eitaa logo
نبشته های دم صبح
206 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔸🔹 به امید ... بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته می‌نویسم که «شب تار سحر می‌گردد» یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد* بچه‌تر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند برای رفع حاجت می‌خوانند؛ ما هم همراه شدیم؛ به امید خوب‌شدن مادربزرگ، گرفتن نمره 20، نیامدن خانم معلم، اردو رفتن، تعطیل شدن مدرسه… بزرگتر که شدیم، همیشه بعد از نمازجماعت‌ها،‌برای رفع حاجت مذکور، مریض منظور، مریضه منظور، 5 أمن‌یجیب می‌خواندیم. اما غافل شدیم از «مضطر حقیقی»؛ زمانی که او دست به دعا برمی‌دارد و آن وقت این‌بار دست خداست که «یکشف السوء» می‌کند و بعد می‌شود «و نجعلهم خلفاء الأرض» بارها از ولی عصر عبور کردیم و رفته‌ایم ونک، هفت‌تیر، راه‌آهن، انقلاب، تجریش، جمهوری، آزادی و فراموش کردیم که باید از ولی عصر به ظهور می‌رسیدیم. از بچگی یاد گرفتیم «اللهم کن لولیک» را بلند بخوانیم تا تشویق شویم، تحسین شویم، جایزه بگیریم… اما یادمان رفت فقط دعا برای سلامتی آقایمان کافی نیست. از بچگی خواندیم «آن مرد آمد» و گفتند برای آمدنش فقط 313 یار می‌خواهد. اما هیچ‌گاه محاسبه نکردیم که از این ۱۱۷۹ سال که از غیبت آقایمان می‌گذرد، چرا نتوانستیم 313 نفر تربیت کنیم. بارها حافظ را باز کردیم و برای همه چیز فال گرفتیم، ازدواج، دوستی، کار، دانشگاه… اما «چقدر آمدنش را، چقدر فال زدیم» برای همه چیز نذر کردیم، از پاس‌کردن امتحان، تا گرفتن وام، اضافه‌کاری، ارتقاء و قرارداد… اما یادمان رفت برای آمدنش هم می‌شود نذر کرد. همین نیمه‌شعبان، هر سال به یمن قدومش همه جا را نور باران می‌کنیم،‌ بساط شرینی و شربت برپا می‌کنیم اما یادمان هست که امسال آقایمان 1184 ساله می‌شوند؟ یعنی 11 قرن… 420 هزار و 320روز 10 میلیون و 87هزار و 680 ساعت… چقدر یادمان مانده؟ و به امیدِ روزی که آن مرد بیاید، تمام خیابان ولی عصر را آب‌پاشی می‌کنیم. هر چند که او خود، باران را می‌آورد… ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/به-امید @sobhnebesht
♦️♦️♦️آخرین فرصت بسم‌الله 🔹اول سال خوشحال بودیم، بهار در بهار پیش‌رویمان بود، فروردین، اردیبهشت و خرداد، ماه‌های خوب سال، فصل طراوت و سرزندگی و امید جوانه‌زدن و رویش نو شدن و تازه شدن و این بار عیدی خدا به ما، رجب، شعبان، رمضان عزیز بود. یک تقارن قشنگ، دوست‌داشتنی و مبارک رجب و فروردین‌اش تمام شد. بهشت هم ۷ روز دیگر، بساطش را از روی زمین جمع می‌کند و ما می‌مانیم و یازده ماه دیگر اگر عمری بود دوباره اردوی بهشت را، روی کره‌خاکی ببینیم. از شعبان‌المعظم، ماه سرور، شادی، استغفار و صدقه هم فقط دو روز مانده، دو روز از دومین ماه بندگی… 🔸در این مدت، هر دعا و نمازی که یادمان رفت، اما این ذکر، فراموشمان نشود: اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ یک روز دیگر، دلمان برای شعبان‌المعظم هم تنگ می‌شود، اما ورود رمضان، غصه نبودنش را برایمان کم‌رنگ می‌سازد… و رمضان با سحرش، دعای افتتاحش، ابوحمزه‌اش، سفره‌های افطارش، مهمانمان می‌شود، دل‌هایمان را روشن می‌کند، شیطان را به زنجیر می‌کشد و بندگی را برایمان سهل می‌سازد… از همین امروز که برای رمضان مهیا می‌شویم، همه‌جا را تمیز می‌کنیم، خریدهایمان را انجام می‌دهیم، اگر فرصتی بود، سری به أخت‌القرآن، یادگارسیدالساجدین هم بزنیم و دعای وداع را زمزمه کنیم: ❤️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ بدرود اى گرامى ترين اوقاتى كه ما را مصاحب و يار بودى، ❤️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ قَرِينٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً وَ أَفْجَعَ فَقْدُهُ مَفْقُوداً وَ مَرْجُوٍّ آلَمَ فِرَاقُهُ بدرود اى يار و قرينى كه چون باشى، قدرت بس جليل است و چون رخت بر بندى، فراقت رنج افزا شود. اى مايه اميد ما كه دوريت براى ما بس دردناك است. ❤️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ وَ مَحْزُونٍ عَلَيْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ بدرود كه هنوز فرا نرسيده از آمدنت شادمان بوديم و هنوز رخت بر نبسته از رفتنت اندوهناك. سی و یک یا دو روز دیگر، وقتی سفره‌ مهمانی خدا جمع شود، دوباره همه‌چیز سر جایش برمی‌گردد، بهار تمام می‌شود، شیطان رها می‌گردد، عید فطر هم نمی‌تواند غم تمام‌شدن رمضان را بزداید… دریابیم آخرین میان‌بُر* رسیدن به خدا را… 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 پ.ن: برای بندگی کردن، بنده بودن فرصت های زیادی است، اما هیچ کدام در ارزش، مقام و فضیلت، به پای رمضان و شب‌های قدر نمی‌رسد… ✍ به قلم: 🌸🌸🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: yon.ir/bcvFu 🌷 @sobhnebesht 🌷
♦️♦️♦️قانون بد یا قانون جنگل؟ بسم‌الله 🔹این‌روزها که گاهی مجبور می‌شوم در خیابان شلوغ شهر، فرمان ماشین را دست بگیرم، باید شش‌دانگ حواسم را جمع کنم، مواظب همه‌جا و همه‌چیز باشم… موتوری‌هایی که فقط فکر می‌کنند به هر نحو باید زودتر برسند، پس می‌توانند از پیاده‌رو، سمت‌راست ماشین، بین ماشین‌های گیرکرده در ترافیک، خط ویژه اتوبوس و چراغ‌قرمز عبور کنند و تازگی‌ها برای اعلام حضور بوق بزنند تا مسیر برایشان گشوده شود. 🔹عابرینی که گمان می‌کنند در همه‌جا و همه‌چیز محق هستند، از هر جا خواستند عبور کنند و بدون نگاه‌کردن به خیابان، وسط خیابان راه بروند، موقع چراغ‌سبز، از عرض خیایان عبور کنند... 🔹راننده‌هایی که فکر می‌کنند کارشان از همه مهمتر است، پس حق دارند لایی بکشند، پارک دوبل کنند، حتی اگر نشد، می‌توانند راه همه را ببندد و سُوبل پارک کنند، سر کوچه بایستند، بقیه باید صبر کنند تا روزنامه‌شان را بخرند، ورود ممنوع حرکت کنند، جلوی پارکینک توقف کنند و بروند. جلوی هر ماشینی بپیچند، به کسی راه ندهند و… 🔹قدیم‌ها می‌گفتند رانندگی لذت دارد، اما این روزها رانندگی در این شهر بی‌قانون، اعصاب پولادین می‌خواهد و به کابوس بیش از واقعیت شباهت دارد. * 💠کاش گاهی فکر کنیم قانون، به نفع جامعه است، اگر هر قرار بود هر کس نفع خودش را ببیند، چه کسی باید تعارض‌ها را حل می‌کرد؟ اگر هر نفر، فقط فکر خودش باشد، چه به روز جامعه می‌آید؟ اگر قرار است هر کسی قانون را به نفع خود تفسیر کند، مصلحت خود را ببیند و کار خود را پیش‌ببرد، اصلاً چرا تبدیل به جامعه شدیم؟ 💠قانون بد، بهتر از بی‌قانونی است. پس همه‌جا رعایت کنیم، چه به نفع ما باشد یا به ضررمان. وقتی پارک‌دوبل تخلف است، نکنیم، حتی اگر کارمان با نیم‌ساعت تأخیر انجام شود. وقتی عبور از چراغ‌قرمز ممنوع است، صبر کنیم تا خودروهایی که شاید ده‌دقیقه است در ترافیک چراغ مانده‌اند، بتوانند در این ۱۵ ثانیه سبز، عبور کنند. اگر عجله‌داریم، بجای مارپیچ‌زدن، تامل کنیم تا به همه به کارشان برسند. مهم این است که نفع اجتماعی را به نفع شخصی و فردی ترجیح دهیم. پس برابر آن اجتهاد نکنیم، دلیل و اما و اگر نیاوریم. فقط گوش کنیم… باشد رستگار شویم.😊 ✍به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: yon.ir/J69fq 🌹 @sobhnebesht 🌹
