#ارسالی_از_کاربران
▪️▪️▪️از مباهله تا عاشورا(پرده چهارم)
سال چهلم هجری
امان از تنهایی های مولا، امان از سکوت شیر و شمشیر خدا، امان از خانه نشینی امیر المومنین...
امان از خلوتهای حضرت با چاه...
امان از جنگ هایی که بر او وارد کردند ، امان از دوستان نادان و جاهل و خائن..
این همان علی است که همه جا در کنار پیامبر بود؛ او و پیامبر پدران امت بودند، پیامبر مدینه علم بود و علی باب آن، او وصی و جانشین پیامبر بود..
او کسی بود که هنچون پیامبر اولی بود بر جان و مال امت..
و ...
و علی علیه السلام در محراب شهید شد..
و داغ آنجاست که عده ای بگویند مگر علی علیه السلام ،این عابدترین عباد، نماز می خوانده؟!!
اگر نبود حجت خدا، یقینا زمین تحمل نمیکرد ایستادن چنین ظالمان و ناشکرانی را بر خود و عذابی دردناکتر از عذابهایی که بر ظالمان هر یک از اقوام پیامبران سابق فرود امده بود بر سرشان خراب می شد .
#حسینیه_نبشته_ها
ارسالی از سرکارخانم #طباطبائی عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️دولت کریمه یا فروشگاه بدون فروشنده
هرچه استاد فقه از تفاوت احتیاط واجب با فتوا می گفت، او گیج تر نگاه می کرد. صدای شکم خالی اش در گوشش می پیچید، نه صدای استاد!
مدیر حوزه علمیه ابتدای سال تحصیلی گفته بود من به عنوان متولی این مکان راضی نیستم طلبه ای ناشتا سرکلاس بنشیند. اعلام همین مطلب همه را ملزم به خوردن صبحانه کرد. بدون هیچ اجباری همه اجرای این حکم را برای خود واجب می دانستند.
اما معده او آن روز صبح فقط دو دانه شکلات را میزبان بود! طبیعی است که ساعت یازده ضعف کند. درس استاد که تمام شد مانند تیر از چله کمان رها شده بیرون پرید برای خرید چیزی که او را از این گرسنگی نجات دهد.
آنجا اما برخلاف دانشگاه و مدرسه بوفه نداشت. از دیگران پرس و جو کرد؛ گفتند خادم حوزه صبح ها پرس نان عسل و کره و ارده شیره تهیه می کند و می فروشد.
آبدارخانه را که بسته دید ناامید شد. چشمش به میزکنار در افتاد. بشقاب های صبحانه آماده، به ردیف کنار هم نشسته بودند. برچسب قیمت هرکدام هم روی پیشانی بشقاب ها خورده بود.
نگاهی انداخت اما نه دوربین مدار بسته ای دید و نه ناظری! زیر لب گفت “اعتماد به تقوای یکدیگر” !
انتهای میز، کاسه ای نقش فروشنده را ایفا می کرد....
✍️ به قلم #ربابه_حسینی 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/5yuQjr
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️ مرد همسایه سه ماه پیش ، جوانش جلوی چشمانش، از داربست افتاد و مرد.
▪️ مرد همسایه سه ماه پیش چهل سالش بود.
▪️ مرد همسایه امروز شصت سالش شده بود!
▪️ موهای سفیدش شاهدند….
“لایوم کیومک یااباعبدالله”
#حسینیه_نبشته_ها
#ربابه_حسینی
🌷 @sobhnebesht 🌷
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واکنش علامه حسنزاده آملی به خانمی که در جمع مختلط با صدای بلند میگوید:" بر محمد و آل محمد صلوات!"
@sobhnebesht
▪️▪️▪️بحران تنوع طلبی!
نشستم روی نیمکت پارک، علی کوچولو مشغول بازی ست. دوتا خانم همنشینمان شده اند. باد ملایمی می وزد.
_” دختر مریم جون رو یادته… بعد یکسال نامزدی جدا شده “
_ ” وااای، چی می گی! پسر نازی خانم تازه سه ماهه عقد کرده، وسایلشون رو پس فرستادن “
سعی می کنم نشنوم، برگ های زرد سرو کنده شدند از درخت.
