eitaa logo
سفره های آسمانی
389 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
10.7هزار ویدیو
24 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن قسمت 29 روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشی‌ام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم. دختر خاله ام بود.نوشته بود: – فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده. من هم نوشتم: –زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم. ــ مگه چه خبره؟ ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام. _باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟ ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو. ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده. ــ باشه پس رسیدی دم خونه‌ی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین... –باشه، شب بخیر. بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم. سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت: –کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا. با تعجب نگاهش کردم. – مگه همیشه میرسونتت؟ ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه. حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند. با صدای سارا از فکربیرون امدم. –کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه. برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم. به سارا گفتم: –تو برو سوار شو، من خودم میرم. ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که... باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم: –یعنی چی؟ کمی مِن ومِن، کردو گفت: –منظورم اینه باهاش راحتی دیگه. عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت. صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانه‌ی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم. آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند. پاتند کردم طرف ایستگاه. نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم. –خانم رحمانی. برگشتم دیدم با فاصله از ماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم. به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم. ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود... دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم: –آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم. تمام مسیر خانه‌ی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم. با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم. دیگر رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم. شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟ 🍁به قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان _ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن قسمت 30 نزدیک شدو سلام کرد. بی تفاوت به سلامش پرسیدم: – شما اینجا چیکار... نگذاشت حرفم راتمام کنم. –چیزی شده؟ چرا نموندید حرف بزنیم؟ ــ گفتم که کار دارم. ــ سارا بهم گفت که از حرفش ناراحت شدید، ولی... ــ اون حق داره، خب راست می گه، من بهش حق میدم. سرش را پایین انداخت و لحظه ایی سکوت کرد. منم از فرصت استفاده کردم و براندازش کردم، یک بلوزبافت توسی و سفید پوشیده بود که خیلی برازنده اش بود. سرش را بالا آورد و نگاهم را شکار کرد. یک لحظه دردلم سونامی شد، نگاهش همانطورناگهانی وویران گربود. ــ بگیدساعت چند کارتون تموم میشه؟ میام دنبالتون حرف بزنیم. –دختر خالم قراره بیاد دنبالم، –خب پس کی... می خواستم زودتر برود برای همین فوری گفتم: –خودم بهتون پیام میدم، میگم. ایستادنمون اینجا درست نیست. کمی عصبی اشاره کرد به خانه ی آقای معصومی وگفت: – با یه مرد غریبه توی خونه بودن درسته؟ از نظر شما و دیگران اشکالی نداره؟ بااخم گفتم: –من که قبلا دلیل اینجا کاردنم رو براتون توضیح دادم. صدایم می لرزید انتظار همچین برخوردی رانداشتم، اصلا نباید از اول اجازه می دادم آنقدر بامن راحت باشد. تا همین جاهم زیادی خودمانی شده بود. سرم را پایین انداختم و راه افتادم. صدایش را شنیدم. –منتظر پیامتون هستم. از دستش دلخور بودم جوابش را ندادم. تا در بازشد ریحانه پاهایم را بغل کرد وبعد دست هایش را به طرف بالا دراز کرد. فوری بغلش کردم و چند بار بوسیدمش، واقعا زیباو بامزه بود و من خیلی دوسش داشتم. آقای معصومی دست به سینه کنار کانتر آشپز خانه لباس پوشیده روی صندلی نشسته بود و با نگاه پدرانه ایی به من وریحانه لبخندمی زد. موهای خرماییش را آب وجاروکرده بودو حسابی به خودش رسیده بود. کنارم ایستاد. –یه کاری دارم میرم بیرون، چیزی لازمه از بیرون بخرم؟ ریحانه خودش را از بغلم آویزان بغل پدرش کرد. آخرهم موفق شد و پدرش درآغوش کشیدش وشروع به نوازشش کرد. بادیدن این صحنه بغضم گرفت. دلم پدری خواست مثل آقای معصومی حمایت گرو قوی، چهارشانه باسینه‌ی ستبر، که سرم راروی سینه اش بگذارم واز دردهایم برایش بگویم. آقای معصومی سوالی نگاهم کرد. بغضم راخوردم وگفتم: –الان چیزهایی که باید بخرید براتون می نویسم، صبرکنید یه نگاهی به آشپزخونه بندازم. کابینت مخصوص مواد غذایی و یخچال را نگاهی انداختم و لیست را نوشتم و دستش دادم. بعداز رفتن او لباس عوض کردم و شروع کردم به مرتب کردن اتاق ریحانه، بعدکمی با ریحانه بازی کردم و شیرش را دادم خوردو خوابید. من هم کمی درس خواندم وبعد بلند شدم تا چیزی برای شام آقای معصومی درست کنم. در فریزرمقداری گوشت چرخ کرده بود. فکر کردم کباب تابه ایی خوب است. البته معمولا زهراخانم برای برادرش ناهاردرست می کرد، برای شامشان هم می ماند. ولی امروز خبری ازغذا نبود. در حال پختن غذا بودم که دیدم آقای معصومی یا الله گویان کلید انداخت به در،و با کلی خرید وارد شد. با خوشحالی وسایل را به سختی روی میز گذاشت. یک جعبه شیرینی هم بین وسایل بود. نگاهمان که به هم افتاد اشاره ایی به جعبه شیرینی کردو بی مقدمه گفت: –حدس بزنید شیرینی چیه؟ نگاهی به جعبه انداختم و لبخند زدم و گفتم: –شیرینی رفتن منه؟ حالت صورتش غمگین شد و دستی در موهاش کشید. روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشست و گفت: –نگید، بعد چشم به میز دوخت. –اگه به من بود که هیچ وقت دلم نمی خواست برید. ولی انصاف نیست که... حرفش را قطع کردم وگفتم: –شوخی کردم، بعد در جعبه شیرینی را باز کردم. –تا من یه دم نوش دم کنم شمام بگیدشیرینی چیه. سرش را بالا آوردو گفت: –خدا مادرتون رو خیر بده که این دم نوش رو باب کرد توی خونه ی ما. واقعا عالیه. بعد آهی کشید وگفت فقط بعد از شما کی برامون دم نوش دم کنه. با تعجب نگاهش کردم. چقدر تغییر کرده بود این آقا."یعنی این همان آقاییه که اصلا حرف نمیزد." اشاره کردم به شیشه های انواع گیاها که کنار سماور گذاشته بودم و گفتم: ببینید کاری نداره دقیقا مثل چایی دم میشه فقط چند دقیقه دم کشیدنش طولانیه، هر دفعه هم خواستید دم کنید یکیش رو بریزید. سرش را به علامت متوجه شدن تکان دادوبه عادت همیشه اش دستش را روی بازویش گذاشت وکمی فشارداد. بعد از یک سکوت طولانی گفت: راستش شیرینی ماشینه. ـمبارکه، پس ماشین خریدید؟ بعد مکثی کردم و گفتم:چطوری می خواهید رانندگی کنید؟ ـدنده اتوماته،دوتا پا نیاز نیست برای رانندگی. با خوشحالی گفتم: خدارو شکر.پس راحتید باهاش؟ آره.می خواهید امشب برسونمتون خودتون ببینید. "حالا امشب همه مهربان شدند و می خواهند مرا برسانند" امشب که نمیشه، چون دختر خالم میاد دنبالم باهم قرار گذاشتیم.ان شاالله فردا شب. همان دختر خاله سر به هواتون؟ سرم را به علامت تایید تکان دادم. حق داشت که چشم دیدن سعیده را نداشته باشد. https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چون پلیس آلمان است و گشت ارشاد ایران نیست اشکالی ندارد... خشونت فیزیکی و هول دادن شدید دختر آلمانی معترض به نسل کشی در غزه را توسط پلیس آلمان می بینید 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🪧🔥 🪧🇵🇸 🪧🔥 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
. ♻️ درآمد ۳۰۰۰ میلیارد تومانی ترکیه از کنسرت خوانندگان ایرانی! نکته اینجاست که اکثر این افراد که با پولشون جیب اردوغان را پر کردند، به زائران اربعین اعتراض می‌کنند که چرا برای سفر کربلا پول خرج می‌کنید! جالب‌تر اینه که در سفر اربعین این مردم عراق هستند که برای زائران حسینی هزینه می‌کنند به طوری که بسیاری از مردم به خاطر عدم هزینه اسکان و غذا در این ایام مسافر کربلا هستند. 🇮🇷🇵🇸 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️لحظه شهادت سنگر ساز بی سنگر جهادگر شهید غلام‌حسین پورعلی از روستای شهیدپرور فیروزاباد ياسوج اصابت تیر مستقیم بر پیشانی شهید وهمچنین بر قلب جوانی دیگر حین زدن خاکریز در جبهه خدا کنه مادر وخواهر و برادر این شهدا فیلم رو نبینند، واقعا قلب انسان درد می گیره. ❌مسوولین و نماینده ها بیشتر ببینند و متوجه صندلی که نشستن باشند. برای هر پست حساس در این نظام ۷۳ نفر از جوانان این مملکت شهید شدند .تا شما مسول و نماینده بشید. 📌حرف دیگری ندارم ✍️پ.ن اون روزها سر صندلی های لودر دعوا بود ،در فیلم دیدید که به دقیقه نکشید تا راننده جوان لودر تیر خورد و شهید شد جوان دیگری جای آن را پر کرد ، جگر شیر می خواست نفر دوم باشی و روی آن صندلی بنشین قدر رزمندگان جنگ را بدانید آنها بودن که الان شما ها هستید ما ها هستیم😔😔😭 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شادی اموات گرانقدر و ارواح طیبه شهدای اسلام بخوانیم فاتحه و صلوات 🌹🌹🌹 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاکستر وجود مرا گر دهى به باد از اشتیاق، رو به ره کربلا کند ▫️شهید حاج شيخ احمد كافی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم اگر جمهوری اسلامی نبود کربلایی باقی نمیموند که تو اربعین بری رو کوله ات بنویسی این پیاده روی ربطی به حکومت ندارد! ما برای حسین علیه السلام آمدیم! بکانال روشنگری باکلیپهای مستند ومعتبر باارسال کم بپیوندید👇 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
100.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ‌ویژه 🔶موضوع:داستانی زیبا و عجیب در مورد حق الناس آیت الله ره 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•