♦️♦️♦️انتظار برق بسم‌الله دیروز حدود ساعت دو ونیم بود که خانه ساکت شد. تلویزیون خاموشی را برگزید، یخچال سکوت را انتخاب کرد، سماور برقی از قُل‌قُل کردن ایستاد. صدای آرام لب‌تاب هم محو گردید. قطع‌شدن اینترنت، مرا بلند کرد تا کارهای بیرون‌از خانه را انجام دهم. آسانسور خاموش بود و پله‌ها مرا به طبقه همکف رساند، زنگ درِ خروجی کار نمی‌کرد، قفل هم زبانه‌ای نداشت تا با کشیدنش، در باز شود، فقط کلید می‌توانست آن را باز کند. الحمدلله مغازه‌ها باز، اما تاریک بود. داروخانه کار می‌کرد. انتهای سوپر نور نداشت تا بشود اجناس را دید، کارمندان خشک‌شویی هم دست زیر چانه زده بودند و گپ می‌زدند، کارکنان بانک، بیرون از شعبه، گعده گذاشته بودند، ویترین‌های قنادی محل، روشن بود، اما ترازوهای دیجیتال، روشن نمی‌شد. عابربانک، حتی خطا نمی‌داد. متصدی فتوکپی، بیرون مغازه، انتظار می‌کشید. همه منتظر یک چیز بود، کارهایشان به او وابسته بود، کم‌کم کاسه صبرشان ممکن بود لبریز شود… در قنادی شیرینی‌ها را نگاه می‌کردم که صدای تِق‌تِق چراغ‌های افتابی و مهتابی سقف، خبر از برگشتنش می‌داد… برق آمد و زندگی به حالت عادی برگشت. ترازوهای دیجیتال، روشن شد، از مغازه که بیرون آمدم، گعده کارمندان بانک نبود، کارکنان خشک‌شویی، سر کار بودند، از همین پیاده‌رو، ته سوپر کاملاً روشن بود. در خانه را باز کردم و دکمه آسانسور را زدم… * وقتی به اتاق رسیدم، عقربه‌ها ساعت سه و نیم را نشان می‌دادند… فقط یک‌ساعت برق نبود… همه کلافه، بیکار، معطل و منتظر بودیم. کاش همان‌قدر که منتظر برق بودیم، انتظار امام غایب را هم می‌کشیدیم، شاید زودتر می‌آمد… پ.ن: جنس انتظارش قطعاً فرق می‌کند، اما خیلی‌ها، انقدر راحت زندگی می‌کنند، کار می‌کنند که یادش رفته باید منتظر هم باشند. ✍به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: yon.ir/nOUyn 🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 طاهر، مطهر بسم‌الله پیرمرد، با یونیفرم سرمه‌ای، ساک سبز قدیمی، کتری نقره‌ای، و کاردک خاک‌اندازی شکلش، آرام و بی‌صدا در زیر آینه‌کاری‌ها، چلچراغ‌های بزرگ راه می‌رود. آرام و آهسته قدم برمی‌‌دارد، گاهی می‌نشیند، بلند می‌شود، چندقدم جلو می‌رود،  خم‌می‌گردد. با وسواس، دقت، ریزبینی یکی یکی فرش‌های کِرِم حرم را می‌کاود، گل‌ها را جستجو می‌نماید، نیم‌نگاهی به شاخ و برگ‌ها هم می‌اندازد. همه انچه که  روی فرش‌های حرم مانده را پاک می‌سازد. همه باقیمانده‌هایی که با جاروهای بزرگ برقی، رفع نشده‌است. کتری اب‌جوش، مایع تمیزکننده و دیگر ابزارش در همان کیفِ‌سبز، جا خوش‌کرده است. یک لکه گاهی فقط آب‌جوش می‌خواهد، زمانی مایع تمیزکننده هم نیاز دارد. و آب‌باقیمانده را با کاردک جمع می‌کند و داخل ظرف پلاستیکی می‌ریزد. خادم حرم امام رئوف، آرام و بی‌صدا کارش را می‌کند. آلودگی‌ها، ناپاکی‌ها، باقیمانده‌ها را می‌زداید تا مفروش‌های حرم،تمیز باشند؛ و جلو می‌رود و باز فرش بعدی… خادم با همه سکوتش، ارامشش، کار بزرگی انجام می‌دهد. قدم‌هایش بوی تمیزی می‌دهند. عطر پاکی… آقاجان مولای من امامم گاهی توبه کردن کار هر روزمان می‌شود، لقلقه زبان، عادت تکرارشدن، نه اینکه کار بدی باشد. اما تا وقتی هنوز وجودمان پر از لکه‌های سیاه، رنگی‌ است که روحمان را مخدوش می‌سازند، کدر می‌کنند، باز هم اشتباه، گناه و معصیت، اتفاق می‌افتد. آقاجان می‌شود لوح وجود ما را هم مثل فرش‌های حریمتان، مطهر سازید بدون لکه‌های حسد، بغض، خشم، کینه، انتقام، تنفر… کاش وقتی سوی شهرمان برمی‌گردیم،  دوباره از نو شروع کنیم. بسم‌الله ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/طاهر-مطهر @sobhnebesht
