eitaa logo
"سکوت اجباری"🇵🇸
539 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
663 ویدیو
2 فایل
بـــســـم رب الــشـهــ♥ـــدا و صــدیــقــین وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و شهید می‌شوی:!)) شروط کانال برای کپی و تبادل: 👇🏻 https://eitaa.com/Anonymous_channel120 شـنـوای حـرف دل🤍 https://daigo.ir/pm/G9buOm کانال ناشناس😎 @Anonymous_channel
مشاهده در ایتا
دانلود
🌪 محض‌اطلاع‌کسایی‌که‌میگن...؛ خدا‌مارو‌فراموش‌کرده... اخه‌رفیق...؛ یه‌نگاه‌بنداز...؛ اگه‌تورو‌فراموش‌کرده‌بود‌که...؛ امروز‌صبح‌بیدارت‌نمیکرد.:)!
چه‌بسا‌هنگام‌گناه‌مرگ‌فرا‌برسد!!
[نگرانم‌پس‌از‌مـردن‌من‌برگردی💙‌‌‌‌‌] سر‌عاشق‌شدنم‌لطف‌طبیبانه‌توست ور‌نه‌عشق‌تو‌کجا‌این‌دل‌بیمار‌کجا..:)!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 46 ( نفیسه_مادر الناز) خان دختره رو میزد که صدای فریاد آرین بلند شد. آرین: چــیـکــار داریــد مــی کــنــید؟! سریع اومد و خدمتکار رو بغل کرد و میبردش سمت اتاق. خان: آرین چه غلطی میکنی تو هان؟! بذارش زمین. آرین هیچ جوابی نداد. .. همه فقط نگاه میکردیم. خان: با تو ام کر شدی؟! آرین: این خدمتکار و تمامی خدمتکاری اینجا هرکسی باشن آدم هم هستند از این به بعد چه خدمتکار زن چه خدمتکار مرد ضربه ای بهشون برسه با من طرفه! نفیسه: هع رفتی طرف گدا گشنه ها رو میگیری؟ آرین: گدا گشنه شمایید که ذهنتون قدرت رو گدایی میکنه! خان: پس همین دختر رو هم بردار و گمشو تلاویو! آرین پوزخندی زد و رفت. ( اسما) آقا آرین آروم ریحانه رو گذاشت رو تخت و رنگ پریده هرچی دکتر میگفت آماده میکرد و انجام میداد که یک روز هراسان از در وارد شد. آرین: اسما خانم.. اسما خانم بلند شید کمک کنیم ببریمش ریحانه رو.. اسما: چی شده آقا؟! آرین: به همکارم سبحان سپردم شما رو ببره لبنان اونجا همه چی رو میفهمید. ریحانه آروم چشماش رو باز کرد و لب زد.. آرین... آرین.. جان آرین؟ بلند شو عزیزم باید بری. آروم از دستاش گرفتیم و راهی در شدیم به ریحانه که جریان رو گفتم خواستیم سوار شیم که صدایی اومد.. خان: افسر نفوذی خاندان میکشمت عوضی.. با صدای تیر گوشای ریحانه رو گرفتم و سوار شدیم. بین راه شدید گریه میکرد.. ریحانه: ولم کنییید توروخدا ولم کنید آقا سبحان خواهش میکنم برگردون من رو آرین مونده من باید بدونم چه اتفاقی افتاده... ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 47 سبحان: آروم باشید ریحانه خانم آرین راهی پیدا میکنه فرار کنه شما هم الان میرید فرودگاه به مقصد لبنان اسما خانم همه چی رو گفتن بهتون پس خیالتون باشه! ( عمارت) آرین: چی داری میگی خان چه نفوذی؟ من به اصرار شما وارد نظام ایران شدم حالا دارید میگی نفوذی؟! خان: پس آرشام چی میگه!؟ تو موقع عملیات انتحاری کدوم گوری بودی؟ چرا شکست خوردیم؟!. آرین: لابد تقصیر منه؟ شما هیچی از اون عملیات به من نگفتید که اگه گفته بودید نیرو ها رو جمع میکردم به کارتون برسید برید بیینید آرشام چه گندی زده سر من میندازه. خان عصبانی وارد اتاق شد که ارشام جلو اومد.. ارشام: ای جان مثل اینکه تازه عروست نتونست فرار کنه! برو خدات رو شکر کن کاری نکردم همه بفهمن زنته فردا منتظر باش. آرین عصبی دستاش رو مشت کرد. چی داری میگی؟!. ارشام باپوزخندی از کنارش رفت!. صبح ارین با اشعه نوری که به چشمش میخورد بیدار شد و دوباره با صدای همهمه عمارت گوشاش رو گرفت ولی با یاد ریحانه سریع از جا پرید و رفت بیرون که با جمعیت حیاط مواجه شد! آرین: آقا رمضان چی شده؟ رمضان: میخوان دختره رو به جرم فرار با شلاق بزنن جون بده.. ( ریحانه) دستام بسته بود ضرباتی که روی صورتم فرود می اومد روح از تنم جدا میکرد، چشمم به آرینی که فریاد میزد و میخواست بیاد جلو افتاد، انقدر آشفته ندیده بودمش با چیز هایی که ازش فهمیده بودم خوشحال بودم از این خانواده نیست، آرین نه ثامر.. با ضربه ای که به سرم خورد دنیا روی سرم چرخید و بستن چشمام مساوی شد با دو زانو افتادن آرین روی زمین.... چقدر گذشت؟! چند ساعت؟ چند روز؟ آروم چشم هام رو باز کردم اسما گریان بالا سرم بود نگاه اطراف کردم آرین نبود. اسما: نگرد ریحانه.. نیست. ادامه دارد. کپی جایز نیست🛑
رسما دیوونه شده بود انگار هیچ چیز نمیشنید دو هفته ای بود که فقط برای پیدا کردن میدوید نه خواب داشت نه خوراک اما به لطف دکتر سهیلی با تزریق زوری یک آرامبخش خوابید! بدنش کوره آتش بود و در عین حال از سرما میلرزید. چطور شده که گم شدن معشوق چنین بلایی سرش اورده؟! حق داشت خیلی حق داست.. اگر این اتفاق برای منم می افتاد به این روز نمی افتادم؟! آرین قصد باور کردن نداشت. سخت بود باورش.. جقدر در این دو هفته از شدت از حال رفت؟ اما باز مثل بچه های تخس بلند شد و دوباره همان میسیر رو رفت. داشت خودش را در دل شیر جا میداد و میکشید بیرون. این ها کافی نبود.. درد آرین فراتر از باور کردن بود، درد آرین که خواهد افتاد یا افتاده هست بود... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2 پارت واقعی‼️
"سکوت اجباری"🇵🇸
#پارت_78 رسما دیوونه شده بود انگار هیچ چیز نمیشنید دو هفته ای بود که فقط برای پیدا کردن #همسرش میدو
با ببخشید کوتاهی رفتم حیاط که با دیدن آرین عصبی خواستم برگردم که مچ دستم رو گرفت به معنای واقعی کلمه آتیش گرفتم دستش خیلی گرم بود نگاهی کردم زیر بارون و لرز گرفته بود دستش رو که کشید کمی خنک شدم. ارین: ریحانه... من دارم نکن این کار رو با من! ریحانه: برو دنبال زندگیت آقای علی حامد هیچ وقت و هیچ کجا نمیخوام ببینمت! نخواستم بببنم چطور خواهش میکنم نخواستم ببینم چطور زیر بارون اشک میریخت نخواستم تب و لرزش رو ببینم و جلوی چشمش با بی رحمی جواب به سامان دارم💔 صیغه محرمیت باطل شد و اتمام هرگونه نسبت با آرین! https://eitaa.com/joinchat/1009385788Cf9d67b6ae2 پارت واقعی‼️
اینم خدمت شما😎 اینم بگم هیچ توضیحیم ندارم همینه که هست😂
اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج عمریست‌لحظه‌لحظه‌به‌شوقت‌نفس‌زدم ای‌حجت‌غریب‌،امامِ‌زمان‌من...! ♥️ 🌿
پناه بر خدا:)💔 چیزی نمیتونم بگم اصلا...
یہ‌چیزۍبھت‌میگم خوب‌بہش‌فڪرکن ! اگہ‌نمے‌تونےلبخندبڪارۍ ࢪوی‌لبای‌مهدےفاطمہ حداقل‌چشماشوگریـون‌نڪن💔••
دورت‌بگردم ؛ توکجایی‌کہ‌جہان‌بی‌تو بہ‌هم‌ریختہ‌است! تورابہ‌العجل‌های‌دل‌های‌پاک می‌دهمت‌قسم‌، فقط‌بیـاآقـای‌من!(: