتان بنشینم و با هیاهوی زائرانت برایتان روضهی مادر بخوانم و با هم اشک بریزیم.
دلم میخواهد درد و دلهایم که تمام شد، آرام آرام وقت برگشتن بشود و من مثل همیشه به محضرتان برای هزارمین بار بگویم:” آقاجان. دلم طاقت دوری ندارد؛ خودتان میدانید. از اینجا که رفتم بهانه ای جور کنید که من دوباره برگردم.” و دست به سینه و سلام کنان و اشک ریزان خارج بشوم.
دلی که هوای حرمتان کرده طاقت از کف داده. منتظر زیارتم آقاجان!
✍ به قلم: #خاتون_بیات 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/با-پای-دل-13
🌺 @sobhnebesht 🌺
🔸🔹🔸 گدای کاهل
از هتل تا حرم چند کوچه و خیابان فاصله است. امروز روز آخری است که به حرم می رویم. از هتل بیرون میآییم هنوز چند قدم از هتل دور نشدهایم که پسرکی توجهمان را جلب میکند. داخل کیسههای زباله هتل دنبال مواد بازیافتی میگردد. یاد شام دیشب میافتم. رولت گوشت خوشمزهای بود. نمیدانم چرا نخوردم. داخل ظرف یکبار مصرف ریختم و درون یخچال گذاشتم. به هتل برمیگردم. غذا را میآورم و به آن پسر میدهم. تشکر گرمی میکند.
از اولین پیچ کوچه میگذرم. آقایی با جسمی معلول کنار دیوار نشسته و التماس میکند کتاب دعاهایش را بخرم. امّا دیگر پولی برایم باقی نمانده است.
پیچ بعدی خانمی کنار کوچه روی زمین نشسته و گدایی میکند. پیچ بعدی دختر نوجوانی پارچههای سبز لولهشده میفروشد. دوست دارم کنارشان بنشینم و از آنها بپرسم اینجا مگر مشهدالرضا نیست؟ آیا آقایی کریمتر و مهربانتر و نزدیکتر از امام رضا علیه السّلام در این شهر برایتان وجود دارد؟ میدانم اگر بپرسم نمیتوانند کسی جز او را نام ببرند. دوباره سوالها به ذهنم هجوم میآورد. پس چرا برای مرتفع شدن نیازشان نزد ارباب کرم نمیروند؟ نمیدانم شاید رفتهاند و نیازشان برطرف نشده. امّا مگر میشود؟ نه! غیر ممکن است.
درون هیاهوی سوال و جوابهای ذهنم گم میشوم. از میان زائران میگذرم. به در ورودی صحن میرسم. کسی درون گوشم زمزمه میکند:«گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟» معنایش را متوجه نمیشوم. یعنی آنهایی که من دیدم گدای کاهل هستند؟ نکند خودم هم جزو آنها باشم؟
از بازرسی میگذرم. وارد صحن جامع رضوی میشوم. سلام میدهم. اذن دخول میخوانم. قدری آب به نیت شفا مینوشم و راهی رواق امام میشوم. به طرف حرم میروم. بعد از زیارت و درد دل گفتن و وداع، مسیر برگشت را در پیش میگیرم. هنوز از رواق بیرون نرفتهام که گوشی همراهم زنگ میخورد. به علت خرابی قطار میتوانم یک ساعت دیگر در محضر امام رئوف باشم.
گوشه رواق نشستم. خانمی بندرعباسی سر صحبت را با من باز کرد. از صحبتهایش فهمیدم سواد چندانی ندارد. امّا استاد مکتب نرفته است. از اول زندگیش تا زمانی که کنارم نشسته بود را برایم تعریف میکند. خانمی کنار او خوابیده است. یکی از خانمهای خادم حرم با رویی گشاده از او میخواهد به خاطر وجود دوربین در رواقها آنجا نخوابد و علاوه بر آن می گوید:«کسانی که جایی برای خواب ندارند، میتوانند در زمان معینی داخل صحن حضرت زهرا(س) استراحت کنند.» و بعد اسم کمپی را میآورد که به همت آستان قدس افراد کم بضاعت را خدمت رسانی میکند.
