▪️▪️▪️ میزان
دقیق ترین وزنه های دنیوی، که با اندک نسیمی، ارقام آنها جابجا می شود، از وزن کردن اعتقاد و اندیشه، اخلاق و احساسات و عواطف، ناتوانند!
اما میزان و وزنه الهی، چنان دقیق است که حتی با خطورات قلبی، نگاه خائنانه، سوءظن، نفرت و کینه و … ارقامش جابجا می شود!
قال الله تبارک و تعالی : وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَىٰ بِنَا حَاسِبِينَ . ﻭ ﺗﺮﺍﺯﻭﻫﺎﻯ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻣﻰ ﻧﻬﻴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻫﻴﭻ ﺳﺘﻤﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ؛ ﻭ ﺍﮔﺮ [ ﻋﻤﻞ ] ﻫﻢ ﻭﺯﻥ ﺩﺍﻧﻪ ﺧﺮﺩﻟﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻳﻢ ، ﻭ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺣﺴﺎﺑﮕﺮ ﺑﺎﺷﻴﻢ .(انبیا/ 47)
✍️ به قلم #طرید 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/kVqWKt
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️غربت
مردم العیاضیه عراق از مردم و رهبر ایران تشکر کردند، در جنگ کنار کسی بمانی و یاری اش کنی خیلی مهم است، دلش گرم می شود، زن و بچه اش خوشحال می شوند، خستگی امانش را نمی برد، آسمان به چشمش سیاه نمی شود..
هل من ناصرت، حسین، آتش زده بر قلبم. آدم انقدر غریب….
#حسینیه_نبشته_ها
#معصومه_رضوی🌸🍃
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ راز...
مداحی می گفت : دختر هفت ساله ام بد حال بود و در بیمارستان بستری بود. مدام می گفت من بستنی میخوام ولی دکترها منع کرده بودند . بالاخره کلافه شدم و رفتم برایش بستنی بخرم. وقتی برگشتم دیدم دخترم فوت کرده، از اون به بعد دیگه هیچ وقت بستنی نخوردم!
به علامه طباطبایی ره عطری را هدیه داده بودند و ایشان گرفته بود و داخل جیبش گذاشته بود. پرسیده بودند: آقا از عطر استفاده نمی کنید؟ فرموده بود : از وقتی استادم فوت کرده من به خودم عطر نزده ام !
چیزایی هست که بین آدم و دل اوست و هیچ کس جز خدا خبر ندارد و با هیچ معیار و قانون اخلاقی جور در نمی آید و هیچ توجیهی ندارد، اما دل آدم را آرام میکند وقتی که هیچ علاجی ندارد ! یک راز که آدم از نگه داشتنش هم رنج می برد و هم لذت!
مثل حضرت ابوالفضل ع که بر سر فرات رسید ولی آب نخورد!
مثل حضرت زینب س که پسرانش را هنگام رفتن به میدان جنگ بدرقه نکرد!
و مثل حضرت رباب که بعد عاشورا هرگز در سایه ننشست!
باید قیامت شود تا بدانی ارزش این رازها چیست؟
#حسینیه_نبشته_ها
✍️ به قلم #طرید 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/hV1LVW
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ بفرمایید چای !
پارسال همین روزها بود که تصمیم به ترک چای گرفتیم و انواع و اقسام دمنوشها را به عنوان جایگزین امتحان کردیم. مامان مثل فرشته نجات به دادمان رسید و چای بِه را پیشنهاد داد. چون همرنگ چای بود و خوشطعم؛ مقبول افتاد و ما موفق به ترک اعتیاد شدیم! لذا مامان چند کیلو چای بِه آماده برای ما فرستاد و ما هم مشت مشت دم میکردیم و میخوردیم و کیفور میشدیم که ما چقدر هنرمندیم و اراده قوی داریم که چای سیاه را ترک نمودهایم! حالا بماند که آن وسطها گاهی تفریحی چاه سیاه هم میزدیم !