🔸🔹🔸 تب فوتبال! بسم‌الله «رئیس صدا و سیما هم که کلید جام‌جم رو داده دست عادل فردوسی‌پور، گفته حاجی یخچالو پر کردم، به سوپری سرِ کوچه‌ام سپردم، هر چی نیازداشتین واستون بیاره، به حسابِ خودم. فقط قربونت، شب به شب آشغالا رو بذار بیرون، تلویزیون بو نگیره… دیگه این یه ماه خودت این بیستا شبکه رو بگردون…» ۱ و این شده‌است حکایتِ روزهای و شب‌هایی که از روزِ بعد ماه مبارک، شروع شده‌است و تا یک ماه دیگر ادامه دارد. فوتبال همیشه در کشورمان، به لطف رسانه‌ها، صدر اخبار ورزشی است. بعد از مسابقات جهانی، قاره‌ای، لیگ برتر، دسته یک، دسته دو و بعد لیگ‌های کشورهای اروپایی، از انگلیس، آلمان، اسپانیا گرفته تا ایتالیا و امثالهم. و اضافه شود فوتبال بانوان که این روزها با قهرمانی تیم‌فوتسال بانوان، وارد گود شده‌است و بازی‌های لیگ‌برتر و دسته یک بانوان هم کم‌کم در جمع مهمترین‌ اخبار ورزشی کشور، جایی برای خود باز می کند. چندسال است که در انتهای اخبار اگر فرصتی باشد، گریزی هم به والیبال می زنند و اگر مسابقات جهانی کشتی در حال برگزاری باشد، بعد از فوتبال، خودی نشان می‌دهد و کل اخبار ورزشی تقریباً محدود به همین رشته هاست. حالا بماند همه هزینه‌هایی که در فوتبال می‌گیرندو می‌دهند. از حقوق بازیکنان، مربی، کادر فنی، باشگاه‌ها، داور، زمین، مدیربرنامه، اسپانسر، لیدر وَوَوَوَ. همیشه هم همه از کمبود بودجه، عقب‌افتادن اقساط، نگرفتن حقوق و… می‌نالند. و این روزها حرف تمام مردم کوچه، بازار، ادارات، کارمندان و…  فوتبال است. واقعا کجای قضیه ایستاده‌ایم؟ این برآیند ورزش در جمهوری اسلامی بود؟ قرار بود ورزش اینگونه تعریف شود؟ قرار بود همه ورزش فقط در فوتبالی تعریف شود که نهایتاً در هر مجموعه مسابقات، یک کاپ یا یک مدالِ تیمی و دو سه عنوانِ فردی دارد؟ بقیه ورزش‌ها کجای پازل و برنامه‌های ورزشی کشور است؟ همیشه نزدیک المپیک و مسابقات آسیایی، بر لزوم سرمایه‌گذاری در رشته‌های مدال‌آور تاکید می‌شود، اما بعد از مسابقات، باز هم همان آش است و همان کاسه، باز هم دومیدانی، شنا، تیراندازی، ژیمناستیک که جزو ورزش‌های مدال‌آور است و ورزش‌هایی که در هر کدام، هر ورزشکار می‌تواند در رشته‌های مختلف بیش از یک مدال بگیرد؛ فراموش می‌گردد و دوباره بحث داغ مستطیلِ سبز، صدر اخبار قرار می‌گیرد. اصلاً چرا باید خبر تک تک لیگ‌های اروپایی، در کشور ما و اخبار رسمی منعکس شود؟ دیگر کم مانده اخبار لیگ‌های کشورهای آسیایی، عربی و آفریقایی هم جهت اطلاع به گوش همگان برسد. به همین جهت، همه دغدغه‌ها به فوتبال گره می‌خورد، مشکل جامعه زنان، عدم حضور در استادیوم و دیدن بازی مردان می‌شود. نماینده زن مجلس، با اصرار به جام‌جهانی می‌رود تا ناظر فوتبال مردان باشد. رسانه ها، تک‌جنسیتی بودن دیوارنگار میدان ولیعصر را خبر اول خودشان قرار می‌دهند. و… کشورهای خارجی، همان‌قدر که روی فوتبال برنامه‌ریزی می‌کنند، برای والیبال، بسکتبال، هندبال، فوتسال، تیراندازی، شنا، تنیس و… هزینه می‌کنند، سرمایه‌گذاری انجام می دهند. آنجا همه هیجانات خرج مسابقات و لیگ‌های فوتبال نمی‌شود و در تمام رشته‌ها پخش می‌گردد. همان قدر که یک فوتبالیست معروف است، والیبالیست هم هست، تنیسور را هم همه می شناسند، شناگر افسانه‌ای آمریکایی هم محبوب است. و حتی شاید بیشتر از فوتبالیست‌ها، او را بشناسند. چه اینکه 28 مدال المپیک برای بسیاری از ورزشکارها جزو آرزوهای محال و دست‌نایافتنی است. وزیرمحترم ورزش نمایندگان محترم مدیران رسانه‌ای کشور لطف کنید این کشور را از این درد و مریضی رهایی ببخشید. این تب، هر روز تشدید می‌شود و ممکن است ارگان‌های حیاتی کشور را فلج کند. پ.ن۱: بخشی از دکترسلام ۱۶۶. خبرگزاری دانشجو SNN ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب: http://nebeshte.kowsarblog.ir/تبِ-فوتبال @sobhnebesht