_ ” دخترم خواستگار داره، انقدر دور و بریامون طلاق گرفتن می ترسم شوهرش بدم “
نگاهم را به سرسره دوختم، باد شدت گرفته، برگ ها کم کم رسیده اند به زمین.
_ ” منم همین طور… پسرم از سربازی اومده، درسشم تموم شده، موندیم چه کار کنیم.”
علی کوچولو را صدا می زنم به خانه برویم، نم نم باران می بارد، از بادهای پاییزی باید پناه گرفت.
_ ” همش تقصیره جامعه ست، بد زمونه ای شده “
_ ” آره واقعا…. “
مکالماتشان را با سکوت پایان دادند.
علامت سؤالی بزرگ ورم کرد توی ذهنم. دور برمان پر شده از نامزدی های بهم خورده، شناسنامه های المثنی که قرار است ازدواج های کوتاه چند ماهه را لاف پوشانی کنند… همش تقصیر زمانه ست؟!
نه زندگی ها، سختی گذشته را دارند و نه مادرشوهرها، جَنَمِ قبل را! کدام خشت را کج گذاشتیم؟! شاید تقصیر رنگهاست.
نزدیکی های عید که می شود اکثرمان در پی رنگ سالیم، از پرده و فرش و رو تختی گرفته تا گیره لباس و دمپایی حمام!
ارباب ها کل اثاث خانه را تغییر می دهند؛ رعیت ها به گلدان و قوری بسنده می کنند. مُدگرایی دمار از روزگارمان درآورده و بدتر از آن، ست کردن های الکی. ثمره اش تنوع طلبی بی نهایت ماست. هر سال گوشی عوض کردن، هرروز بروزرسانی شدن با حجره های بازار، این قدیمی شده آن تکراری ست، و تکرار جمله “دیگر نمی توانم تحمل کنم، یک چیز جدید می خواهم! “
بعد توقع داریم دختر و پسرهای دست پرورده ما از بیست سالگی به بعد تا پایان عمر با یک همسر زیر یک سقف زندگی کنند. البته که تنوع می خواهند!
✍️ به قلم #معصومه_رضوی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/CLst3T
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️پیچگوشتی بابا
وقتی به این خانه آمدیم یکی از مهمترین کارها نصب پرده و آینه و جاحولهای و… بود. کارهایی که نیاز به ابزار فنی و یک آدم کاردرست مثل بابا داشت.
برای همسر تازهکارم که همیشه سرش در درس و بحث بوده این کارها ناآشنا مینمود و تخصصی نداشت. بابا دستبهکار شد و همه چیز را به بهترین شکل ممکن نصب کرد. خانه کوچکمان رنگ و لعاب گرفت و زندگی جاری شد. وقتی روز آخر بابا همه سفارشات فنی را برای چندمین بار تکرار کرد و توصیههای مهم تمام شد؛ یک پیچگوشتی قشنگ و دوستداشتنی برای ما یادگار گذاشت و گفت که حتما به کارمان خواهد آمد. پیچگوشتی را گذاشتم توی کشوی جاکفشی و برخلاف انتظارم که فکر میکردم خیلی استفاده ندارد از آن به بعد بارها به کارم آمد. از محکم کردن دسته ماهیتابه گرفته تا باز کردن در خانه همسایه بغلی که کلیدش را جا گذاشته بود و باز کردن حباب لامپ حمام که سوخته بود و…
بعد از فوت بابا این پیچگوشتی برایم شد نمادی از تمام خوبیهایش، تمام کمکهایش به ما در اوایل زندگی، تمام لطفهایش در حق ما.
این پیچگوشتی برای من فقط یک وسیله کاربردی و مفید ساده نیست. هربار که از آن استفاده میکنم برایم منبر میرود. با من سخن میگوید. استاد اخلاق من است. به من نهیب میزند که آیا من نیز یادگاری برای بازماندگانم خواهم داشت؟ یک چیز کوچک که ارزش مادی چندانی ندارد اما یادآور خاطرات خوب باشد. برای دیگران چطور؟ آیا برای صدقه جاریه چیزی کنار گذاشتهام؟ کاری کردهام؟
✍️ به قلم #نسیم_روشنا🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://bit.ly/2xAVLEQ
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ زنان بهشتی
چشم هام خیلی درد می کرد، سردرد ناگهانی هم قوز بالا قوز شده بود. برای یک روز هم که شده گوشی را گذاشتم کنار تا هردو کمی استراحت کنند، انگشتان من و تاچ بی نوای او!
کارهایم که تمام شد رفتم سراغ نامه های رفیق جان، تسکین همیشه دردهایم. از چوق الف شروع کردم به خواندن، معادل فارسیش می شود آخرین نشانه گذار گفتگو!
«خانه هایی در بالای یکدیگر که جلویش جوی های آب جریان دارد». اوصاف بهشت همیشه مرا به وجد می آورد. برای ده بیست سال زندگی کردن در چنین خانه ای در دنیا حاضریم یک عمر شبانه روز جان بکنیم، نمی دانم چرا زیستن ابدی در عمارت های بهشتی ما را به ولع نمی اندازد برای ورع داشتن!
خدا که خلف وعده نمی کند...
کمی « الذین آمنوا و عملوا الصالحات» باشیم، مگر از ما زن ها چه خواسته اند: نمازهای پنج گانه، روزه ماه رمضان، رضایت شوهر و ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام.
پیامبر بزرگوار اسلام صلّیالله علیه وآله فرموده است:
اذا صلّت المراة خمسها و صامت شهرها و احصنت فرجها و اطاعت بعلها فلتد خل من ایّ ابواب الجنّة شاءت.
وقتی که زنی نماز پنجگانهاش را بخواند و ماه رمضان را روزه بگیرد و دامن خود را حفظ کند و از شوهر خویش اطاعت نماید، از هر دری از درهای بهشت که بخواهد، وارد میشود.
مکارم الاخلاق باب ۸ صفحه ۲
✍️ به قلم #معصومه_رضوی🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/7sR1io
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️خدا خودش درست می کنه...
دبیرستان که بودیم، یک معلم داشتیم که خیلی با خدا بود. اصلاً هم بهش نمیآمد که آنقدر معتقد باشد. نه به خودش نه به درسش. دبیر روانشناسی بود. همیشه شیک و اتو کشیده بود. خانم فوقالعادهای بود. هروقت سرکلاس فرصت پیدا میکرد، چه وسط درس چه وقت بیکاری، گریزی میزد به خدا و یاد خدا. خیلی به نماز اول وقت تأکید میکرد. میگفت:«وقتی نمازتون رو اول وقت بخونید کارهاتون خودبخود ردیف میشه. اصلاً نمیفهمید چطور برنامهریزی میشه که به همه کارتون میرسید. تازه وقت هم اضافه میارین».
این حرف دبیرمون همیشه تو گوشم بود. بارها هم امتحان کرده بودم و جواب گرفته بودم؛ اما یک بار چنان برایم مسجل شد که دهانم بسته شد.
یک روز برای ناهار قرار بود مهمان داشته باشم. ساعت یک ظهر بود و من به شدت در آشپزخانه مشغول بودم.
میوهها در ظرفشویی منتظر شستهشدن بودند. سبزی خوردنهای پاک شده داخل لگن پرآب انتظار آبکش را میکشیدند و من هم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. برنج را که دم کردم سراغ میوهها رفتم که صدای اذان از گوشی تلفن همراهم درآمد. هنوز به علی ولی الله نرسیده بود که تلفن خانه به صدا درآمد. مهمانها در نزدیکی خانه بودند و آدرس دقیق را میخواستند. بالاخره ما که در شهر غربت زندگی میکنیم همیشه این مشکل را داریم که مهمانهای شهرستانیمان هیچوقت آدرسمان را دقیق به خاطر نمیسپارند. اسم خیابان اصلی و فرعی و پلاک را گفتم و گوشی را گذاشتم.
