🔸🔹🔸تضاد
درحالی که غرولند میکنم آقامحمدحسن کوچکم را برای چندمین بار در آغوش میگیرم و برای ساکت کردنش دست به دامن شیر دادن میشوم.
بیخوابی کلافه ام کرده و چشمانم باز نمیشود. کلافه شده ام و دوست دارم محکم بگویم: “محمد حسن!”
احساس میکنم اینطوری تنبیه ش کرده ام و او یاد میگیرد کی گریه کند و کی ساکت باشد! اما چشمم که به نگاه مهربان و لبخند ملیحش میافتد، قند توی دلم آب میشود. یکآن به خودم میآیم! به راستی که دنیا، دنیای تزاحم هاست. شیرینی بی انتهای بچهداری عجین شده با سختی فراوانش. آسایش، همجوار تلاشهای بیوقفه است. چشیدن لذت حلال دوشادوش مبارزه با لذائذ حرام است.
✍️به قلم: #لیلی_حسینی 🌸🍃
آدرس این مطلب:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/تضاد
🌸🍃
@sobhnebesht
🔸🔹🔸صمیمانه من و پسرم
- پسرم، نمی دانم چقدر از عمر ضریح قدیمی گذشته بود که ضریح جدید ساخته و آماده ی اعزام به کربلا شد؟ تو آن روزها نبودی و همهمه ی آن ایام هفتاد میلیون ایرانی را ندیدی. اصلا ولولهای در ایران افتاده بود. ضریح، شهر به شهر میگشت و خیل دلهای عاشق را بیقرار تر مینمود. حالا چشم امید همه به ضریح بود و سلام شان را به او میسپردند! این، رزق خاصی بود که خداوند روزی ما کرد.
- مادرجان! راستش من آن روزها بیشتر فهمیدم ”کربلا همچنان جاریست”! فهمیدم همه چیز بلاتکلیفاند تا نقطه ای که مشخص شود با حسین هستند یا علیه حسین؟!. یادم هست چقدر به ضریح غبطه خوردم. او خود را به کاروان حسین علیه السلام رسانده بود.کاروان حسین علیه السلام در طول زمین راه نرفته است بلکه بر طول زمان در حرکت است.
_ محمدجان! اول به خودم و بعد به تو تاکید میکنم که باید چشمانمان را باز کنیم و خود را به این کاروان برسانیم. وقتی کربلا جاریست یعنی زینب جریان دارد. یعنی هنوز هم میتوان دوید و به عباس شدن رسید. مثلا همین شهید حججی را ببین!عباسِ این روزهای کاروان اباعبدلله است. قاصد این روزهای مردم ایران، نزد امام شان. اگر بدانی چقدر مادر دوست دارد شبیه ایشان شوی! شبیه کسانی که به اصحاب آخرالزمانی عاشورا مشهورند. فقط من کمی از رفتار خودی ها دلگیرم.زیر گوش تو و خصوصی به خودت میگویم محمدم؛ ضریح که قاصدی از جنس اشیاء بود را بیشتر تحویل گرفتیم تا نامه رسانی که از طایفه ی اشرف مخلوقات است! این شد که #غریب_گیر_آوردنش!
براستی، ما کجای کربلا ایستاده ایم؟
✍️به قلم: #لیلی_حسینی 🌸🍃
@sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸ایمان نرگس خانم
مادر پرده ها را کنار میزند. اتاق روشن میشود. صبحِ اولین روز مادرشدنم را آغاز میکنم. حس می کنم خدا دنیا را برایم خیلی شیرین کرده. خدا را از عمق دلم شکر می کنم،نفس عمیقی میکشم و به خانومی که در تخت کناری ام است، لبخند میزنم. هم اتاقی ام مادر جالبی دارد. نرگس خانم خوش سخن و بانمک است از شرایط بیمارستان گله میکند. توصیه های خاصی دارد.
دائم می گوید: حتما به بچه عرق نعناع بده. شیر خشک که بدهی گریه اش کم می شود. شاید شیر نداری. روزی یک قاشق چایخوری آب قند که عیب ندارد… دربین همه ی این توصیه ها، سفارش فراوان به خواندن آیة الکرسی میکند.
پسرم تازه به خواب رفته و من از این فرصت استفاده میکنم تا در بحث مادرم و نرگس خانوم شرکت کنم.
ِمادرم شیرینی را به نرگس خانوم تعارف میکند و میپرسد: یعنی همه ی وسایلتون رو بردن؟
نرگس خانوم با آب و تاب فراوانی میگوید: بله! همه ی وسایل مون رو دزد برد. به قول معروف خونه رو جارو کرده بودن. به جاسویچی و تابلو هم رحم نکرده بودن. دستمال کاغذی رو بگو! نمیدونم اون رو برای چی برداشتن؟ فقط یک چیز مونده بود.
من و مامان اتفاقی یک صدا میپرسیم چی؟
با خوشحالی میگوید: سرویس طلایی که خیلی دوستش داشتم رو.
خنده ام می گیرد و می گویم؛ چون دوستش داشتین؟
خنده اش را تمام میکند، چهره ای جدی به خود میگیرد و میگوید :”نه، چون به آن آیة الکرسی خوانده بودم”
خدایا! کاش ایمان نرگس خانوم روزی ام میشد…
✍️به قلم: ##لیلی_حسینی🌸🍃
@sobhnebesht
🌸🍃
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%86%D8%B1%DA%AF%D8%B3-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85
🔸🔹🔸أنا ابن الذبیحین....
بمیرم برای دل سوختهی اسماعیل…
عید تمام شد و حالا او داغدار است. زیر لب مدام زمزمه میکند: ستجدنی انشاءالله من الصابرین.(مرا از صابرین خواهی یافت)
با پدر عهد کرده صبور باشد. نمیدانم روزهای بعد را چگونه میگذراند؟ لابد هم شب گریه میکند، هم روز.کاش چشمهای اسماعیل را میدیدم!
ابراهیم با دلشوره به قربانگاه رفت اما اسماعیل سر از پا نمیشناخت.گمانم دلش میخواسته تا قربانگاه هروله کند اما شرم از حضورِ پدر و دلِ بیتابش کرده است.
براستی، در بین برگزیدگان خدا، آیا کسی هست که برای ”سَر دادن” ندویده باشد؟آیا در بین شان کسی هست که از دادن سر به درگاه الهی ابا داشته باشد ؟ کدامشان است که ”سر دادن” را آرزو نکرده باشد؟
امتحانِ اسماعیل، بعد از قربانی نشدنش شروع شد؛ درست از وقتی که فهمید دیگر برای خدا ”سر نباید داد”! شوریده خاطر شد و این بهترین را برای فرزندش آرزو کرد...
”سری به نیزه بلند است در برابر زینب…”
🔸🔹🔸
پی نوشت:این سخن حضرت رسول است که فرمودند من فرزند دو ذبیحم و اشاره به حضرت اسماعیل و عبدالله پدر گرامی حضرت رسول دارد.
✍️ به قلم #لیلی_حسینی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:https://goo.gl/urG2A8
🌷@sobhnebesht🌷
🔸🔹🔸 جان او...
جان،موجودی سیال و روان است.بدون هیچ آلایش و اثری از مادیت!
جان همان چیزی ست که زندگی بر آن استوار است.
جان،ارزشمندترین داراییِ هرکس است.
جان،گرانبها ترین هدیه ایست که بشر تاکنون نثار کسی کرده.
جان ، چیزیست که برای هرکس یگانه است.
خلاصه جانِ هرکس یعنی هستیِ او.
روز مباهله بود و پیامبر قرار بود جانش را با خود بیاورد.
علی را آورد!
✍️ به قلم #لیلی_حسینی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:http://bit.ly/2x2aPKD
🌷 @sobhnebesht 🌷
🏴 رباب عاشق
اوایل آبان بود و اوایل محرم. اتفاقا اوایل باران هم بود و عشق هم اوایل آمدنش بود.
حالا، آن دختر جوان طلبه که هرشب به عشق حوزه رفتنِ فردا صبح میخوابید، خوابش نمیبرد. اصلا صدای تالاپ تولوپ قلبش نمیگذاشت بخوابد.
باخودش کلنجار میرفت و از این پهلو به آن پهلو میشد. مدام پیام های نامزدش را میخواند و به اصطلاح قند در دلش آب میشد! قند که چه عرض کنم، کله قند در دلش رود میشد! کتاب الهدایةفی النحو را ساعت اول داشت. بهتر بود دوباره درس را مرور کند. الدرس الثالث: حدّالحرف. نگاهش خیره ماند!
“حرف که حد ندارد. یعنی اگر حرف از دوست داشتنش باشد، حد ندارد. نامحدود است. بینهایت است.”
با خودش حرف میزند و البته قانع میشود که کتاب هدایه را بعدا بخواند. ساعت دوم، مفردات دارد. کتاب را باز میکند. درس چهارم: حب! “محبت، اراده کردن آن چیزی ست که فکر یا گمان میکنی خیرو خوبی در آن است و بر سه قسم است: ا-دوست داشتن برای لذت ۲-دوست داشتن برای فایده ۳-دوست داشتن به سبب کمال”
صدای رعد وبرق میآید. پتو را دور خود جمع میکند. زیر لب زمزمه میکند: “محبت، اراده کردن چیزی ست… اما من در محبت به او بی اراده ام…”
بی اراده عاشقم…
نگاهش به ساعت است. زمان ثابت مانده و حرکت نمیکند. صفحه ی گوشی اش روشن و خاموش میشود. از شوق روی گوشی میپرد و پیام را زود باز میکند. اوست! نوشته است: شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد. گونه هایش سرخ میشود. نفس عمیق میکشد. بغض میکند. اشک میریزد. نمیداند اشک شوق است یا اشک غم دوری؟
“خدایا حال عاشقی سخت تر از آن است که فکر میکردم. راستی چندنفر امشب را عاشقند؟ اصلا چندنفر مثل من عاشقی را تجربه کرده اند.”
ناخودآگاه ذهنش به طرف خانوم رباب میرود.
🏴 “ظهر عاشورا جانکاه تر است حال رباب، وقتی که از نگاه یک عاشق به مصیبت های حسینش می نگریسته”
🏴 رحمت خدا بر رباب!
#حسینیه_نبشته_ها
✍ به قلم: #لیلی_حسینی 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/عاشقانه-18
🌷 @sobhnebesht 🌷
برای مهمانان اتاق خاصی دارند.
مثل همان بیرونیِ خانه های قدیمی ما.
اما این روزها خودشان هم مهمان خودشانند و خانه هایشان مخلصانه در اختیار زائران است..یعنی خودشان در اتاق مهمان می خوابند و اتاق خواب خودشان را به ما میدهند.
پرسیدم: مگر آن یکی، اتاق مهمانانتان نیست؟ چرا اتاق خوابتان را به ما دادید؟
گفت:آن اتاق مال مهمانان است.اما خواب در اتاق خواب راحت تر است.خب جای شما باید راحت باشد.
شما با مهمان فرق دارید!
شما زائرید!
#اربعین
#ارسالی_از_کربلا
✍️ به قلم: #لیلی_حسینی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/XE4wRV
🌷 @sobhnebesht 🌷