🔹🔸🔹آقای اخلاق بسم‌الله دیشب،مثل همیشه مشغول گشت‌زنی در فضای مجازی بودم که یک خبر متوقفم کرد. صدر خبرگزاری‌ها، خبر ارتحال عالمی بود که نامش‌، یادش، چهره‌اش قرین اخلاق بود. همه او را با برنامه “اخلاق در خانواده” به خاطر دارند. صدای متین و گرمش برای ما بچه‌های دهه 60، آشناست. سیدی خوش‌سیما با محاسن سپید، شمرده و باوقار صحبت می‌کرد. نمی‌دانم چه شد، نمی‌خواهم بدانم چه شد که همه‌مان از کسب فیض در محضرش محروم ماندیم و دیگر چهره‌اش در قاب تلویزیون جا نشد… حاج‌اقاحسینی، زمانی میان مردم بود که روحانیون، رابطه غریبی با این جعبه جادو داشتند و جز روحانیونی که در مناصب سیاسی بودند، به ندرت کسی پا در این دنیای رسانه می‌گذاشت. * چندسال پیش، توفیق شد در مسجدی حوالی خیابان ایران، خدمتشان برسیم. خیلی شکسته شده بودند، اما هنوز صدای دلنشینشان، برایم آشنا بود. حاج‌آقا حسینی اخلاق در خانواده، دیشب، شب زیارتی جد بزرگوارشان بعد از 79 سال زندگی، دعوت حق را لبیک گفتند. کاش روزی که ما را هم در خاک می‌گذارند، همه ما را به حسن‌خلق و اخلاق بشناسند که مهمترین سرمایه زندگی است. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا اگر یادتان بود، مجالی یافتید، امشب بین نمازمغرب و عشاء، دو رکعت نماز برایشان هدیه بفرستید… ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/آقای-اخلاق 🌹 @sobhnebesht 🌹
▪️▪️▪️ جنت البقیع بسم الله  بقیع را ترجمه کرده‌اند: جایی که درخت‌ها یا کُنده‌های درخت‌های گوناگون دارد… راست می‌گویند، دقیقا همین است. آن زمانی را که آرامگاه یثرب را بقیع نامیدند، نمی‌دانم چرا بین همه نام، این را برگزیدند. اما این روزها، درختان بسیاری در آن، جا گرفته است. می‌دانم دیدن این باغ سرسبز، چشم بصیرتی می‌خواهد که امثال من از آن محروم است. اما اینجا قطعه‌ای از بهشت است. اگر مجالی باشد و قدم در بقیع بگذاریم، تاریخ اسلام روبرویمان جان می‌گیرد، مرور می‌شود… پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، پسرش را در بقیع به خاک می‌سپرد. وقتی مریضی، ابراهیم دوساله و شیرین را از دنیا رها می‌سازد، بقیع مأمنش می شود. دوران نوجوانی پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در آغوش گرم کسی می‌گذرد که سعی می‌کرد میان فرزندان بیشمارش، از او غافل نشود و مادرانه هوایش را داشته باشد. فاطمه بنت اسد، تلاش کرد جای خالی مادر را برای نوه عبدالمطلب، پر کند… تا جایی که توان داشت. روزی هم که دنیا و مافیهایش را ترک کرد، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، عزادار دومین مادر شد. خودش قبر را مهیا کرد، قبل از او، داخل خانه جدید مادر خوابید و عبایش، کفن بانویی شد که نگذاشت گرد یتیمی بر چهره‌اش بماند. * بانوی دیگری نیز مادرانه پیامبر را دوست داشت. حلیمه، از کودکی او را در آغوش کشیده، بزرگ کرده و گل وجودش را آبیاری کرده بود. روزی هم او، دردانه اش را تنها می‌گذارد و در بقیع آرام می‌گیرد. چند قدم آن طرف تر، مزار عموی پیامبر و همبازی کودکی اوست. اگر به موازات دیواره بقیع، قدم برداریم، مزار عمه بزرگوار پیامبر است که در جوارشان، مادر علمدار کربلا، بعد از مدت ها که بالای سر صورت قبر پسرانش، اشک می ریخت، دارفانی را وداع گفت. کمی بالاتر قطعه همسران پیامبر است، همان‌هایی که به تعبیر خدا، ام المؤمنین هستند و گاهی قدر و منزلت این هدیه الهی را ندانستند. زینب، رقیه، ام کلثوم، خواهران حضرت مادر نیز همان نزدیکی‌ها مدفونند. بیت الأحزان نیز همین اطراف است… اتاقی که حضرت مادر بعد از وفات پدر بزرگوارشان، آنجا را تنها محلی یافتند که گریه‌اش را تاب بیاورد. گریه بر سرنوشت امتی که هنوز پیامبر در خاک آرام