eitaa logo
سفره دینی
80 دنبال‌کننده
252 عکس
152 ویدیو
15 فایل
ارائه معارف قرآن و اهل بیت علیهم السلام در سفره دینی توسط گروه تبلیغی شهید آیت الله مدنی رضوان الله تعالی علیه پاسخگوی اعتقادی @abdolhosein_rasi
مشاهده در ایتا
دانلود
به دیوار تکیه زده و به آدم هایی که در کوچه رفت و آمد می کردند، نگاه می کرد. آزارش می داد و لباس هایش پر از بود. در حال فکر کردن به خود بود که صدای بلندی به گوشش رسید: دور شوید راه را خلوت کنید! جناب از راه می رسند! با شنیدن این صدا همه به کناری رفتند و تخت که بر دوش چهار غلام حمل می شد از دور پیدا شد. ده غلام از پیش تخت و ده غلام به دنبال آن حرکت می کردند. هنگامی که تخت از جلوی عبور می کرد، شال کمر یکی از غلامانی که به دنبال تخت حرکت می کرد باز شد و در نزدیکی درویش بر زمین افتاد. غلام با عجله شال را از زمین برداشت و مشغول بستن آن به دور کمر شد. درویش در این فرصت، غلام را خوب نگاه کرد. لباس هایش از پارچه ی اطلس دوخته شده و شال کمرش زربافت بود. کفش های گران قیمتی به پا داشت و به موهایش روغنی خوشبو مالیده بود که عطر آن مشام درویش را نوازش می داد. با سرعت شال کمرش را بست و به دنبال تخت وزیر دوید و از درویش دور شد. ♻️درویش آه بلندی کشید. سرش را بسوی آسمان بلند کرد و گفت: ! مدتی از این ماجرا گذشت. روزی درویش از خیابان اصلی شهر عبور می کرد که دید عده ای از مردم در جایی جمع شده اند. خود را به آن ها رساند. دید که را می زنند. خوب که دقت کرد، متوجه شد که این همان غلامی است که مدتی پیش همراه بود. از مردی که کنارش ایستاده بود پرسید: برای چه این را می زنند. مرد گفت: یحیای وزیر به پادشاه خیانت کرده. او مقداری از را دزدیده و در جایی پنهان کرده. اکنون و تمام زیر و هستند تا جای را بگویند. به نگاه کرد. چهره اش از شدت درد به هم فشرده و لباس هایش از ضربات پاره شده بود. ولی آن چه باعث تعجب درویش شده بود این بود که غلام، لب از لب باز نمی کرد و حرفی نمی زد. درویش نزدیک تر رفت و به غلام گفت: چرا جای را نمی گویی تا از این عذاب نجات پیدا کنی؟ صورت خاک آلوده اش را به سوی درویش برگرداند و گفت: . چطور می توانم به او کنم؟ در حالی که سخت به فکر فرو رفته بود، بسوی خانه به راه افتاد. هنگام شب، وقتی که درویش به خواب رفت، صدایی شنید که به او می گفت: تو به ما گفتی که بنده پروردن را از یحیای وزیر یاد بگیریم! حال ما به تو می گوییم راه و رسم را از او یاد بگیر. درویش از خواب پرید. پهنای صورتش را کرده بود. 📚منبع مثنوی معنوی 👇 •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• ✴️ https://eitaa.com/joinchat/1670185009Cbb0874656f