#دلنوشته_مهدوی
میخواهم امروز با شما حرف بزنم چرا که اعتقاد دارم یسمعون کلامی. پس ای آقای مهربانی ها، ای منتظَر.
سلام علیکم!
نه تنها از طرف من، بلکه من جمیع المومنین و المومنات. چرا که میدانم یردون سلامی.
نمیدانم از کجا آغاز کنم؟ از دلتنگی هایم بگویم ؟ از عشق به شما و امید به ظهورتان که علت ادامه ی حیاتم است؟ از شرمندگی هایم بگویم یا از نقص هایم؟
چه بگویم؟ چطور بگویم؟
گفته بودم چون تو بیایی غم دل با تو بگویم؛
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.
چو بیایی کُشدَم وصل؛
چو نیایی کُشَدم هِجر.
باید از عشق تو مُردن. چو بیایی چو نیایی!
همین که میدانم سلامم را میشنوید و کریمانه عنایت دارید. همه ی ناگفته هایم را پاسخ است. چه شیرین است لحظات مناجاتی که شما شنونده ی آنید.
اما من!
اما من شرمسارم. شرمسار از دستان تهی و کوله بار سنگین غفلت.
من آنم که عنایت شما ریزه خور سفره تان نمود. ذره ی ناچیزی که نور عنایت شما وجودش را رنگ و معنا بخشید.
شرمسارم از کوچک بودن. از ناچیز بودن. از اینکه تلاشم شده که خود مانع راهتان نباشم نه اینکه همراه ظهورتان باشم. شرمنده ام آقا جان! شرمنده ام.
اما مولای من! ای یوسف عزیز زهرا (س) ای علت پایدار هستی!
جز شما راه نجات و منجی نیست. پس تمام زمزمه ام این است:" یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا. انا کنا خاطئین." تا من هم لیاقت پیدا کنم و در چنین روزی دستانم را بالا برده و از خدا بخواهم :" عجل لنا ظهوره" که امید داریم و نراه قریباً.
خدایا از تو میخواهم :" اجعلنی من انصاره و اعوانهو الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و المستشهدین بین یدیه.
#ارسالی_از_کاربران 🌸
✍به قلم: #سیده_راضیه_سیدی 🌸🍃
@sobhnebesht