اذان تمام شده بود و نمیدانستم باید چه کنم. نمازم را بخوانم یا کارها را انجام دهم. الان بود که مهمانها میرسیدند. بیشتر از ده دقیقه با منزل فاصله نداشتند. به خدا توکل کردم و گفتم خدایا خودت درستش کن. نمازم را خواندم. تسبیح بدست شروع به انجام باقی کارها کردم.میوهها را شستم و سبزیها را آبکشی کردم و … تازه زنگ آیفن زده شد. در راباز کردم. بعداز سلام و خوشآمد و تعارفات معمول پرسیدم که چرا دیر رسیدید؟ گفتند: یک پل را حواسمون پرت شد رد کردیم. دوباره نفهمیدیم که چطوری افتادیم توی خیابون خودتون. با لبخندگفتم: خوب خدا روشکر که گم نشدید حتماً حکمتی در حواسپرتی شما بوده و گرنه مسیر که مسیر همیشگی بوده!!!!
حسبنا الله و نعم الوکیل. نعم المولا و نعم النصیر
✍️ به قلم #ز_ساده( #آلاء )🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://bit.ly/2kOMK4V
🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️حسش نیست!
آیا شده بفهمید شخصی به شما یک دروغ اساسی گفته و مدتی سرکار بوده اید؟ چه حالی داشتید آن موقع؟
من اکنون دقیقا همین حال را دارم! رکب خورده ام! احساس می کنم عمیقا خسارت دیده ام.
یک عمر به ما دروغ گفته اند و ما بی خود دور خود چرخیده ایم؛ خیلی از غصه ها و حرص و جوش های ما، شادی های ما بی پایه و اساس بوده! چرا؟
اصلا شما می دانستید در این دنیا خوشبختی و بدبختی واقعیتی ندارد و فقط یک احساس است و به نوع نگاه بستگی دارد؟! و تو می توانستی سرشار از حس خوشبختی باشی ولی معطل شرایط ماندی و خودت را محروم کردی.
چه بسا انسان هایی که واقعا زندگی سختی در دنیا دارند اما راضیند و با عشق از روزمرّه هایشان می گویند. و انگار لیدوکائین به آنها زده اند و بر اثر سِرّی، زُمختی زندگی را نمی فهمند! و برعکس آدم های زیادی را می شناسیم که شرایط نسبتا خوبی در دنیا دارند اما همیشه نالانند که چرا مثلا سس سالادشان کم است!!
در قیامت لو می رود که چه کسانی حقیقتا خوشبخت بودند و چه کسانی بدبخت! این دنیا آدم ها فقط حسش را دارند!
پول بیشتر، خانه بزرگ تر، اسباب اثاثیه شیک تر، پست و مقام دهان پر کن، مدرک تحصیلی، محله ی باکلاس، همه پسند شدن، جراحی زیبایی، تغییر اطرافیان،… اووووه چقدر جان کَندیم برای دستیابی به این ها که خوشبخت تر شویم! فریبمان دادند.
خسته ام. مانند دَونده ای که یک روز کامل بی خبر مسیر دَورانی را دوییده و به مقصد نرسیده!
✍️ به قلم #ربابه_حسینی 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
https://goo.gl/DnpFj8
🌷 @sobhnebesht 🌷
💠 امام على عليه السلام: بِالتَّوَدُّدِ تَتَأَكَّدُ المَحَبَّةُ.
«با اظهار دوستى، محبّتْ استوار مى گردد.»
غرر الحكم، حدیث 4341
@sobhnebesht 🌷
#ارسالی_از_کاربران
▪️▪️▪️حوزه انقلابی
بعضی روزها آدم دلش می خواهد تکیه بدهد به کاناپه و خیره بشود به یک نقطه و به گذشته فکر کند.امروز برای من دقیقا ازاین بعضی روزها بود...
طلبه بودن و حوزه علمیه درس خواندن خیلی حسن ها دارد، یکی از حسن های خوب طلبه بودن این است که مدام در پی این هستی که اگر بدی خوب بشوی،اگر خوبی خوب تر بشوی،خلاصه اینکه نور علی نور بشوی!
"حوزه علمیه باید انقلابی بماند"، نوشته ای که هرروز موقع ورود و خروج به حوزه و سلام دادن به خانم زینب (سلام الله علیها) به چشمم می خورد و برایم تلنگری ست...!
"حوزه علمیه باید انقلابی بماند "به فکر فرو می روم!
انقلابی!
