يادگار مادرم كو؟
🔖سالي كاروان حج به مجلس بوسعد واعظ آمدند و گفتند: دزدان راه ما را زدهاند. گفت: مال شما چند بود؟ گفتند: بيست هزار دينار.
🔖بوسعد گفت: آيا كسي هست كه بتواند مالي در اختيارشان قرار دهد؟
🔖زني از گوشه مجلس گفت: من مي توانم كمكشان كنم . آن گاه رفت و طلاهاي زرين و جواهرات خود را نزد بوسعد آورد و بوسعد آن را سه شبانه روز نگه داشت كه مگر پيرزن پشيمان شود و آن را باز خواهد.
🔖آن زن بعد از سه روز نزد وي آمد و يك جفت النگو هم نزد بوسعد آورد.
🔖بوسعدگفت: چطور شد كه اين دو را نيز آوردي؟ گفت: در خواب ديدم كه در بهشتم و همه طلاهايم بر تن من است مگر اين جفت النگو. گفتم: آن جفت النگو كه يادگار مادر من است كجاست؟ حوريان گفتند: آن را تو بدين جا نفرستاده اي.
✅نتيجه آن كه از مال انسان به وي آن مي رسد كه در راه خدا بدهد.
📚کتاب داستان هايي از زنان نمونه، فرشاد مهر، ص 21
#بانوان_بهشت
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🍂@sobhsadeq🍂
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─