صحبتهای خانم بندری دوباره گل میکند. از توسلها و نحوه دعا کردنش برایم میگوید. آه؛ چه دیر همدیگر را دیدیم. کاش او را زودتر دیده بودم تا بتوانم مثل او دعاهایم را ناب کنم و درخواستهایم به جا و متفکرانه باشد. حالا بهتر معنای گدای کاهل را درک می کنم. از او میخواهم در محضر امام مرا دعا کند. امیدوارم در خاطرش بمانم. رویم را میبوسد و او هم از من درخواست دعا برای دخترش میکند. خداحافظی میکنم و از رواق بیرون میآیم.
کاش همه خوب دعا کردن و دعای خوب کردن را میآموختیم، آنگاه به محضر امامان معصوممان شرفیاب میشدیم. آخر مگر میشود چنین گوهری در شهری بدرخشد و نورافشانی کند؛ امّا مردم او را نبینند و دست نیاز جلو کسانی دراز کنند که یا با دیده حقارت به آن ها نگاه میکنند یا توان رفع نیازشان را ندارند.
✍ به قلم: #صدف 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/گدای-کاهل-1
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 سرزنش های نفس لوامه
امروز وقتی میخواستم برای خرید بروم دست بردم و دمپایی های مشکی ام را از تو جاکفشی برداشتم. کفشهایم همینطور ناراحت در تاریکی نشسته بودند و مرا تماشا میکردند. شاید هم یک تشر میزدند که:” با دمپایی بیرون رفتن در شان شما نیست.” شاید هم نفس لوامه بود که داشت سرزنشم میکرد. اما من به هیچ کدامشان محل نگذاشتم. نه لوامه نه کفشهایم. آخر مچ پایم درد میکرد و کفش آزارش میداد.
وقت برگشتن مجبور شدم از روی جوی کوچکی که همسطح با زمین بود و از خون آبه های مغازه ی مرغ فروشی پر شده بود رد شوم. سر چهار راه و ماشینهایی که میخواستند از کنارم عبور کنندو جویی درست وسط راهم. چاره ای نبود؛ طرف دیگر نمیتوانستم بروم. ناچار سعی کردم چادرم را جمع و جور کنم و طوری ازش بگذرم که شرش دامنم را نگیرد اما نشد.
خیلی از کثیف شدن پاهایم ناراحت شدم. از آنجایی که دمپایی پایم بود جوراب هایم خیس شد و آب به پاچه ی شلوارم هم سرایت کرد. نفس لوامه شروع کرد به سرزنشم که:” بهت که گفتم کفش بپوش. گوش نکردی.”
همین طور که ناراحت بودم و به این فکر میکردم که چطور داخل خانه شوم که فرشها را نجس نکند نفس لوامه دوباره گفت:” بعید نیست تقوایت هم همین طور لکه دار شده باشد.”
راست میگفت؛ گوشه ی تقوایم شاید توی جوی خودخواهی هایم کشیده شده باشد یا شاید غضب آنرا آلوده کرده باشد. آخر هرچه از غمها که به آدم روی میاورد یک سرش را اشتباهات نفس اماره گرفته است.
از فرط ناراحتی فراموش کرده بودم که یک شیر آب در پارکینگ خانهمان هست. به حیاط که رسیدم از دیدنش خیلی خوشحال شدم. وسایلم را کنار دیوار گذاشتم و رفتم تا پاهایم را بشویم. آب را که روی پاهایم باز کردم گفتم:” الهم اغفر لی الذنوب التی تغیر نعم”
✍ به قلم: #خاتون_بیات 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/سرزنشهای-نفس-لوامه
🌹 @sobhnebesht 🌹
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نوای نقاره خانه در شب میلاد آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام.
با شماره 48888-051 تماس بگیرید که این آقای مهربون کارتون داره🌺
#وقت_سلام
#مستقیم_ضریح_حرم
#ولادت_عشق
🌹 @sobhnebesht 🌹
4.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد حضرت ابوالحسن علی ابن موسی الرضا علیه السلام مبارک 🌸🍃
@sobhnevesht
🌸🍃🌸🍃🌸
🔹🔸🔹 اضاعوا الصلاه
اصلا فکر نمی کردم این رفتار را بکند!
برای آشتی کردن یک جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم ،
اصلا از اتاق بیرون نیامد!
