#معرفی_کتاب
📚 #رمان
📙 #خاطرات_سفیر
✍نویسنده: #نیلوفر_شادمهری
📖انتشارات: #سوره_مهر
🌀معرفی:
شنیدید خانم ها هم باید در فعالیت ها شرکت کنند و در اجتماع نقش موثر داشته باشند…؛ این کتاب را خانم ها👱♀ با لذت بخوانند و ببینند یک دختر جوان چطور می تواند در جامعه پر شور و پر شعور باشد….
داخل و خارج هم ندارد….
همراه دختر داستان شوید در دانشگاه فرانسه…🏢
📝خلاصه:
دختری ایرانی👧 و باهوش که برای دکترا، بورس فرانسه می شود و در خوابگاه، جریاناتِ زیادی برایش اتفاق می افتد. در دانشگاه و خوابگاه، افراد به عنوان یک ایرانی مسلمان، انتظارات زیادی دارند و او را خود ایران و اسلام می دانند که باید به سوالاتشان و تمام اعمال و رفتار مسلمانان و ایرانیان پاسخ دهد! که البته او به خوبی این سوالات را پاسخ می دهد و روشنگری می کند 😊و تعصب بی جا هم نشان نمی دهد و افرادی را با خود همراه می کند و عده ای را به اسلام علاقمند می کند.
جمله حضرت آقا:❤️
کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانم هایتان بخوانند. این کتاب توسط سرکار خانم نیلوفر شادمهری نوشته شده و شامل خاطرات دوران تحصیل ایشان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه است.
🍀برگی از کتاب:
“هروه” دستش رو آورد جلو که دست بدهد. دکلمه ام رو شروع کردم: 😥ببخشید… خیلی عذر می خوام! من مسلمونم، و با آقایون نمی تونم دست بدم🤝. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه؛ من نمی تونم تغییرش بدم؛ باز هم ازتون عذر می خوام. هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت: اوه… که این طور، متوجه شدم.
🆔 @sofrebanovanbeheshti
#معرفی_کتاب
📚 #فرمانده_شهر
✍ #داوود_بختیاری_دانشور
🌀 #سوره_مهر
🔖 #دفاع_مقدس
💎معرفی:
یکی از سرودهای🗣 معروف: ممّد نبودی ببینی شهر آ زاد🕊 گشته….
جوان های سینه زن چنان این نوحه را با غم 😢می خوانند که انگار پدرشان از دنیا رفته
♦️درحالی که این نوحه و گریه برای جوان رشید و خوش قیافه و بی نظیر شهر بود که...
بقیه اش را در کتاب📙 بخوانید…
🍀برگی از کتاب:
باید رئیس ساواک آمده باشد. با این حرف محمد بی اختیار پشتم لرزید. به محمد نگاه 👀کردم. همانطور سیخ ایستاد بود. ناگهان چند مامور دوره مان کردند. هیکل هایشان بلند و پهن بود. یکی ازآنها که کت چرمی ای به تن داشت ـ زل زد به صورت محمد !
ـ به خاطر این بچه، هوار هوار راه انداخته بودید؟! قدمی به جلو برداشت کف دست گنده اش را بالا برد و با تمام قدرت به صورت محمد کوبید. 👋با این کار مرد، انتظار فریادی دردآلود را از محمد داشتم. اما محمد همچنان ایستاده بود و به مرد نگاه می کرد. مرد نگاهی به اطرافش انداخت و سیگاری روشن کرد. صورت گنده و گوشت آلودش از سرخی کبود 😡شده بود یکی از مامورها که به نی قلیان می ماند، تته پته کنان گفت: به ..به جثه اش نگاه نکنید …. خیلی سفته … مثل سگ!ص ۲۱تا ۲۲
🆔 @sofrebanovanbeheshti
#معرفی_کتاب
📘کتاب: #نرگس
✍️نویسنده: #رحیم_مخدومی
📖انتشارات: #سوره_مهر
🤩 #نوجوان
🔖 #انقلاب
📌معرفی:
قصه ی پسر بچه ای👦🏻 که هم می خواهد قلدری کند 💪و هم نمی تواند محبتش❤️ به خانواده را کنار بگذارد،
هم می خواهد شجاع باشد و هم ترس هایش😖 او را عقب می راند↪️.
هم تنبل است و هم برای نرگس، خواهر نازنینش دنبال راه حلی است تا بتواند دکتری اش را بگیرد. داستان عشق و انقلاب
☘️ برگی از کتاب:
اشکهایم را پاک میکنم و دست میکشم به صورتش. یک طرف صورتش چنان تاول زده که انگار سرخش کردهاند. دوست دارم در این آخرین لحظات، خوب تماشایش کنم؛ اما اشک امانم نمیدهد. دوست دارم مرا بااو تنها بگذارند تا حرفهایم را، که در این چند ماه در دلم جمع کردهام، برایش بگویم؛
اما تابوت را زودی بلند میکنند سر دست و شعار میدهند: «به حق شرف لا اله الا الله
🆔 @sofrebanovanbeheshti