نگرفته بود، که وصیتش را زیر پا گذاشتند و وصی‌اش را خانه‌نشین کردند. * باز هم اگر چرخی بزنیم، تاریخ پیش چشممان، زنده می‌شود. از حسن مثنی، که تنها جانباز حادثه کربلا و داماد حضرت ارباب است، عثمان بن مظعون، اولین مهاجری که در مدینه، دعوت حق را اجابت کرد؛ تا مجروحین جنگ احد، که بعد از بازگشت به شهر، نتوانستند دوری رفقای شهید را تاب بیاورند. صحابه زیادی در بقیع آرمیده اند. مقدادبن عمرو، که یکی از چهار صحابه خاص حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است، جابربن عبدالله انصاری که سلام رسول خاتم را به امام باقر(علیه‌السلام) رساند، تا عبدالله بن مسعود و سعد بن معاذ. * برادر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دامادش نیز، همینجایند. اگر تاریخ را جلوتر بیاییم، امام ششم، مادر و فرزند ارشدشان را هم در بقیع به خاک سپردند. * اگر بقیع، فقط همین بزرگان اسلام را در خود جای داده بود، باید بقعه و بارگاهی می‌ساختیم تا یادمان نرود، فراموشمان نگردد که اسلام با مجاهدت چه کسانی به اینجا رسیده، چه بزرگانی، برای اسلام جان فدا کرده‌اند… چه مؤمنینی، اسلام را با جان و مال حفظ کرده اند تا به دست من وشما برسد. می‌دانم اصل کار را نگفته‌ام… ننوشتم که چهار امام شیعه همین جا آرمیده‌اند. غم تخریب بقیع، بدون مزار چهار دردانه الهی، آنقدر سنگین است که قلبم تاب نمی‌آورد از هتک حرمت به مزار امام حسن مجتبی، حضرت سید الساجدین، حضرت باقرالعلوم و امام صادق (علیهم السلام) که مفتخریم مذهبمان را ایشان تبیین کرد‌ه‌اند، خطی بنویسم… کاش شیربچه‌های حیدر کرار که داوطلبانه و صف به صف از مزار عمه سادات پاسداری کردند و نگذاشتند حتی یک آجر از این بارگاه نورانی کم شود، آن سال هم بودند و اجازه نمی‌دادند هیچ کس به بقاع بقیع نزدیک شود. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و اخر تابع له علی ذلک باید اجـــــازه از طـــــرف مادرت رســـد تا از جگر برای تو زاری کنم حسن (علیه السلام) حتی نوادگان تو صـاحـب حــــــرم شـــدند کی می شود برای تو کاری کنم حسن (علیه السلام) گنبــــد که نه، ضــــــریح نه، تنها برای تو باید که فکر سنگ مزاری کنم حسن (علیه السلام) تنهــــــاترین امامی و بی کس ترین غریب گریه بر آنکه یار نداری کنم حسن (علیه السلام)1 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: شاعر، جواد حیدری ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/جنة-البقیع @sobhnebesht
🔹🔸🔹هشتاد میلیون، یک قلب، خدا بسم‌الله 1377 نمی‌توانم بگویم فوتبالی بودم، نبودم. شاید هم بودم. به آبی و قرمزش کاری نداشتم، تیم‌های خارجی را نمی‌شناختم، طرفدارِ رئال‌مادرید، یوونتوس و… محسوب نمی‌شدم؛ اما بازی‌های تیم‌ملی و جام‌جهانی را تمام و کمال می‌دیدم. یادم نمی‌رود روز بازی ایران- استرالیا، در نمازخانه مدرسه، یک تلویزیون کوچک گذاشته بودند، و همه بچه‌ها دورش حلقه زده بودیم. یک‌جاهایی از هیجان، دیگر نمی‌توانستیم بازی را نگاه کنیم، گوشه نمازخانه، قرآن می‌خواندیم، ذکر می‌گفتیم، نماز می‌خواندیم و دعا می‌کردیم و وقتی گل دوم را خداداد عزیزی وارد دروازه کرد، انقدر جیغ زدیم، ذوق کردیم و مدرسه را روی شرمان گذاشتیم. بازی ایران -آمریکا را یادم نمی‌رود. چرا دعای خیر بدرقه راه فوتبالیست‌ها شد تا آمریکا را ببریم و بردیم. بازی با آمریکا، بازی مرگ و زندگی بود. خرداد ماه 1381 کنکوری بودم. همیشه می‌گفتم امسال که کنکور با جام‌جهانی همزمان شده، به نفع دخترها می‌شود. چون همه پسرها، پای تلویزیون هستند و دخترها یک ماه اخر، حسابی درس می‌خوانند. بازی‌ها که شروع شد، ساعت بازی‌ها را چک می‌کردم، شاید همه