🔸🔹🔸 دامن مادر
بنام نامی مادر، بلند بالا عشق...
مادرها بدنیا آمده اند تا صبح ها با قل قل سماورشان بیدار شوی
قربان صدقه ات بروند و بعد
عشق را مثل یک حبه قند، سُر بدهند در چای تلخ روزگارت
تا ذائقه ات، کمی، لااقل
شیرین تر شود.
مادرها بدنیا آمده اند تا گاهِ دل بریدن از همه جا و همه کس،
پاهایشان را دراز کنند،
دامن پرچینشان را پهن کنند روی زمین،
و تو
ماوایی بیابی
برای سر گذاشتن.
مادرها بدنیا آمده اند تا با چنگ پر ترک دست هایشان،
تار موهایت را نوازش کنند.
و تو در انحصار جسم خاک گرفته ات
چه دیر می فهمی
دست هایش را بوسه باران کنی
وقتی سماور از قل قل می افتد و
چنگ از تار!
✍ به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/دامن-مادر-2
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸آخرین چرخش عقربههای ساعت
نشستهام توی ماشین؛ وسط یکی از خیابان های اصلی شهر. چشم هایم برق می زنند از دیدن یک عالمه خوشی کوچک و دمدستی. رهگذرها اما بی تفاوت؛ از نگاه های دنبالگر من، رد می شوند.
روسری رو سر دختربچه ای می رقصد و نظم موهایش را بهم می ریزد. چند ماهی قرمزیِ بی رمق و مُردنی تهِ ظرف مانده؛ سبزه ها بیش از مقدار لازم قد کشیده اند. زمان با شتاب ثابت همیشگی حرکت می کند و آدم ها با سرعت بیشتری می دوند تا از او جلو بزنند لااقل همین امروز را. در اینمیان یک جعبه کوچک شیرینی و یک روغنِ مایع توازن دست مادری را برقرارکرده.
امروز دلم می خواهد خوشبختی های دمدستی را برایتان مرور کنم والا از رنگ پریدگی چادرش هم می گفتم. اصلا یک روغن مایعِ تنها و یک جعبه شیرینی کوچک در آخرین ساعت های سال چه معنایی می تواند داشته باشد؟ هوای دستهای خالی را داشته باشیم تا سفرهای این روزها خالی نماند.
✍ به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
nebeshte.kowsarblog.ir/آخرین-چرخش-عقربه-ها
@sobhnebesht
🔹🔸🔹 میشه بغلم کنی؟!
بعضی وقت ها که دلم برای آغوشت تنگ می شود؛ وسط خانه می نشینم.
بی وضو
بی سجاده
بی نماز ….
سر بر تار و پود فرش می گزارم و ذکر طوفانی ات را زمزمه می کنم
لا اله الا انت
سبحانک. انی کنت من الظالمین!
بدبخت منم که تو را ندارم.
گمانم عاشقانه های در سجدهام جزء عمرم حساب نشوند، بس که احلی من العسل است، سر بر زانوی تو مهربان گذاشتن.
✍به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/میشه-بغلم-کنی
@sobhnebesht
🔸🔹🔸 مستمری اموات را واریز کنید!
“مستمری اموات را واریز کنید". این درخواست یک نماینده مجلس از دولت نیست. عمو رحمت در کنار بساط واکس و میخ و چسبش آن را نوشته و به دیوار زده است. یک بار که برای نو نوار کردن کفش های قدیمی رفتم پیشش چشمم به این جمله افتاد.
سردرگمی در نگاهم موج می زد. تویِ آن همه سیاهی یک برگه آچارِ تمیز از لای دفترش درآورد و به من داد. تا کفش هایم را آماده کند نشستم روی چهارپایه و مشغول خواندن شدم.
” تخت برزخی شماره ۲۷ “
عنوانش کنجکاویم را بیشتر کرد.
1. اگر عزیزمان به جای خوابیدن در قطعه 27 بهشت زهرا، در یکی از بیمارستان های شهر خودمان بستری بود چه می کردیم؟
الف) هر روز به او سر می زدم
ب) همیشه در بیمارستان می ماندم
ج) در حوالی بیمارستان خانه می گرفتم.
د) کاش این طوری بود.
2. اگر بیمارستان در قبال خوراک و پوشاک و دارو و نظافت عزیزمان متعهد نبود چه اتفاقی می افتاد؟
الف) خودم برایش بهترین ها را می بردم.
ب) سوپ خانگی درست می کردم.
ج) همه دارو ندارم را می دادم اگر عزیزم به جای گورستان در بیمارستان بستری بود.
د) کاش این طوری بود.
3. چراااااا؟؟؟؟!!!
الف) چون نیازمند من است و به امکانات دسترسی ندارد.
ب) چون برای بهبود سلامت جسمش خودم را موظف می دانم.
ج) چون حاضرم همه دنیا را بدهم و یک بار دیگر به عزیزم خدمت کنم.
د) کاش این طوری بود.
با ایما و اشاره عمو رحمت به خودم آمدم. مثل آدم هایی که از سفر زمان برگشته اند متحیر بودم. عمو که کارش تمام شد کفش ها را به سمتم گرفت و گفت: ” ﺑﮕﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﺮﮒ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﮔﻤﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﺡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﺪ.” *
مثل تشنه ای که به آب رسیده ذوق زده شدم، انگار به سوال مهم زندگی ام جواب داده باشند. اینکه آدم ها بعد از مرگ در بیمارستان های برزخی بستری می شوند تا روحشان را درمان کنند، مشتاقم می کرد تا برای عزیزان از عالم دنیا رفته ام با همت بیشتری دست به کار شوم.