امسال درست موسم رسیدن بِه، سرزمین پدری بودیم و به توصیه مامان رفتیم که تفریحکنان در باغ پدری گشت بزنیم و در جمعآوری میوه هم کمک کنیم.
هرکدام یک جعبه گرفتیم دستمان و چند تا میوه از شاخههای پایین جمع کردیم و با خودمان گفتیم ای دل غافل! چه کار لذتبخشی است این میوه جمع کردن! اصلا این باغبانها چقدر کار باحال و آسانی دارند! ای کاش ما هم باغبان بودیم و فلان…!
یک لحظه به خودمان آمدیم دیدیم نزدیک غروب شده و نصف جعبه مان خالی است. هوا داشت سرد میشد، تصمیم گرفتیم از درخت بالا برویم و میوههای بالاتر را جمع کنیم. چند بار افتادیم و پایمان پیچید و یکی دوتا پرچین را شکستیم و خونین و خاکی و خسته، چند میوه را که از شاخه جدا نمیشد با ضربات محکم چوب از وسط نصف کردیم و انداختیم وسط جوی باغ آنطرفی! و بعد با زحمت، دختر خواهر 7 سالهمان را که ژیمناستیککار است دور از چشم مادرش فرستادیم آنطرف پرچینها که دستهگلهای به آب داده ما را جمع کند! طفلک خودش هم تا زانو در گل فرو رفت و بعد دست به دامان برادر کوچکمان شدیم که قدش از همه بلندتر است؛ از روی سیمخاردارها طفل بیگناه را عبور دادیم و بهش وعده شکلات و پاستیل دادیم که شکایت به مادرش نکند!
خلاصه با یک جعبه برگ و شاخه شکسته و آن وسطها چندتا میوه گِلی و ترک برداشته رفتیم و چای آتشی مامان را خوردیم و در حالی که از سرما به خود میلزریدیم دانستیم که چقدر بیهنر هستیم !
با یک حساب سرانگشتی دیدیم این 3 کیلو میوه که ما جمع کردیم شاید خشک شدهاش یک کیلو هم نشود و کفاف یک ماه مصرف ما را هم ندهد. دیدیم چقدر میوههایی که هرروز راحت نوش جان میکنیم ارزشمند است. دیدیم چه مامان خوبی داریم و خبر نداریم. دیدیم چقدر خوشبختیم.
🌸🍃🌸🍃🌸
پ ن: طرز تهیه چای بِه: میوه بِه را رنده کرده و خشک میکنیم، سپس اندکی تفت میدهیم تا رنگش کمی تیره شود و سپس مثل چای معمولی دم می کنیم.
✍️ به قلم #نسیم_روشنا🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/itZLQo
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ آشپزی شیرین
سادات می گفت:” جمعه، تنها کاری که تونستم انجام بدم آشپزی بود. با اینکه امروز امتحان داشتم اصلا نرسیدم درس بخونم. یک بار برای مادرشوهرم و مهمانهایش غذا پختم. یک بار برای مادرم و مهمانهایش. آخر شب خسته و کوفته رسیدم خانه.”
گفتم:” زرنگی میکردی اقلا این آشپزی رو هدیه میکردی به امام حسین علیه السلام که اقلا یک ذخیره ی آخرتی هم برای خودت جمع کرده باشی.” با هم خندیدیم و گفت:” نیت کردم برای امام سجاد علیه السلام. گفتم همه مهمان حضرت باشند. آخه یاد حرفهای تو افتاده بودم” روز اولی که آمده بودیم حوزه بهش یک حرف گفته بودم و می گفت دیروز یاد حرفهایت افتاده بودم.
روز اول بهش گفته بودم:” همیشه دعا میکنم و میگم آقا جان اگر لیاقت ندارم سربازت باشم اقلا آشپز که میتونم باشم. یا ظرف شور. یا رخت شور. بالاخره سپاهت غذا و خورد و خوراک میخواد. آشپزی که بلدم انجام بدم. فقط منم باهات باشم هر کاری که بگی انجام میدم برات."