بازی‌های گروهی را ندیده باشم، اما از مرحله حذفی، حتی یک بازی را هم از دست ندادم. یک هشتم به بعد، مامان وقتی مرا جلوی تلویزیون می‌دید، تکیه کلامش شده بود: انگار فقط پسرا فوتبالی نیستن. تیرماه 1397 برایم مهم نیست که امشب می‌بریم یا می‌بازیم. نمی‌خواهم بدانم بازی ایران و پرتغال به کجا می‌رسد. اهمیتی ندارد که بالاخره بین ایران، پرتغال و اسپانیا کدام دو کشور صعود می‌کند. دوست ندارم بازی امشب را ببینم… تصمیم گرفته‌ام قبل از شروع بازی، بخوابم. هنوز دوست دارم، آرزو میکنم، دعا می کنم که همیشه ایرانی‌ها را بر بالاترین قله‌های موفقیت ببینم. اما یک مسئله برایم مهم‌تر است، مرا می‌ترساند، نگران می‌کند، اینکه به وضوح، دین میان مردم کمرنگ شده‌است. مظاهر دینی دیده نمی‌شود. دین، فصلی شده است، رمضان، دهه محرم برای دینداری است و مابقی سال برای تفریح و گردش منهای دین. - اگر سال 77، همه ملت ایران، برای پیروزی بر استرالیا دعا می‌کردند، - اگر همه هنگام تماشای بازی، تسبیح دست می‌گرفتند، - بازیکنان، نوار سبزی به نشانه ارادت به معصومین به دستشان، می‌بستند، - نماز حاجت می‌خواندند، - قرآن تلاوت می‌کردند، - موقع ورود به زمین، دست‌ها را روی هم می‌گذاشتند و یاعلی می‌گفتند. - بعد بازی، سجده شکر می‌کردند… حالا… + قبل از بازی کُری می‌خواننند، + عده‌ای ایرانی، شب قبل بازی، روبرو هتل محل اسکان پرتغالی‌ها سروصدا می‌کند تا خوابِ راحتی نداشته باشند. + طول بازی در وووزلا می‌دمند و کشف حجاب می‌کنند، + دیگر خیلی وقت است یاعلی های بازیکنان را نشنیده‌ام. + روز قبل بازی، سرمربی تیم، فیلم نجات سرباز رایان را می‌گذارد تا روحیه شجاعت و فداکاری و شهامت را تقویت کند، اما نمی‌داند، نمی‌خواهد بداند تمام این فیلمنامه، از صحنه‌های مستند دفاع‌مقدس ما، الهام گرفته شده‌است. + خالکوبی می‌کنند، برای اینکه توسط کمیته انضباطی، جریمه نشوند، لباس استین بلند می‌پوشند یا با چسب‌های یک تکه، روی آن را می‌پوشانند، + در ورزشگاه آزادی برای بازی ساعت ده و نیمِ شب، فقط 4 نفر روی کارتن‌های پاره، نماز می‌خوانند. + بعد بازی، می‌خوانند، می‌رقصند و گناه می‌کنند، بُرد بدون معنویت، به چه دردمان می‌خورد؟ بازیکن‌های بی‌دین را چرا احترام کنیم؟ چرا کنار کادر فنی تیم که به فکر بدن‌سازی، تغذیه، مصدومیت و… بازیکنان است، کسی فکر روح این جوانان نیست؟ چرا به جای شش نماینده مجلس، یک روحانی، مداح نفرستادند؟میان این همه بریز و بپاش‌ها، بازیگر، خواننده، ارکستر، حواسمان به دین‌شان نیست… پ.ن: نمی‌خواهم همه را به یک چوب برانم، اما دیگر آنقدرها معنویت دینی، نمود ندارد. معنویتمان هم وارداتی شده است، ورد زبان همه شده است: «مهم اینه که دلت پاک باشه» اما یادشان رفته دلی که پاک و باخدا باشد، ظاهری دارد که با دیدنش آدم یاد خدا بیفتد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب: http://nebeshte.kowsarblog.ir/یک-خدا-هشتاد-میلیون @sobhnebesht
🔹🔸🔹 تهرانی بودن یا نبودن؟ مساله این است! بسم الله تهرانی یا غیرتهرانی بودن، به خودی خود اهمیتی ندارد؛ هر کس بالاخره یکجایی بدنیا آمده‌است؛ مهم این است که خودت را نبازی و هویتت را با رنگ ولعاب پایتخت عوض نکنی. با احترام به همه دوستانی که متولد شهری غیر از تهرانند، اما در تهران گم نمی‌شوند. آدم‌هایی که پایشان به پایتخت می‌رسد، چند دسته‌اند: گروه اول: معلوم نیست من تهرانی‌ام؟ *برای کار، درس، درمان، تفریح و… به تهران می‌آید؛ ونهایتاً دست وپایش را یک جوری بند می‌کند که پایتخت‌نشین شوند؛ به قول خودشان هر کس یک بار آب تهران را بخورد، ماندگار می‌شود.  * برای تهران آمدن، خودش را کپی فلان بازیگر درست می‌کند تا در شهر هم‌رنگ جماعت بشود؛ آدم‌های سیما وسینما برایش الگوی تهرانی‌شدن و تهرانی‌بودنند؛ ماشین‌های مدل بالا، مترو، پاساژگردی، آرایش‌های تند و غلیظ، مو، برند، پز و… انگار از ویژگی‌های لاینفک تهرانی‌شدن است. *بعد از مدتی، منکر هویتش می‌شود؛ آدمی که فکر می‌کند تهران وتهرانی ها، آنقدر بزرگ هستند که او را داخل آدم حساب نمی‌کنند؛ برای همین تصمیم می گیرد تهرانی‌شود؛ خودش و هویتش را فراموش می‌کند؛ اما فرهنگ، آداب و رسوم و حتی لهجه‌ش می‌ماند؛ آنقدر به خودش رسیده‌ که در یک نگاه، چیزی دستگیرت نشود؛ اما در اولین کلام یا برخورد، تهرانی‌نبودنش، معلوم است.  *گاهی ‌هم با ظاهری نامعقول، داد می‌زنند تهرانی‌نیست؛ مذهبی وغیر مذهبی هم ندارد؛ روز اولی که دانشگاه رفتم، دیدمش. مانتو دانشگاهش، مانتویی بود که اگر پول داشتم و همانند آن را می‌خریدم، برای مهمانی استفاده می‌کردم؛ صحبت‌هایش، همه ختم می‌شد به لباس و مد و مهمانی و… ؛  *آلبوم عکس‌های این جور آدم‌ها، ازعکس‌های یادگاری پر است؛ از میدان آزادی، برج میلاد و مترو گرفته تا چنارهای‌خیابان ولی‌عصر؛ جوزدگی‌شان، مشهود است. *بعد از بیست سال که تهران می‌ماند، «شهرستانی‌بودن» برایش فحش محسوب است. سر حرف که باز می‌شود، می‌گوید بعد از ازدواج آمده‌ تهران، و سریع تصحیح می‌کند که اما بچه‌هایش متولد تهرانند! ولی مگر با بیست سال، می‌شود فرهنگ یک نسل را تغییر داد؟ گاهی هم برای خودشان، ادله علمی و عرفی می‌سازند: “دیگه کسی که پونزده سال تهران باشه، تهرانی میشه دیگه.”  *بعضی‌هایشان هم آنقدر ساده‌اند که درتهران هفت خط، همه چیزشان را می بازند؛ پول، آبرو، سرمایه، دین و… دیگر رویشان نمی شود که برگردند. گروه دوم: نسل اندر نسل، تهرانی بوده‌ایم. - مثل بالایی‌ها نیستند؛ خودشان را گم نمی‌کنند؛ اما به هر وسیله‌ای می‌خواهند تهران بمانند؛ به هر دلیل! امکانات، خسته‌شدن از مزاحمت اطرافیان، همسایه‌ها، دوستان، استفاده از فضاهای تفریحی و… ؛ گاهی هم اگر به شوخی و خنده، وقتی سر حرف باز می‌شود و از چرایی عدم‌برگشتش سؤال می‌شود، جوابشان مثل هم است: «ما از اول بچه تهران بودیم، ولی یکی، دونسل قبلمون رفتند فلان جا!» یعنی حق من است که تهران بمانم؛  - حاضرند به هر کاری تن دهند، حتی حقوق ساعتی زیر پنج‌هزار تومان با مدرک فوق لیسانس! (فقط برای اینکه گیره‌ای برای تهران ماندن، بیابند وگرنه خانواده‌هایشان، نمی‌گذارند در این شهر دردراندشت ماندگارشوند.) سومی‌ها: با افتخار، بچه جایی غیر از تهرانم. *گروه آخر، شباهتی به دسته اول و دوم ندارند؛ شاید از سرِ اجبار، تهران بمانند، اما خودشان را وصل نمی‌کند؛ دوست دارند به شهر خودشان برگردند، آنجا کار کنند، درس بخوانند؛ می‌خواهند بجای اینکه رنگ عوض کنند، امکانات شهرشان را بالا ببرند. افتخار می‌کنند که بچه شمالند، متولد شیرازند، اصفهانی‌اند و هرجای دیگر… کلی هم پُز شهرشان را به ما تهرانی‌ها می‌دهند؛ دسته سومی‌ها، کم‌اند؛ لا اقل بنده کم دیده‌ام. نمی‌گذرم از کسانی که آنقدرها تهران را بزرگ جلوه‌دادند، و رنگ ولعابش را زیاد کردند که خیلی‌ها، همه چیز را رها کردند، آمدند و دیدند خبری نیست و شدند حاشیه‌نشین‌هایی که نه تنها زندگی‌ خودشان را باختند، بلکه زندگی دیگران را هم مختل کردند. پ.ن1: فقط ناراحتم، متأسفم که بیشتر امکانات درمانی در این شهر بی‌در و پیکر جمع شده است و خیلی‌ها مجبور می‌شوند به خاطر امکانات درمانی، در تهران بمانند. پ.ن2: رابطه من و شهرم باشد در پست بعد… ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب دروبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/تهرانی-بودن-یا-نبودن-مسئله-این-است 🌹 @sobhnebesht 🌹