به عنوان یک طلبه چه کنم که حوزه علمیه انقلابی بماند؟!
اصلا گذشته از طلبه بودن به عنوان یک فرد انقلابی یک عمر است با افتخار گفته ام: "من انقلابی ام " آیا بوده ام؟یا فقط شعار داده ام؟بله، اینجاست که به گذشته فکر می کنم...می بینم که هنوز اندر خم یک کوچه ام و از من انقلابی ،فقط شعارمانده...عمل نمانده...اثرنمانده...
به شهدا، ازشهدای کربلای حسینی تا شهدای کربلای خمینی و مدافعان حرم ارادت دارم و خواهم داشت.اما من ارادتمند، من محب، چه قدر سعی کرده ام شبیه این بزرگواران باشم؟
سال سوم دبیرستان، سرکلاس روان شناسی بودیم که صدای انفجاری همه را متعجب کرد...! فکرمی کنم چهارشنبه سوری نزدیک بود و با بچه ها گفتیم حتما صدای نارنجکی بوده...اما در مسیر بازگشت به خانه، رادیو ماشین روشن بود و شهادت شهید حسن طهرانی مقدم را اعلام کردند و دلیل صدای انفجار ناگهانی مشخص شد...
درخاطرات گذشته به این دلیل یاد شهید طهرانی مقدم کردم که به واسطه روحیه انقلابی، شهید صیاد شیرازی و شهید طهرانی مقدم پدر موشکی ایران شدند...
شهید صیاد شیرازی،با روحیه انقلابی بالایی که داشتند، توانستند نگاه عده ای را به قوای سه گانه _ ارتش،سپاه،ناجا _که از باب شکاف به این سه قوا نگاه می کردند و دشمن برآن دامن می زد را تغییر دهند!
با علم آموزی، باولایت پذیری، باتقوای سیاسی و دینی، با پایبندی به استقلال کشور، با حساسیت در برابر دشمن و عدم تبعیت از آن، با پایبندی به مبانی و ارزشهای اساسی اسلام و انقلاب ثابت کردند این قوا اختلافی ندارند و در کنار همدیگر برای حفظ نظام و ارزش ها برادر و همراه هستند.به علم آموزی با روحیه انقلابی شهید صیاد شیرازی زمانی می توان پی برد که روزی شهید طهرانی مقدم می روند خدمت شهید صیادشیرازی، عرض می کنند که به من و گروه من از علمتان بیاموزید، ما هم می خواهیم موشک بسازیم. شهید صیاد شیرازی هم شاگردی آنها را پذیرفتند و شهید طهرانی مقدم شدند پدر موشکی ایران...
آری، بازوان پرتوان ولایت فقیه،یک بازو از ارتش شهید صیادشیرازی و دیگر بازو از سپاه شهید طهرانی مقدم، باروحیه انقلابی توانستند چتر امنیت را در مسیر پیش روندگی انقلاب و پیشرفت کشور به سمت قله های کمال معنوی و مادی بازکنند.
بله اگر روحیه انقلابی بودنمان در حد شعار نباشد و آن را به مرحله عمل و اخلاص برسانیم مثل شهید صیاد شیرازی،آن وقت هست که می توانیم اثرگذار باشیم، موثرباشیم.
حسن خوب دیگر حوزه علمیه برای من و دیگر طلبه ها،پادگان بودن آن است!پادگانی که سربازان حضرت مهدی درآن خودسازی می کنند و بازوان ولایت فقیه چون شهید صیاد شیرازی ها و شهید طهرانی مقدم ها را الگوی خود قرار می دهند.
ساعات فرهنگی این پادگان،از ساعت های شیرین و لذت بخش دوران طلبگی است،این ساعت برای طلبه، نوعی جلسه اخلاق است، نوعی خودسازی است برای انقلابی شدن و انقلابی ماندن...ماندن پای انقلاب ناب محمدی که حضرت رسول آن را در مکه بنا نمودند و حضرت امام خمینی براساس مبانی و ارزش های این انقلاب قیام کردند.
ارسالی از سرکارخانم #طلبه_زینبی عضو محترم و همراه گرامی کانال نبشته های دم صبح🌸🍃
🌷 @sobhnebesht 🌷