آقا جان!
اگر سرباز لایقی نیستم لااقل به عنوان آشپز من را قبول کن که برای سربازانت، برای مهمانانت، برای عاشقانت غذا بپزم. این قدر که از دستم بر میآید. آدم اگر به هیچ درد امامش نخورد باید سربگذارد زمین و بمیرد.
✍️ به قلم #خاتون_بیات🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما
https://goo.gl/18xuuy
🌷 @sobhnebesht 🌷
#ارسالی_از_کاربران
▪️▪️▪️پیراهن های مشکی
ديدن لباس مشكي تن آدم ها هيچ وقت آدم را خوشحال نمي كند و من هم هيچ وقت فكر نمي كردم روزي از ديدنش خوشحال شوم؛ ولي چند روز پيش كه در خيابان راه مي رفتم از اين كه مرد و زن، پير و جوان با هر ديدگاه و تفكري يا نه بهتر است بگويم با هر دين و آئيني، با هر روش و تفكري، با هر ظاهري، لباس مشكي به تن كرده است تا محرم را بزرگ بدارد دلم شاد شد.
من كه دوست نداشتم توي خيابان ها راه بروم و از ديدن خانم هاي بي حجاب زجر بكشم، اين بار دوست داشتم جدا از غمي كه مصيبت اين ماه و لباس هاي مشكي به دلم مي انداخت راه بروم و آدم هاي سيه پوش بيشتري را ببينم.
به قول اقاي مطهري هر كس روحش بزرگ تر باشد جاذبه و دافعه اش بزرگ تر و عميق تر است و من در وسعت و بزرگي و قدرت روح ابا عبدلله مانده ام از پس قرن هاي قرن آمده است و باز دوباره همه ي آدم ها را يك رنگ كرده است.
چه وسعتي ، چه جاذبه اي ؟!؟!!!!!!
چه كسي در كجاي دنيا چنين مقتدايي دارد!!!
خوش به حال من كه تو را دارم مولاي لب تشنه من.
#حسینیه_نبشته_ها
ارسالی از سرکارخانم #باران عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️عزاداری در مکتب تحریف!
دستهایش رنگ حنای غلیظی به خود گرفته….
تعجب می کنم از رنگ و لعابی که در عرف ما یادآور شادی است و در ماه عزای اهل بیت بر دستهایی نشسته که می دانم عاشقانه برای امام سینه هم زده است!
در یک دستش یک لیوان یکبار مصرف است پر از حنا و روی آن اکلیل ریخته شده و حسابی تزیین شده.در دست دیگرش هم یک شاخه گل با روبان مشکی جلب توجه می کند.
نگاهم می کند.سکوت بینمان حاکم است و من فکر می کنم شاید دچار اوهام شده ام و هنوز محرم نیامده.
از خودم می پرسم الان کجای تقویم هستیم؟؟ نکند من اشتباه می کنم؟؟
بعد از مکثی طولانی می گوید:حالا چرا اینقد چشات گرد شده؟ مگه چی دیدی؟ خوب دیشب تو یه مراسم خصوصی خونه یکی از دوستام نامزدی حضرت قاسم بود.ما هم شرکت کردیم!
با دستپاچگی، دست و پا شکسته می پرسم: مگه تو آیینهای محرم، نامزدی حضرت قاسم هم داریم؟؟
می گوید: بله دیگه.خوب مگه تو کربلا برای حضرت قاسم نامزد نکردن؟؟ خوب ما هم شبیه سازی می کنیم و برای ایشون گریه هم می کنیم !
می گویم: مگر نمی شود بدون این تحریفات و دروغهای تاریخی گریه کرد؟ برای حضرت قاسم این کارها را می کنید یا برای دل خودتان؟ می خواهید اینطور مراسمات را بگیرید،کسی مانع شما نمی شود اما خواهش می کنم از نام اهل بیت استفاده نکنید.