ناراحت بیرون زدیم،
سکوت بود و سکوت!
حال عجیبی بود!
چون خودم پیشنهاد داده بودم ، دل خور بودم عجیب!
هرگز این تصویر از ذهنم پاک نخواهد شد!
خدا نکند کسی از در خانه ای دلخور و ضایع روانه شود!
یاد نماز دیروزم افتادم که با تآخیر خوانده بودم،
اون هم حتما از دست من دلخور شده بود!
ضایعش کرده بودم !
او را ناقص و معیوب روانه آخرت کرده بودم!
” رسول خدا(ص) می فرمایند:کسی که بی سبب نماز واجب خود را ترک کند تا وقت آن بگذرد و حدود آن را حفظ نکند،آن نماز تیره و تار بالا رود و گوید:خدا تو را ضایع کند،چنانکه مرا ضایع ساختی.
شیخ صدوق،ثواب الاعمال و عقاب الاعمال،ص 518."
✍ به قلم: #طرید 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/أَضَاعُوا-الصَّلَاةَ-1
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 یا حی و یا قیوم
نماز حی و زنده است ،
چون از فیلتر مرگ رد می شود،
در تنهایی برزخ پشتیبانی ات می کند،
پای صراط شفاعتت می کند،
از درب خودش وارد بهشتت می کند!
چه کسی از خویشان و اقوامت و اموال و دارایی ات و پست و مقامت چنین توانایی دارند؟!
نماز حیّ و زنده است!
✍ به قلم: #طرید 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/یا-حی-و-یا-قیوم-2
🌹 @sobhnebesht 🌹
🍃🌸 همراهان عزیز 🌸🍃
لطفا از کانال خودتان با ارسال پستهای ما به دیگران و دعوت از دوستان تان حمایت فرمایید.
🔸🔹🔸 شهود
اگر همه ی درها و دیوارها و پنجره ها و پرده ها و قفل و کلید ها را بردارند، زندگی جور دیگری خواهد بود!
امان از آن روز !
البته همه اینها برای اهل دنیاست وگرنه
برای خدا و اهل بیت و اولیا الهی ، در و دیواری، خفا و پنهانی وجود ندارد!
همه چیز مثل کف دست عیان است!
دعای پیامبر ص را آرزو می کنم:
ربٍ ارنی الاشیاء کما هی، خدا حقیقت هر چیزی را همانطور هست به من بنمایان!
✍ به قلم: #طرید 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/شهود-3
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 قرارداد
چند شب پیش با هم قرداد بسته اند. مفاد قرارداد را دختر 9 ساله مان نوشته و دختر سه ساله مان امضا کرده است. من و جناب همسر هم به عنوان شاهد زیرش را امضا کردیم که تضمین قرارداد باشد. حسابی قرص و محکم است.
بر طبق مفاد این قرارداد باید دختر کوچکمان به مدت پنج شب پتوی خودش را به دختر بزرگمان بدهد و دختر بزرگمان باید عروسکش را بدهد دختر کوچکمان شبها موقع خواب بغل بگیرد.
خیلی عالی و منصفانه.
هر دو هم آنرا قبول دارند و مورد رضایت ایشان است. برای خودش یک پا برجام محسوب میشود.
دیشب که از راه، خسته و خواب آلود رسیدند توقع داشتم هرکدام بهانه ی اموال خودش را کند و قرارداد یک شبه فسخ شود. اما در کمال تعجب دیدم بدون هیچ مشکلی هرکدام به سراغ حق خود از قرارداد رفت و خوابید. وقتی بالای سرشان رفتم، دیدم با رضایت و آرامش کامل، بدون هیچ حرف اضافه، خوابیده اند.
آرامش شان به خاطر وفای به عهدشان بود. برای همین است که میگویند به عهد خود وفا کنید. اگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشود. نمونه اش همین برجام که روی هواست و طرفهای مذاکره بعد از تلف کردن وقت ملت ایران حالا حق طبیعی شان را هم از آنها دریغ کرده اند.
کاش سردمداران دنیا اندازه ی این دو کودک، سر قول و قرارهایشان میماندند. آنوقت قطعا جهان صلح و آرامش بیشتری داشت.
✍ به قلم: #خاتون_بیات 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/قرارداد
🌹 @sobhnebesht 🌹