eitaa logo
☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
_منکر های سطح شهر غصه ناکه اما سکوت مومنان غصه ناک تر.. ترویج واجب مظلوم: امر به معروف و نهی از منکر یدی الله فوق ایدیهم به یاری خداوند توانا خبری/،تحلیلی/شهدایی/امربه معروفی #فردیس #البرز #تهران ✔️ارتباط @gharibemadine01
مشاهده در ایتا
دانلود
امربه معروفی ______________ سلام علیکم شب گذشته درپارک تندرستی موقع نماز متوجه آواز دسته جمعی وموزیک زنده عده ای جوان شدیم. بعداز نماز اکثر نماز گزاران ناراحت بودند شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیهاست. رقیه سه ساله دوست داشتنی همه دختران سه ساله شیرین زبان را دوست دارند واین گروه هم مستثنی نبودند همراه یکی از برادران بطرف گروه رفتیم درحالیکه پرازشور واوازبودند وتعدادی از اون ها گوشواره به گوش ونگین به بینی گفتم عذرخواهی لطفا یک لحظه کم کم ساکت شدنداماباحالتی که اه بازهم مزاحم ها آمدند. سلام کردم وگفتم چقدر خوب است شادهستید وجوان باید شاد باشد یهو یکی گفت وقت نمازه باید ساکت باشیم؟ گفتم خیر نماز تمام شدوادامه دادم: اما احتمال دادم فراموش کردید شب شهادت سه ساله امام حسین علیه السلام هست بعضی سریع عذرخواهی کردند گفتند دوروز دیگه اجرا داریم گفتم شب شهادت دختر سه ساله ای هست که باباش امام حسینه ان شاالله این سه ساله حاجت همه شما را می دهد متاثر شدند وگفتندچشم یکی گفت غمگین بزنیم؟ اون یکی ها گفتند بابا شب شهادت حضرت رقیه اس جمع کنیم وبریم ما هم تشکر کردیم وآمدیم خیلی سریع رفتند این جوانان هم فطرتا در وجودشان علائقی هست « اما کمتر کسی کنارشان رفته ویا با برنامه وبا حوصله نرفته و رها شدند» کافیه با اونها دوست بشوند از فطرت هاشون استفاده شود، ______________________________ در حدتوان👈 ---🚫کانال سکوت ممنوع🚫 @fardissokotmamnoo
☫سکوت ممنوع|البرز،تهران
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «انشالله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «انشالله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» 🔻https://eitaa.com/fardissokotmamnoo
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @fardissokotmamnoo
🔺بچه هایی که مقصدشان فردیس بود زیاد بودند.. ------------------- ماجرای شهید مدافع حرم در دوره آموزشی هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم. «الو، سلام، خوبی ابراهیم؟ سلام بر برادر عزیزم. خدا رو شکر تو چطوری؟»«الحمدلله. ابراهيم، من ماشین دارم. غروب میرم به ​سمت دانشگاه امام حسین(ع). اگه افتخار میدی جا دارم.»«حتماً میآم داداش، خدا خیرت بده.»«پس قرارمون پل فردیس، ساعت ۷ غروب.»ساعت هفت راهی دانشگاه شدیم. هفته بعد، هنگام بازگشت، ابراهیم به اتاقم آمد و گفت: «داداش، جا داری باهات بیام؟»«بله، حتماً. همیشه برای تو جا دارم.»هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم.طولی نکشید ابراهیم از راه رسید، ولی سوار ماشین نشد و گفت: «داداش، من جایی کار دارم، شما برید.»آن روز فکر کردم ابراهیم واقعاً جایی می خواهد برود، ولی چند مرتبه دیگر هم این موضوع تکرار شد.ابراهیم برای اینکه بچه های دیگر سوار ماشین شوند، با مترو باز می گشت، مسیری که بیش از دو ساعت راه بود/.خاطره‌ای از هم دوره شهید
_هدیه صلوات فراموش نشود
🌹
📌کانال سکوت ممنوع (البرز_تهران ) @sokotmamno