در کجای تاریخ و کدام مقتل معتبر عروسی حضرت قاسم آمده است؟
کجای حادثه عاشورا تا این حد بی دغدغه و بی مشغله بوده که امام فرصت کنند برای حضرت قاسم مراسم نامزدی برپا کنند؟
آیا دغدغه امامتان را تا این حد می دانید؟ که در کربلا و این چند روز مصیبت بار، فکر و ذهنش فقط مشغول قاسم باشد و همسر نداشتن قاسم؟
این چه ظلمی است که شما به امام مظلوم و واقعیت عاشورا می کنید؟
چرا هوسهای دل خودتان را به نام اهل بیت تمام می کنید؟
چرا ظلم می کنید به قاسم که شهادت در رکاب امیرش برایش “احلی من العسل” بود؟آیا چنین شخصیتی با این سطح دغدغه مندی در آن بحبوبه گرفتاریهای عمویش، به ازدواج فکر می کرده است؟
چرا این روحهای بزرگ را در حصار خواسته های کم ارزش قاب می کنید و با این قاب به دنیا معرفی می کنید؟
غم بزرگی دلم را فرا می گیرد.برای مظلومیت امامی اشک می ریزم که وسعت اهداف و افق وسیعش را به اندازه خواهشهای دل هوسباز خودمان کوتاه می کنیم….
#حسینیه_نبشته_ها
✍️ به قلم #محدثه_بروجردی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/gXHgrq
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️رزق کریمانه
اوایل بهار دو تا جوجه خریدیم، بلکه مرغ شوند، تخم محلی بگذارند. دست برقضا هر دو خروس شدند!
مادر جان با قد ده سانت تحویلشان گرفت، آب معدنی تازه کوهستان، دانه خوب، سبزی تازه خودرو، همه فکرش جوجه ها بود. ما هم که حسود! در خفا می رفتیم دو تا فحشی لنگه دمپایی چیزی نثارشان می کردیم.
سر ظهر گنجشک ها و یا کریم ها دسته دسته می آمدند و رزق روزشان را از حیاط کوچکمان می گرفتند. حرصم در می آمد و کیش محکمی می کردم. مادر اما سخاوتمندیش را هرروز تکرار می کرد و در جواب دندان قروچه های من می گفت: ” خلیفة الله باشی باید نشانه ای از خدایت به ارث ببری، این قطره ای ست از دریا “
رحمانیت در قلب صاف و دست های پرترکش موج می زند.
سایه ات مستدام مهربان!
✍️ به قلم #معصومه_رضوی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/iugQFu
🌷 @sobhnebesht 🌷
#ارسالی_از_کاربران
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده سوم)
تنها چند ماه بعد از رحلت رسول اکرم
پیامبر تا در قید حیات بودند، بارها گفته بودند که "فاطمه از من است و هر که او را غضبناک کند خدا را غضبناک کرده"، در هنگام سفر اخرین کسی که با او وداع می کرد فاطمه بود و در هنگام رجعت اولین کسی را که می دید فاطمه علیها السلام بود..
زمانی که راه خانه ها به مسجد را بست، تنها خانه هایی که درشان باز بود، خانه پیغمبر بود و خانه علی و فاطمه علیهم السلام.
حال چگونه است که به جای رعایت ادب و حفظ حرمت عزادار بودن این خانواده، در خانه را آتش می زنند و بهترین زن عالم را آنگونه شهید می کنند؟
اگر نبود حجت خدا، یقینا زمین تحمل نمی کرد ایستادن چنین ظالمان و ناشکرانی را بر خود و عذابی دردناکتر از عذابهایی که بر ظالمان هر یک از اقوام پیامبران سابق فرود امده بود بر سرشان خراب میشد.
#حسینیه_نبشته_ها
ارسالی از سرکارخانم #طباطبائی عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸
🌷 @sobhnebesht 🌷