راستی دستشان از دنیا و امکاناتش کوتاه است و نیازمند یاری ما هستند. کاش قبل از آنکه قبضمان کنند چشممان باز می شد و دیدنی ها را می دیدیم!
*سوره مبارکه سجده_۱۱
✍ به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
https://nebeshte.kowsarblog.ir/مستمری-اموات-را-واریز-کنید
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸 عموی بیقرینه!
مادرت که حاضر نشد وارد خانه شود تا دردانه های رسول خدا (ص) اذن نداده بودند؛ فهمیدم تو چیز دیگری هستی.
گوشه خانه نظاره می کردم، وقتی قنداقه ات را تصدق سر حسین (ع) می چرخاندند. با خودم گفتم این خیلی فرق می کند.
آن روز را به خاطر داری؟ با قد و قامت کودکانه ات سبوی آب را بردوش گرفتی و دوان دوان به سوی مسجد رفتی… نیمی از آب در کوچه و نیم دیگر بر شانه های نحیف اما پر هیبتت ریخت. تمرین می کردی آب آوری را یا چه؟!
بعدها که بزرگتر شدی تعجب نکردم از اینکه جلوتر از حسین راه نمی روی؛ حرف نمی زنی. تعجب نکردم که همیشه چند قدم فاصله داری و سرت پایین است. تو از بدو تولد مشق ادب می کردی در بارگاه ملکوتی سید الشهدا.
همین طوری اوج گرفتی و بالا تر رفتی تا شدی سقا؛ علمدار؛ سپهدار…
همین طوری وقت پرکشیدنت دور حسین قدر یک لشکر خالی شد.
دست های بریده ات بماند برای امضای امان نامه مان از جهنم. بال های آسمانیت را بوسه باران می کنم به رسم ادب، ای سردار باوفای حسین.
✍ به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما
https://nebeshte.kowsarblog.ir/عمویِ-بی-قرینه
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔹🔸🔹بهار دلها
شمعدانی هایم گل داده اند. مثل بهار پارسال و پیارسال .درست همان رنگی با همان عطر و بوی همیشگی.
کنارشان می نشینم و سرمستانه به کمال رسیدنشان را جشن می گیرم. انگار اولین بار است گل می کنند. خوب می دانم این اتفاق به ظاهرتکراری رنج خزان را کشیده و سوز سرمای زمستان را به جان خریده تا دوباره بیفتد؛ رخ دهد.
مثل صاحب این خانه که هر سال برایمان جشن می گیرد. حتی برای کمالات کوچک و دم دستیمان ذوق می کند. فقط او می داند چه فصل هایی را در غربت گناه و بی خبری گذارنده ایم تا دلمان به بهار بنشیند.
✍🏻 به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
🔹خبر آمد که بهار دل ما آمده است
🔸مژده ی کم شدن فاصله ها آمده است
🔹باز از عرش خداوند ندا آمده است
🔸بندگان ماه خدا، ماه خدا آمده است
🔹من که پابند هوس ها و گناهم چه کنم؟
🔸نفسِ سوخته ای در تهِ چاهم چه کنم؟
🔹خبر آمد که کریم آمد و در واشده است
🔸سفره پرداز قدیم آمد و در وا شده است
🔹اسم رحمان و رحیم آمد و در وا شده است
🔸درد عصیان مرا خویش مداوا شده است
✍🏻 شاعر: امیر عظیمی
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
yon.ir/nQXnY
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸تا بودُ وجهان بود، خدا بود!
تصورت از بیکران چه چیزی می تواند باشد وقتی چند ماهِ آفریده شدنت را در دالانی تاریک و کوچک سپری کرده ای و بعد هم اتاقک هفتاد متریِ ما افق چشم هایت را پر کرده است؟!
وقتی برای اولین بار پرده را کنار زدم و دورنمای شهر را از طبقه شانزدهم ساختمانی بلند به تماشا نشست؛ بُهت و هیجانی آمیخته با شعف در نگاهش مهمان شد.آرام و نجوا کنان در گوشش خواندم: ” عظمت یعنی این …".اندکی به صورتم خیره شد و دوباره نگاهش را به بیکرانِ شهر دوخت.
سال ها بعد شاید پرده دیگری کنار برود برای فهمیدن اینکه دورنمای شهر کرانه کوچکیست در برابر بزرگی او…
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ عَظَمَتِکَ بِاَعْظَمِها وَکُلُّ عَظَمَتِکَ عَظَیمَةٌ اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِعَظَمَتِکَ کُلِّها
✍🏻 به قلم: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
yon.ir/dYxY4
🌷 @sobhnebesht 🌷
🔹🔸🔹 از جنس مادر
فقط یک نفر در دنیا شش گوشه دارد و فقط یک نفر ام ابیهاست. فقط یک نفر در دنیا فاتح خیبر است و یک نفر با دست های بی دستی گرهگشایی میکند.
می بینی؛ دنیا پر از یکنفر هایی ست که ویژگی منحصر بهفرد خودشان را دارند.
ولی فقط تو هستی که اتفاق خوب زندگی ات مشترکات اهل بیت را رقم میزند. تنها در حریم ملکوتیتو گفتهاند “هرکس فاطمه را در قم زیارت کند گویی فاطمه زهرا سلام الله را زیارتکرده.” زیارتی زهرایی اجابتی زهرایی را به دنبال دارد.
دلخوشم به سلامی که پاسخش را تو داده باشی؛ دختری از جنسمادر…
✍: #ترنم_عبادی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://nebeshte.kowsarblog.ir/از-جنس-مادر
🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