✍ ضمن عقد نکاح زوجه شرط کرد که زوج تا پنج سال آینده با هزینه خود نسبت به خرید تعداد یکصد و ده جلد کتاب آخرین نماز در حلب اقدام نماید و جهت ترویج فرهنگ نماز بین جوانان و نوجوانان توزیع کند که زوج این شرط را قبول کرد و شرط دیگری ندارد. 💚 💞 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
💌 | خجالت می‌کشم... با آرمان رفته بودیم یه مسجدی، وقتی اومدیم بیرون به کسی اشاره کرد و گفت: اون رفیق منه. اومد که به سمتش بره یک دفعه برگشت؛ گفتم: آرمان چرا نرفتی حال‌‌ و‌ احوال بپرسی؟... -------------- 📣 @sokotmamno
🖋 آرمان تقریبا هر شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به مسجد امین‌الدوله می‌رفت. یک بار به او گفتم : آرمان، این هفته هم برای دعای کمیل رفتی؟ چطوری وقت می‌کنی اون وقت شب از منزلتون برسی اونجا؟ اون وقت شب توی اون محله نمی‌ترسی؟ گفت: نه، ترس نداره، من با ماشین میرم؛ اونجا هم نگهبان داره. تو هم این هفته بیا. گفتم: تو گواهینامه داری، ولی من باید یه مقداری از مسیر رو پیاده بیام. اون وقت شب یکم می‌ترسم. گفت: عیبی نداره. آدرس منزلتون رو بده؛ خودم میام دنبالت. خدا می‌داند ؛ شاید شهادتت را در همان شب‌های دعای کمیل از ارباب گرفتی... ---------- 📣 @sokotmamno
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno
8.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود... گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود.../ هدیه صلوات فراموش نشود 🥀 ----- ⭕️کانال سکوت ممنوع(fardis/karaj) @sokotmamno
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️گفتم: «یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید.» ▫️گفت: «ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همۀ کوه‌های دنیا  و مروارید همه دریاها قیمتی‌تر باشد؟» ▫️گفتم: «بله.» ▫️منتظر یک ذکر عریض و طویل خاص بودم؛ ▫️که گفت: «استغفار... استغفار... استغفار! ▫️اگر بدانید در این استغفار چه گنج‌هایی نهفته است؛ ▫️روح را صیقل می‌دهد، راه‌ها باز می‌شود ▫️و حاجت‌ها برآورده می‌شوند.» 📚 به شیوه باران، ص۵٩ ------------------------------------- شادی روح شان صلوات https://eitaa.com/salamatkhanvadeh https://eitaa.com/sokotmamno
🔺بچه هایی که مقصدشان فردیس بود زیاد بودند.. ------------------- ماجرای شهید مدافع حرم در دوره آموزشی هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم. «الو، سلام، خوبی ابراهیم؟ سلام بر برادر عزیزم. خدا رو شکر تو چطوری؟»«الحمدلله. ابراهيم، من ماشین دارم. غروب میرم به ​سمت دانشگاه امام حسین(ع). اگه افتخار میدی جا دارم.»«حتماً میآم داداش، خدا خیرت بده.»«پس قرارمون پل فردیس، ساعت ۷ غروب.»ساعت هفت راهی دانشگاه شدیم. هفته بعد، هنگام بازگشت، ابراهیم به اتاقم آمد و گفت: «داداش، جا داری باهات بیام؟»«بله، حتماً. همیشه برای تو جا دارم.»هنگامی که سوار ماشین شدیم، بچه هایی که مقصدشان بود زیاد بودند، ولی من یک جا را برای ابراهیم خالی گذاشتم.طولی نکشید ابراهیم از راه رسید، ولی سوار ماشین نشد و گفت: «داداش، من جایی کار دارم، شما برید.»آن روز فکر کردم ابراهیم واقعاً جایی می خواهد برود، ولی چند مرتبه دیگر هم این موضوع تکرار شد.ابراهیم برای اینکه بچه های دیگر سوار ماشین شوند، با مترو باز می گشت، مسیری که بیش از دو ساعت راه بود/.خاطره‌ای از هم دوره شهید
_هدیه صلوات فراموش نشود
🌹
📌کانال سکوت ممنوع (البرز_تهران ) @sokotmamno