eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
349 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
63 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
✅ بیانیه مجمع عالی طب اسلامی ایرانی حوزه‌های علمیه درمورد بیماری ناشی از هو الشافی سلام و رحمت الهی بر شما مردم شریف ایران 🔹 ضمن تشکر از جامعه پزشکان انقلابی و دلسوز، به استحضار مردم شریف ایران می‌رساند با توجه به اعلام شیوع بیماری موسوم به «کرونا» و با عنایت به توانمندی تشخیص در طب اسلامی ایرانی؛ بر خلاف نگرانی‌های موجود، پیشگیری و حتی درمان این بیماری آسان بوده و با عمل به موارد ذیل به راحتی قابل مهار خواهد بود. 💢 شایان ذکر است علائم این بیماری؛ تب شدید همراه با سرفه شدید و بعضاً اسهال و آب‌ریزش بینی می‌باشد، و افرادی که بیشترین تاثیرپذیری را در این بیماری دارند اغلب؛ سالخوردگان، جانبازان شیمیایی، بیماران cf، افراد دارای یبوست‌های مزمن و بیماران تنفسی می‌باشند. ✅ لذا می‌توان با رعایت موارد زیر از شیوع ویروس کرونا پیشگیری کرد:👇🏼 1. محیط استراحت‌‌ معتدل و مرطوب باشد. 2. بدن را نگه‌داشته و از سرما و گرمای شدید پرهیز کنیم. 3. برای جلوگیری از خشک شدن بدن غذاهایی نظیر؛ آلو، آش کدو، خورشت به و ... مصرف نمائیم. 4. مجاری تنفسی را پاک و تمیز نگه‌داشته و تنفسی کامل و صحیح داشته باشیم. 5. دود کردن و کندر برای محیط پیرامونی بسیار لازم و ضروری است. 🔸 مواردی که بدن را در برابر ویروس کرونا آسیب پذیر می‌کند: 6. خوردن غذاهای چرب و سرخ کردنی. 7. مصرف شیرینی‌های قنادی و صنعتی به ویژه شیرینی‌های تر و خامه‌ای. 8. غذاهای‌سرد مثل؛ دوغ، ماست و پنیر، غذاهای شب‌مانده، فست‌فودها، کنسروها و غذاهای‌صنعتیِ آماده. 9. دمنوش‌های مُدِر مثل؛ چای سیاه وارداتی، قهوه و نسکافه. 10. پُرخوری! 🔸 توصیه می‌شود، افرادی که مشکوک به ابتلاء هستند، از موارد زیر استفاده نمایند: 11. از درمان بی‌اشتهایی و پرهیز شود. 12. برای جبرانِ رطوبت از دست رفته‌ی بدن از مایعاتی مانند؛ آب سیب، شربت و نمک، ترکیب جوشانده با عسل و دمنوش با نبات داغ استفاده کنند. 13. هر روز با عسل مصرف کنند. 14. میوه‌جاتی مانند؛ ، و رب انار شیرین و استفاده کنند. 15. و زیاد مصرف کنند. 16. غذاهایی مانند؛ جو، کباب و شیر و گوشت مصرف نمایند. 17. خوردن را با کمی نمک شروع کرده و غذا را با مصرف یک قاشق طبیعی خاتمه دهند. 18. استنشاق و قرقره با را فراموش نکنند. 🗓 اسفندماه 1398 🇮🇷 @IslamLifeStyles
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زی
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده: 🌟 @sokhananiziba